تجربه ی زایمان
پارت 4
هر دم به دقیقه میومدن آزمایش میگرفتن و من جایی نمونده بود واسم که خون بگیرن 5 روز تو آی سی یو موندم
دکتر مال مغز و اعصاب اومد و گفت که باید ام آر آی بگیری تا ببینم مشکلت چیه بعد بری بخش یا مرخص میشی، شوهرم برام نوبت میگرف اما وقتی که آزمایش گرفتن ازم اچ بی خونم شده بود 8 که دکترم گف تا 10 یا بالاتر نشه اجازه ی رفتن به ام آر آی رو نداره و باز معطل شدم و دو کیسه خون گرفتم باز اومدن آزمایش گرفتن ولی بازم اچ بی خونم پایین بود و بالا نرفته ولی بازم دو کیسه خون گرفتم که جمعا میشه 4 کیسه، بعدش آزمایش گرفتن که گفتن خداروشکر اچ بی خونش شده 12 و نیم و میتونه بره ام آر آی اینجا خوشحال شدم که به اینجا رسید. زنگ زدن به دکترم بهش گفتن وضعیتش اوکیه میتونیم بفرستیم بخش و اجازه داد بفرستن بخش بعد 5 روز.
منو صبح ساعت 9 فرستادن بخش و گفتن میتونی همراه داشته باشی و زنگ زدم مامانم و اومد همراهم باشه تو بخش روز دومش با آمبولانس عصر ساعت 6 منو بردن ام آر آی انجام دادم و فردا صبحش دکترم اومد و گف که مشکلی نداره فقط یه قرصی هس اینو بخور انشاالله خوب میشی و امروز مرخصی و دیگه زنگ زدم مادرشوهرم اومدن مرخصم کردن و رفتم خونه. کلا 8 روز بیمارستان بستری بودم 5 روز آی سی یو و 3 روز بخش که روز سومش مرخص شدم

۲ پاسخ

خیلی ناراحت شدم ولی باز جای شکرش باقیه هم خودت هم بچت سالم هستین الحمداالله

الهی🥺
خداروشکر که الان همتون سالم هستین عزیز

سوال های مرتبط

مامان فاضل🥺❤️ مامان فاضل🥺❤️ ۵ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت 3
وقتی چشامو باز کردم خودمو تو بخش دیدم و مادرشوهرم و مادرم بالا سرم بودن
مادرشوهرم پسرمو گرفته و بهم میگف دنیا بو کن بچتو تمام دردا هم فراموش میشه من بو کردم و یکمم هم شیرش دادم و بهترین بویی بود که بو کرده بودم🥹🥲 خوشحال بودم که بچم به دنیا اومده بود و سالم بود ولی وسط خوشحالیم یهو احساس کردم انگار فلجم و شکمم درد میکنه بعد فهمیدم که سزارین اورژانسی شدم و بیهوش کامل بودم و خودم هیچی نمیدونستم و بهشون گفتم چرا عملم کردن و ناراحت بودم چون سزارین نمیخواستم 🥲 بعدش گفتن پاهاتو تکون بده ولی نمیتونستم بهشون گفتم حس ندارم نمیتونم، بازم بعد این حرفم یه دقیقه طول نکشیده بود که من بازم تشنج کردم و بیهوش شدم، بیدار که شدم خودمو توی یه جایی دیدم که همه بهشون دستگاه و سرم وصل بود و همه ناله میکردن و منم همینطور و تا پرستار اومد و گف سلام خانم شما دو روزه اینجایین و تازه به هوش اومدین بعد پرسیدم اینجا چه بخشیه که گف خانم اینجا بخش آی سی یو هس 😔😔 پرسیدم پس بچم کو گفتن خانم بچت رو بردن خونه فقط شما اینجایین😭😔 دنیا رو سرم خراب شد وقتی فهمیدم من تو این بخش آی سی یو هستم
مامان ایلیا:) مامان ایلیا:) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول
13آبان ماه من 37هفته کامل شده بودم که از شبش سردرد شدید داشتم که احساس میکردم فشارم رفته بالا صبح زود بیدار شدیم رفتیم درمانگاه بیمارستان اونجا فشارمو گرفتن 14بود سردردم خوب نمیشد گفتن برو اورژانس مامایی اومدم اونجام هر کاری کردن خوب نمیشد ولی فشارم اوکی شده بود بعدش ازمایشو اینا گرفتن خلاصه منو فرستادن بخش تا بستری بشم
شب ساعت یازده بود من یه لحظه یه درد دی پیچید تو شکمم و سفت شده بود اومدن ان اس تی گرفتن گفتن درد نشون میده بعدش اومد معاینه کرد گفت دوسانت باز شدی سریع بردنم زایشگاه منم فقط داشتم گریه میکردم خانوادم کلا شهرستان بودن تنها بودم اونجا
بعدش دوباره اومدن منو معاینه کردن اونم وحشتناک که نگم از دردش براتون همون دوسانت بودم
خلاصه من اون شبو با دوسانت تو زایشگاه بستری شدم تا صبح شد گفتن
هفتت بالاس باید ختم بارداری بدیم
دو روز بهم امپول فشار وصل کردن ولی هیج جوره باز نمیشدم بعد از کلی درد کشیذن شدم سه سانت
مامان بهراد مامان بهراد ۲ ماهگی
پارت (۳)
چون تصمیمم بیمارستان کوثر بود دکترمو مجبور شدم عوض کنم و چون ۴۰ هفته بودم کسی قبول نمیکرد ونوبت نمیداد که بلاخره دکتر شهلا عباسی بهم نوبت دادوویزیتم کرد وگف شرایطط یکم سخته و بخاطر کم خونیت بیمارستان قبول نمیکنه که زایمانت اونجا باشه چون شاید نیاز به تزریق خون یا ان آی سیو کودک داشته باشی که بیمارستان هنوز بخش ان ای سیو ش افتتاح نشده دیگه یکم التماسش کردم😁که خودشم گف شرایطت سخته ولی من قبول میکنم مسئولیت زایمانتو همون روز۴۰ هفته بودم معاینه ام کرد و گفت لگنت خوبه ولی دهانه رحمت اصلا باز نشده تا سه روز دیگه اگه درد نداشتی بیا تا بستریت کنم بیمارستان،منم این سه روز همه کاری کردم ودریغ از یه ذره درد وباز شدن رحم..بلاخره ۳۱ شهریور روز بستری شدن بدون دردم رسید😍😍
ساعت ۸صبح آماده شدیم ورفتم بیمارستان که تا کارای اداری بستری کردنمو کردیم ساعت ۹شد که منو فرستادن داخل لباس عوض کردم ازم خون گرفتن تا آزمایش هموگلوبین گرفتن بازم همون ۹بود که دکتر عباسی اومد وگفت نگران نباش اینجا همه چی هست همه دستگاهی دارن برو داخل فقط به فکر بغل کردن بچه ات باش وبا ماماها همکاری کن خودش رفت ومنو سپرد به ۵تا مامایی که زیر دست خودش بودن
ادامه پارت بعد
مامان Hanis👼🏻🍭🍼 مامان Hanis👼🏻🍭🍼 ۱ ماهگی
ادامه تجربه زایمانم🥰
نیم ساعت تو ریکاوری بودم‌که لرز خیلی شدیدی داشتم و گفتن طبیعیه بخاطر بیحسیه که زدن بهت
بعد اومدن منو بردن و گفتن باید بری تو بخش دم در اتاق عمل یه خانومی بود محکم شکممو ماساژ داد یکم درد داشت ولی نه اونقدری که ازش غول ساخته بودن ،درو باز کردن و شوهرمو دیدم انگار یه جون به جونام اضافه شد🥺
اومد پیشونیمو بوسید و از رو تخت جابجام کردن و بردنم تو بخش
گفتن باید بچه رو شیر بدی ولی من چون سینه ام پهن بود بچم سینه نگرفت و بهش شیر خشک دادیم
کم کم دردام شروع شد و پرستارا برام شیاف میذاشتن کمتر میشد ولی قابل تحمل بود
گفتن تا ۸ ساعت نباید هیچی بخوری و من حدودا ساعتای ۱۰ بود بهم اجازه دادن چای و خرما بخورم،بعد اومدن سوند رو درآوردن که اصلا درد نداشت و گفتن ساعت ۱ باید خودت پاشی راه بری
ساعت ۱ شد و من دستشویی داشتم با کمک مادرم و پرستار بلند شدم از تخت درد که‌داشت خیلی همینکه پاشدم سرپا خون زد بیرون که زد رو دمپاییم ریخت تو اتاق و سرم گیج میرفت حالم میخواست بد شه خونریزی شدید داشتم و پرستار گفت اگه اینجوری باشی مرخصت نمیکنیم زنگ زدن به دکترم و دکترم گفت آمپول بزنید براش تا خونریزیش کمتر بشه و واقعا کمتر هم شد
و فرداش صبح ساعت ۱۰ مرخصم کردن و گفتن تو خونه هر ۶ ساعت شیاف بزار تا دردت کمتر بشه و واقعا جواب بود🥰
اینم از تجربه من شاید به درد کسی بخوره❤🌹