پارت چهارم هردکتریم میومدمیگفت براش آمپول فشار بزنیدحتی به بازدیدهم گفتم خیلی اذیتم میکنن سزارین اختیاری مخام ولی اونم میگفت طبیعی بایدبیاری زیرشکمم خیلی دردمیکردهمش میومدن بهم گیرمیدادن دستگاه ضربان بزارروشکمت دستگاه شروع دردهاولی من هرچقدرهم میکفتم درددارم میگفتن اشکال نداره خیلی دردداشتم دردانقباض ولی فقط یک سانت بودم تااینکه بعد۵روزدامادمون زنگ زدبه یکی ازآشناهاش که منوببرن سزارین کنن صبح که شدیکی ازدکترهااومدگفت بزارمعاینه ات کنم بعدکه معاینه کردگفت چندروزاینجایی گفتم ۵روزگفت چرانبردینش اتاق عمل یعنی تواون حالم که سربچم تولگنم بودشکمم خیلی دردداشت دیگه دکترهماهنگ کردگفت هیچی نخورتاشب میبریمت عملت کنیم تاکه شب شدولی تابردنم اتاق عمل خیلی دردکشیدم ازاونطرفم که نگم براتون شوهرم همش گریه میکردبرام ازبس غصه خورده بودبرای من که اصلاغذاهم نمیخوردشوهرمم خیلی تلاش میکردببرنم اتاق عمل که نمیبردنم خداروشکر دامادمون نجاتم دادازدست اونها این دیگه پارت آخرمامانهاشب ساعت ده بردنم اتاق عمل وراحت شدم ولی دردسزارین هم خیلی کشیدم خلاصه اینکه دردهردوتاش کشیدم والانم خداروشکر جاریم پیشم هست مواظب منوبچم به زورهم بردنم ام آرآی گفتن رضایت ندی نمیزاریم بری خونه فرداقرارشده مرخصم کنن دیگه رفتم ام آرآی گفت مشکلی ندارم

۱۰ پاسخ

ببین داشتم فکر میکردم من هر دفعه آمدم فقط چک کردم ببینم شما زایمان کردی یا نه دیگه این داستان کامل میدونم😅😅خدا رو شکر فارق شدی به سلامتی

آخی عزیزم کاش که یه بیمارستان خوب بستری میشدی

چقدر عوضی بودن بازم خداروشکر که سالمید عزیزم مبارک باشه

الهی شکر بلخر زایمان کردی گلم خیلی تو فکرت بودم خدا خیرشون بد نی نی چطور خوبه

خداروشکر بخیر گذشت عزیزم
خدالعنتشون اخه چقد عذابت دادن

خداروشکر سالمین عزیزم خدا ازشون نگذره بخدا همش تو فکرت بودم

چی بگم واقعا اونجا رو سرشون خراب کن

آخ که چقدر بهت گفتم اونجا عمودی کسی بره دور از جونت افقی برمیگرده من یک دی پارسال خارج رحم بودم فقط اونجا پذیرش خارج رحم بود آقا من رفتم چشمت روز بد نبینه نصف شب هر یکساعت بیدار میکردن فشار و بعد هر بار یکی میومد خون می‌گرفت نگو اینا دارن آموزش می‌بینند اصلا این کارا نیاز نیست روزش هم منو می‌فرستادند سونو واژینال توی اتاق ۱۰-۱۲تا دانشجو دختر و پسر میمردم از خجالت همشون می‌نشستند دستگاه رو میکردن داخلی تا یاد بگیرم واگذارشون به خدا منکه حالشون نمیکنم

با جون یکی بازی میکنن ۵ روز درد کشیدی میمیرن همون موقع ببرن سز متاسفم برای همچین دکترایی

ام ار ای برا چی؟

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۴ ماهگی
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان
مامان قند عسل مامان قند عسل ۱۳ ماهگی
مامان مهدیار👶🏻🩵 مامان مهدیار👶🏻🩵 ۱۰ ماهگی
مامانا شرمنده دیرشد رفتم به مهدیار شیر بدم
پارت شش رو گذاشتم تو کامنتا لایک کنید
پارت هفتم
دوست دارم این قسمت از ماجرارو بهتون بگم
وقتی بردنم بخش هم تختیم برا بار سوم سزارین شده بود و دکترامونم یکی بود ولی اون ۱۴فروردین سز شده بود من ۱۵ فروردین میگفت دوبار بردنش اتاق عمل قشنگ بهش نگفتن چه اتفاقی واسش افتاده یا بهش گفتن رحمت پایینه یا گفتن چسبندگی داری اینا ولی خودش میگفت فک کنم تکه ای از جفت رو تو شکمش جا گذاشتن خیلی سختی کشیده بود یبار بردنش عمل با بی حسی بچه رو بیرون اوردن دوباره بردنش و ۴ساعت تو اتاق عمل بوده و بی هوشی خیلی سختی کشیده بود خلاصه فک کنم بخاطر اون که خونریزی لخته ای داشته و دوبار بردتش اتاق عمل دکترم به ماما ها گفته منو هم شکمم زیادفشار بدن تا ببینم خونریزیم خوبه یانه چون خود ماما هم میگفت باید شکمتو فشار بدیم چون دوتا مریض داشتیم که دوبار رفتن اتاق عمل اگ توهم میخوای دوبار شکمتو پاره کنن نزار من فشار بدم و دیگه خداروشکر فردا هردومون مرخص شدیم🥺
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
پارت سوم

خب اون شب که ماما گفت شام بخور عمل نمیشی بهم گفت ممکنه تاشنبه هم عمل نشی صبح جمعه هست و منم صبح جمعه که بیدار شدم میوه صبحانه اینا خوردم مطمعن که امروز عمل نمیشم وقتی شرایطم اورژانسی شد یهویی بردنم اتاق عمل دکتر ازم پرسید چیزی خوردی گفتم نه ترسیدم عملم نکنه بچم چیزیش بشه
بردنم اتاق عمل جای عجیبی بود ترسناک بود استرس داشتم خیلی خیلی شلوغ بوذ هرکی یکاری می‌کرد یه مرده اومد دکتر بیهوشی بود منم بدون لباس خیلی خجالت کشیدم یه آمپول زد توی کمرم درد داشت‌ولی کم گفت آفرین چه دختر خوبی چه تحمل کردی بعد دوتا زن اومدن گفتن زود بخواب زود تا اومدم بخوابم بی حس شدم دیگه نتونستم خوابوندم اون دوتا و گفتن چه زود بی حس شد و شروع کردن دکتر اولین برش رو که زد جیغم رفت هوا گفتم حس می‌کنم درد دارم بی حس نشدم
باور نکردن دومین لایه باز جیغ زدم اینقدر گریه کردم اومدن گفتن گریه نکن ضربان قلبت خیلی رفته بالا
گفتم بی حس نشدم دکتر گفت ببین از شکمت معلوم خیلی وزن بچت کمه اگه بیهوشت کنمقندش میوفته خطر داره میره دستگاه بیهوشت کنم حالا گفتم نه نه ترسیدم بچم چیزی بشه
مامان فندق نمکی🌰💙 مامان فندق نمکی🌰💙 ۵ ماهگی
تجربه سزارین من پارت 1:
خب من بالاخره وقت کردم بیام از تجربه زایمانم بگم
راستش ۲دل بودم ولی تو این مدت خیلیاتون گفتین بیام بگم منم اومدم تعریییییف کنم براتون🤭
اول اینکه از خدا میخوام به هرکی که دلش نینی میخواد، بده🤲
و همه نینی هارو هم حفظ کنه🤲
(بگو آمین🤍)
اینطور شروع کنم که شب قبل عمل رفتیم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادیم.چقدرمممم که طول کشید تا نزدیکای صبح طول کشید و بالاخره بهم اتاقمو دادن.
ساعت طرفای ۵ و اینا بود که اومدم بخوابم که همون لحظه اومدن گفتن بیا بریم اتاق عمل🫠
مامانمم پیشم بود توی اتاق و کلی دلش سوخت که نتونسته بودم استراحتی کنم قبل عمل🥲
حدود ۶ نفری بودیم و با اسانسور رفتیم اتاق عمل
اکثرا استرس داشتن و یکی هم گریه میکرد😁😁
ولی من عجیب استرس نداشتم!!
اونی ک استرس داشت سزارینِ دومشم بود
و خانومه که داشت مارو میبرد اتاق عمل،بهش گفت ببین این خانوم(یعنی من) بچه اولشه و استرس نداره.خودمم متعجب بودم !
نشستیم به انتظار
اومدن سراغمون که ببرنمون اتاق عمل...