۱۲ پاسخ

خدارو شکر..خوشحال شدم از،صمیم قلبم

خداروشکر انشالله سالم سلامت باشه مگه آمپول ریه نزده بودین ؟

خداروشکر خیلی خوشحال شدم

عزیزم خدا و هزاران بار شکر که حال هردوتون خوبه انشالله دامادی ایکان جان خیلی خوش حال شدم 🥺💋🤍

سالم باشین هر دو الهی

خداروشکر عزیزم انشالا خدا همه بچه هارو برای پدر ومادرشون حفظ کنه. ❤️🙏

خداروشکر که پسرتو سالم و سلامت بغل کردی انشالله دامادیش و دانشگاه رفتنش 🌹❤

منم بچع اولمو بدلیل نارس بودن ریه لز دست دادم و این یکی بعد زایمان رفت اکسیژن بگیره شوهرم حسابی گریه کرده بود

بچه منم ۵ روز بستری بود نارس بود حالتو میفهمم

منم تجربه تلخ تو رو داشتم الان دکتر بهم برا سی و هفت و سه روز نوبت سزریان داده به نظرت چیکارکنم

خداروشکر وخوشحالم ک ماجرای پرنشیب وشیرینتون ختم بخیرشد

خداروشکر گلم ،مبارک باشه چندکیلو بود

سوال های مرتبط

مامان دلارامسدود شد😅 مامان دلارامسدود شد😅 ۵ ماهگی
تجربه تلخ من از ان ای سیو
این تودلم موندا به هیچکس نگفتم همش یادم‌میاد بغض میکنم
ماتو بخش زایمان بودیم و منتظر بودم دکتر بیاد دلارا رو ببینه و مرخص کنه دکترکه اومد دید گفت بچه زردی داره و تعداد نفساش هم زیاده باید بستری بشه گفتم نه بستریش نمیکنم میبرم خونه دستگاه کرایه میکنم گف نه خانوم نفسش مشکل داره و باید بستری شه نمیزارم ببریش همراهیم مامانم بود و مامانم دلارارو برد بستری کنه من انوز ترخیص نشده بودم و شوهرمم هنوز نیومده بود که اون باز کارای ترخیص منو بکنه مامانم‌که دلارارو برد من گریه کنان داشتم میرفتم پیش دلارا که پرستارانزاشتن برم‌گفتن اول باید ترخیص شی جلومو گرفتن من واستادم تامامانم بیاد مامانم دلارارو بستری کرده بود و اومد پیش من و رفت کارای ترخیص منو کرد و دیگه رفتم میش دلارا گریه میکردم و از پله ها بالا میرفتم به ان آی سیو که رسیدم نمیدونستم دلارا رو تو کدوم دستگاه گزاشتن اونجا دیگه اون همه بچه دیدم و نمیدونستم بچه من کدومه دیگه گریم شدت گرف و یکی یکی رفتم بالاسر همه بچه ها نگا میکردم دنبال دلارا میگشتم🥺
مامانمم راه نمیدادن داخل که بگه دلارا توکدوم دستگاس فقد یه نفرو راه میدادن دیگه دلارا رو دیدم پیداش کردم و اون لحظه قلبم تیکه تیکه شد اونجا خربچه ای گریه میکرد و مامانش نبود پرستارا تو دستکش توی انگشت کوچیکش پنبه میکردن و میدادن دهن بچه که ساکت شه فک کنه سینس .وای من اونو تو دهن دلارا دیدم خیلییییی ناراحت شدم بچم همون تو دهنش بود و بکر میکرد سینس میخورد و من قلبم تیر میکشید از غصه
خیلی سخت گزشت بهم اما خداروشکر که گذشت امیدوارم هما نی نی های قشنگی که بستری ان زود خوب شن و برن خونه شون❤️🌱
مامان ایلیا💜 مامان ایلیا💜 ۱ ماهگی
دو روز بستری بودم بعداز سزارین بخاطر عفونت ادراری که تو اون دو هفته بستری بودن گرفته بودم اجازه ترخیص نمیدادن که بالاخره از دو روز تونستم از بخش جراحی بیام بیرون با تمام حسرتایی که داشتم با نگاه کردن به مادرایی که با بچه هاشون ترخیص میشدن با نگاه کردن به مادرایی که به بچه هاشون شیر میدادن بچه هاشون کنار تخت خودشون بودن و ...قسمت و حکمت برای ما اینجوری قرار بود رقم بخوره و بازم هزاران بار خداروشکر که اتفاق بدتری نیفتاد و ایمان دارم به خدایی که تمام این مدت مراقب بچم بوده و هست..پسر من امروز ۱۰ روزش تموم شد و وضعیتش نسبت به اوایل خیلی خیلی بهتره و تقریبا وارد فاز وزن گیری شده تا انشالله زود باهامون بیاد خونه و صدای گریه هاش تو خونمون بپیچه🥹(اینم بگم من هر ماه و خیلی وقتا دو هفته یکبار سونو میرفتم و همه چیز نرمال بود و این مشکل از هفته ۲۵ به بعد انگار به وجود اومده)و قصه ی ما و پسر کوچولوی قوی ما ایلیا همچنان ادامه داره الهی که آخرش خوش باشه🥹🤲🏻
مامان دلماه کوچولو🩷 مامان دلماه کوچولو🩷 ۴ ماهگی
پارت دوم
ولی هرچی صدا میزدیم کسی جواب نمیداد ماکس اکسیژن زده بودن برام و مدام فشارمو میگرفتن و چند بار اونجا ماساژ رحمم دادن جوری که از درد دستاشونو میگرفتم و التماس میکردم ولی مثل اینکه خونریزیم شدید بوده و مجبور بودن منو بیشتر فشار بدن همش میگفتم بچم کجاس من چرا اینجام ولی کسی جواب نمیداد همه رو تک تک میبردن ولی منو فقط ماساژ رحم میدادن🥺چشمم به ساعت افتاد ساعت نزدیک ۵بود منم تقریبا کامل بهوش اومده بودم صدا زدم اومدن گفتم بچم کجاس چرا منو نمیبرین گفتن تخت خالی نیست توی بخش گفتم خونوادم خبر دارن دیگه جوابمو ندادن یهوویی یکی بلند گفت منو زودتر ببرن که خونوادم دارن دق میکنن وقتی رفتم بالا ساعت نزدیک۶بود خونوادم چشاشون کاسه خون میگفتن هیچ خبری از منو بچه نمیدادن بهشون و با خودشون هزار فکردن شوهرمو اول نمیخواستن بزارن بیاد پیشم ولی حالشونو که دیدن چیزی نگفتن همه خونوادم دور تختم جمع شده بودن من خودمو شاد گرفتم چون فهمیدم خیلی اذیت شدن گفتم چیشده دلماهو دیدین گفتن نه هنوز نیاوردنش یکم خندیدم که من خوبم شما چرااینقد استرسین و...بعد منو بردن تو بخش گفتن الان بچه رو میارن مامانم با من اومد داخل بخش بقیه موندن اول دلماهو به باباش و بقیه نشون دادن بعد اوردن پیشم خداروشکر خوب بود همه چیزش فقط عطسه میکرد نمیدونم این ۴ساعتی که من پایین بودم بچم کجا برده بودن که فک کنم سرما خورده بود
چند بار هم تو بخش شکممو فشار دادن و ساعت۱۲شب سوندمو در اوردن و گفتن راه برو و هرسه ساعت شیاف میزاشتم درد داشتم ولی به ماساژ رحمی نمیرسید براهمون راه میرفتم که دیگه ماساژم ندن ولی حدودا ۱۰بار شکممو در کل فشار دادن ،فرداش ساعت۶عصر از همه دیر تر منو مرخص کردن در کل خداروشکر خوب بود بااینکه اذیت شدم