از اتاق عمل نگم براتون که اصلاااا متوجه تزریق بیحسی کمر نشدم و واقعا برام خوب تزریق کردن .. دکترم هم پرر از انرژی مثبت ... عملم عالی بود ... فقط بعد از عمل بلند شدن از تخت و فشار هایی که برای تخلیه خون به شکمم وارد میکردن اذیتم کرد در کل سزارین برای من بهترین و قشنگترین انتخاب بود و واقعا راضی بودم....
لحظه ای که صدای گریه امیرعلی رو شنیدم واقعا اشکام دست خودم نبود و فقط گریه میکردم .. نگم از اون لحظه که صورت بچه رو میزارن کنار صورت مادرش🥹🥹🥹🥹 شیرین ترین لحظه همون لحظه اس... انگار دنیا متوقف میشه ... فقط تویی و موجودی که نه ماه توی وجودت زندگی کرده ... رشد کرده ... اون لحظه فقط گریه میکردم و با تمام وجودم خداروشکر میکردم که یه فرشته پاک رو بهم هدیه کرده ... بهترین هدیه خدا به من تو روز تولد خودم ❤️
خوش به سعادتت عزیزم قدر شوهرت رو بدون. خدا نی نی قشنگت رو برات نگه داره
بسلامتی و دل خوش نامگیر باشه عزیز❤️🌹
مبارکه عزیزمممم 😍😍😍
روز تولد همسری متوجه شدین و روز تولد خودت اومد بغلتون چقد قشنگ
اسم دکترتون و بیمارستان چی بود ؟
😍😍😍🥹🥹🥹ای جانم مبارکه ان شاالله خوش نام وخوش آدینه باشه چشم ودلت روشن خداروشکر
عزیزمممم لذت بردم از خوندنش امیدوارم سلامت باشید همگی🥹❤️
🥰🥰🥰
زایمانتو خوندم حالا تو بیا زایمان منو بخون
خدانگهدارش باشه عزيزدلم
زایمان من ساعت ۱۳.۵۳ دقیقه روز یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ❤️
یه شب که برای تزریق سرم به بیمارستان بخش زنان رفتم ( چون باردار بودم گفتن باید بری کلینیک زنان) دوتا خانوم داشتن زایمان طبیعی میکردن که من اونجا حالم بد شد انقدر ترسیدم که از اون روز فوبیای زایمان طبیعی رو گرفتم 😩😩
روزها میگذشت و من فقطط ترسم از زایمان بود ماه های اخر در به در دنبال دکتری بودم که زیرمیزی قبول کنه سزارین شم که متاسفانه هیچ دکتری تو شهرمون قبول نکرد .. تا اینکه از طریق کلیپ های اینستا با یکی از دکترای زنان توی تهران اشنا شدم و هرشب کلیپ زایمان هاش رو میدیدم و تصمیم گرفتم هرطوری شده برم این دکتر برام سزارین کنه... چند وقت بعد نوبت گرفتم و با شوهرم و مادرم رفتیم تهران و حضوری تشکیل پرونده دادم .. تاریخ سزارینم شد روز تولدم 😊 پسر گلم دقیق روز تولد خودم متولد شد... از زایمانم بخوام بگم فوقالعاده خووب بود .. بهترین تجربه زندگیم شد ..
صبح ساعت ۶ راه افتادیم به سمت تهران ساعت حدود ۱۰ بود که رسیدیم و تا تشکیل پرونده دادم و... شد حدود ۱۱ ... کادر بیمارستان عااالی .. انقدر مهربون بودن واقعا احساس راحتی میکردی باهاشون .. خیلی شیک سوار ویلچرم کردن و تا اتاق انتظار زایمان بردن .. بعد از گرفتن ان اس تی و فشار و زدن انژیوکت منو بردن برای اتاق عمل .. واقعا اون لحظه بهترین حس رو داشتم میدونستم قراره امیرعلی کوچولومو به زودی زووود بغل کنم .. امیرعلیی که خیلی وقت بود شده بود اولویت زندگیم.. همون امیرعلی که یه روز میخواستم سقطش کنم و برای بودنش گریه میکردم خیلی وقت بود شده بود تمااام فکر و ذکرم و واقعا از داشتنش خوشحال بودم
انقدر حالم بد شد و گریه زاری کردم شوهرم همش دلداری میداد که ممکنه خطا داده باشه .. رفت هفت هشت تا بیبی چک دیگه مارک های مختلف خرید همشون مثبت شد... خیلییی حالم بد بود .. با گریه زاری رفتم سریع ازمایشگاه ازمایش بارداری دادم قرار شد جوابشو عصر بگیرم ... عصر شد و اول رفتیم بهشت زهرا مراسم سالگرد مادرشوهرم و بعد از اونجا رفتیم آزمایشگاه
اصلا جرات اینکه برم جواب ازمایش بگیرم نداشتم... شوهرم رفت.. بماند چقدر اون لحظات که منتظر شوهرم جلو در ازمایشگاه بودم سخت بود و ریز ریز گریه میکردم و خدا خدا میکردم
شوهرم اومد خندون گفت مثبته ... منم عین کولی ها وایسادم گریه و زاری همه نگاهم میکردن😩😑
بعد از اون التماس شوهرم رو میکردم باید بندازیمش که شوهرم گفت نعمتیه که خدا بهمون داده ناشکری نکن و سعی میکرد ارومم کنه ...
وقتی خبر بارداری رو به مادرمینا دادم همشون خوشحال شدن و اونا هم حرفای شوهرمو زدن که ناشکری نکنم و ...
اما من تا مدتی حالم خراب بود همش فکر میکردم قراره زندگیم خراب بشه....
دیگه کم کم حال بدی هام زیاد شده بود و تا پایان چهارماهگی حالت تهوع شدید داشتم جوری که هر هفته زیر سرم بودم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.