۱۳ پاسخ

آخی عزیزم
حضرت زهرا نگهدار بچه هامون باشه انشالله🥺🤲🏻

آخی.... بچه ها پاک و بی آلایشن....
قطعا حضور فرشته ها رو حس میکنن و میبینن🥺♥

عزیزدلم 😘😘 همه ما هر چی داریم واقعا از اهل بیته انشاالله بحق این روزا نصیب همه بشه

وای الهی
عاقبت بخیر باشن بچه هات انشاالله

خدا و اهل بیت حافطش باشن🥲😍

واایی‌ چه قشنگ🥹🥹🥹

دختر منم وقتی اذان میگ تو اوج گریه یهو گوش میده اصلا هم صداش در نمیاد

منم وقتی باصوت آیت الکرسی میزارم برا پسرم آروم میشه چون موقعی که ت شکمم بود براش همیشه میزاشتم

واقعا همینطوره بچه همه چی میدونه ولی نمیتونه ب زبان بیاره

انشالله خدا حفظش کنه

عزیزم...... عاقبت بخیر باشه محمد حسین جان

ان شاءالله عاقبت بخیر باشه😍

😍🥹 عزیزمممم

سوال های مرتبط

مامان خادم الحسین مامان خادم الحسین ۲ ماهگی
پارت نهم #تجربه_زایمان
گفت زور بزن زور زدمو نمیدونم چی بود قیچی یا چاقو ندیدم... گفتن تکون نخور باز تکون میخوردم🥲🤦🏻‍♀️و دردی داشت و به عقب میرفتم بعد یکی دوبار گفت زور بزن و یاعلی گفتم زور زدم دیگه جیغ هم کشیدم🥲😅 و آخیش سرش امد و بقیشو کشیدن بیرون عین ماهی آمد بیرون و وای خالی شدم راحت شدم وای وای نگم چه حس خوبی بود همون لحظه اذان شد🥺🥺🥺🥹🥹🥹🥹 و زدم زیر گریه پسرمو گزاشتن رو سینم انگار کل بدنش رو سفید آب گلی زدن به بدنش😂😂😂 و بردن تمیزش کنن همه میگفتن برام دعا کن چه زمان خوبی به دنیا امد🥹🥹 ینی قلبم براش در میرفت گریه ام بند نمیومد میگفتم سالمه؟ گفتن آره سالم سالم خیلی خوشحال بودم و هستم بعد از زایمان مدام خرما میکردن تو دهنم که یه دفعه گلاب به روتون همشو بالا اوردم و گفتن از عوارض امپولا و ایناس
آقا نینی منو میبردن گریه میکرد میووردن کنارم آروم می‌شد 🥹🥹🥹🥹😭😭حس مادری واقعا حس عجیبیه خودم طاقت نداشتم مدام میگفتم بیارینش🥲🥲😍 فقط مشکلی که بود کمرم به شدت بی حس بود و نمیتونستم بشینم حتی... نیم ساعتی که گذشت بعد دیگه تونستم بلند شم بشینم ولی همون سرگیجه و اینا رو داشتم
مامان 💙👶🏻محمدحسین مامان 💙👶🏻محمدحسین ۵ ماهگی
خب سلام سلام
یه خدا خداقوت خیلی زیاد به خودم و مامانم و همسرم میگم که اون شبای سخت رو به سلامت گذروندیم🥲🤌🏻
متاسفانه از دو روزگی محمد حسین فهميديم یخورده صورتش زرده و سریع رفتیم آزمایش دادیم و دیدیم بلههه زردی بچه ۱۲ اس🥺
خلاصه سریع دستگاه اجاره کردیم و شبانه روز می‌ذاشتیم اش زیر دستگاه بعضی وقتا بچه بی قراری می‌کرد مجبور می‌شدیم استوپ بزنیم بیاریمش بیرون آرومش کنیم دوباره بذاریم...
یادمه انقدر ۲۴ ساعته نخوابیده بودم یهو میدیدم نشسته خوابم برده گوشم از دستم میفته. الان که ۱ ساعت یسره میخوابم انگار دنیا رو بهم میدن از بس نخوابیده بودم 😂
خلاصه زیر دستگاه گذاشتن یه مصیبت آزمایش خون گرفتن از رگ دست یا کف پای بچه از بس گریه و بی‌تابی می‌کرد یه مصیبت دیگه بود برای اینکه عدد زردی رو بفهمیم😭
خلاصه خدا خیر بده اون خانمی که مسئول دستگاه زردی نوزاد بود شبانه روز بهم جواب میداد و پیگیر حال بچه بود و به شدتتت مسئولیت پذیر. آخرش که زردی پسرم اومد پایین فقط گفتم اجرش با صاحب الزمان 🥲😍
فقط یسری مراقبت گفت که این پایین میگم شمام رعایت کنید که یا از زردی جلوگیری کنید یا اگر زردی داره بچه تون زودتر ازش دفع بشه
مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۵ ماهگی
تجربه سزارین ۲
رفتم داخل اتاق عمل بلند شدم دراز کشیدم روی تخت بعد یه خانومه اومد باهام صحبت کرد و دکتر بیهوشی اومد من گفتم پمپ درد میخوام برام وصل کرد دکتر بیهوشی بعد خانومه منو نشوند یکم سرمو به جلو نگه داشت و آمپول رو زد دکتر و سریع منو خوابوند دستامو باز کرد گفت خودتو تکون نده بعد کم کن پاهام حالت گز گز کرد دکتر اومد پرده رو کشیدن خانومه همینجوری باهام صحبت می‌کرد من گفتم انگار زیر شکمم خیس شده دکتر گفت آره دارم با بتادین پاک میکنم حالت خیلی مونده بیست دقیقه دیگه بدنیا میاد نگو بریده بوده😂یهو دیدم تکون تکون داد بچرو از تو شکمم کشید بیرون یه نفر با ارنجاش افتاد سر شکمم و فشار داد بعد صدای گریه بچه اومد گرفتش بالا یه لحظه دیدمش از بالای پرده دیدم دکتر بچمو برد فکر کردم گذاشته یکی دیگه بخیه بزنه هی میگفتم دکتر داره بخیه میزنه میگفتن آره بابا خود خانم دکتره انقدر فوضولی کردم که پرده رو داد پایین بهم چشمک زد تا خیالم راحت شد یعنی بهتریییین بخش زایمانم اتاق عمل بود خیلی باحال بود بعد دخترم گریه میکرد آوردن گذاشتن رو سینم سرشو چسبوندن به صورتم شروع کرد مکیدن صورت من و آروم شد🥲🥺🥺بعد بردنش شروع کرد گریه من همینجوری اشکام میومد و میگفتم خدایا شکرت یهو احساس خشکی گلو کردم گفتم انگار نفس تنگی دارم بعد اکسیژن گذاشت گفت یچیزی برات میزنم بخواب مقاومت نکن بعد سریع خوابم برد تو ریکاوری اکسیژن وصل بود بهم و خواب بودم ولی می‌شنیدم صداهارو صدای گریه دخترمم میومد ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه دخترم به دنیا اومد ساعت ۹ من تو ریکاوری بیدار شدم آوردن گذاشتن سر سینم شروع کرد مکیدن و شیر خوردن