سلام ب همگی خوبین
چه چیزایی میبینم خاله من آویزون مامانم اینا بود ماشین داره رانندگی هم بلده
یه بار مادرم گفت بریم خونه دختر خالش با اون یکی دختر خاله بیا خاله منم گفت ب من چه من سوارش کنم حالا سر رفتن خونه دختر خاله مادرم با ما قهر کرده امروز مامانمو تو خیابون دیده سلام نکرده واقعا که اخلاقش داغون فقط تو جم منو پدرمو مسخره میکردن که چاقین چقدر میخورین حالا با ماقهر کرده من اخلاقش گنده با شوهرش تو طلاقن همیشه کاراش،با مامانم بود تو خونش میرفتیم جا نبود بشینیم انقدر که شلخته بود وقتی لاغر کرد بادستگاه ۲۰ کیلو کم کردم ۴ ماه پیش. بینیش رو عمل کرد همه اسیر بودیم مامانم بچه هاشو نگه داشت و من تا ۱۰ شب اسیر بودم که عمل کنه
بعد دختر عمه ش دماغ عمل کرد هی،میگه خودشو میگیره بابا توام خودتو میگیری لاغری با دستگاه عمل بینی واقعا همچنین آدمایی هستن ب مامانم گفتم اصلا دیگه محلش نده مامانم دختر بزرگه هست واقعا آدم خواهرشو ببینه بیرون باید روشو برگردونه احمق

۲ پاسخ

خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند

گلم بتچا چه دستگاهی لاغر کرد؟؟

سوال های مرتبط

مامان پرنس خوشتیپ مامان پرنس خوشتیپ ۴ سالگی
سلام مامانا عزیز خوبید پسرم چهار سالشه یبار با دختر یکی از فامیلا که ۶ سالش بود تو اتاق تنها بازی می‌کردن من تو آشپزخونه بودم هواسم نبود مادر اون دختره اصن عین خیالش نبود یهویی رفتم تو اتاق دیدم شلوار پسرمو درآورده داره دول پسرمو میکنه تو نافش یعنی خدا شاهده چشام سیاهی رفت اون صحنه رو دیدم بچمو آوردم بیرون دختره با کمال پر روی میگفت نبرش خاله رفتم به مادرش گفتم حواست به دخترت باشه دیگه تنها بازی نکنن گفت چرا هیجی نگفتم نمیتونستم بگم گفت نکنه دوکتر بازی میکردن گفتم آره این داستان مال ۶ ماه پیشه بعد اون به شوهرم گفتم رابطه مونو با اون خانواده قطع کردم بعد یه چند مدت دیدم پسرم داره تو آشپزخونه با دختر دادشم بازی میکنه پسر لباس دختر دادشمو داده بالا داره نافشو دست میزنه خیلی ترسیدم باز همون شوک وارد شد بهم هیچی نگفتم فقد پسرمو آوردم بیرون جا نمیدونستم باید چیکار کنم به کسی نگفتم شاید بچس درست میشه بعد یه مدت به عروسکش همین کارو داشت میکرد رفتم دعواش کردم گفتم داری چیکار میکنی ترسید گفت هیچی کتکش زدم خیلی عصبی شدم گفت دیگه نمیکنم مامان ببخشید الان همش فکرم درگیره چیکار کنم نمیدونم میترسم برا آیندش تاثیر بد نذاره واقعا نمیدونم لطفا کمکم کنید خانما با تجربه لطفا
مامان پسرم مامان پسرم ۵ سالگی
بیایین یه راه حل بدین
پسرم شدید وابسته منه شدید خیلییییی شدید
با هیچ کس نمیموند من یه دکتری جایی برم
با همسرم میمونه با مامانم هم به تازگی میمونه
سرکار میرم یه ده روزی هست پیش همسرم یا مامانم میمونه
می‌خوام بزارمش مهد چنان اسم مهد میاد جیغ و داد می نه پشیمون میشم
اونقدرررررررررررر بردم مهد با خودم تایم بازی بچه ها شعر و آهنگ و رقص هاسون تاب سرسره بازی کردناشونو دیدیم اصلا این بچه به هیچ صراطی مستقیم نیس قبول نمیکنه
دو هفته پیش خیلی منطقی باهاش حرف زدم گفتم باید برم سرکار توهم مثل فلانی دختر خواهرم مهد می‌ره گفتم مثل اون برو منم مثل خاله جون برم سرکار قبول کرد که بره
دختر خواهرم چند ماه ازش بزرگتره دو ساله کامل مهد می‌ره خواهرمم شاغله
خلاصه رفتیم یه مهد خوب دیدیم باهم رفتیم داخل با دوستاش آشنا بشه گفت الا بلا نمیشینیم پاشو بریم خونه هر چی باهاش حرف زده بودم باد هوا بوده
میگم ای خدا چیکار کنم بنظرتون این بچه رو بفرستم مهد راهکار چی دارین؟چه جوری جدا میخواد بشه از من بخدا مغزم هنگ کرده
مامان رزا مامان رزا ۵ سالگی
مامانا یه سوال میپرسم اگه دوست داشتید جواب بدین. دقیقا چی توذهنتون بود که تصمیم گرفتین بچه دار بشید؟ یعنی چرا بچه دار شدین؟
علت خود من : من سالها یه کیست تو تخمدانم داشتم که خیلی درد میکرد و رشد میکرد. با دارو خوب نمیشد و دکترا گفتم باید عمل کنم. بعد چندتا دکتر رفتم و همگی گفتن حای خیلی بدیه و ممکن باردار نشی یا خیلی سال درمان کنی تا باردار بشی. منم سه سال بود ازدواج کرده بودم و تو زمان مجردی هم با شوهرم که اون موقع دوست پسرم بود هم خونه بودیم. یعنی سالها بود با هم بودیم و هر غلطی بگی من کرده بودم. دلم تنوع تو زندگی میخواست و با خودخواهی تمام دلم میخواست مادر شدن رو تجربه کنم و بخاطر کسب این تجربه میخواستم قبل اینکه ریسک عمل رو بپذیرم باردار بشم. که همینم شد. من حامله شدم و بعدش تو سزارین دکتر گفت این کیست رو بردارم احتمال بارداری بعدیت خیلی کمه. در اصل من به خاطر اینکه مادر بودن رو تجربه کنم و زمان زیادی نداشتم و نمیخواستم به سختی بیوفتم تصمیم گرفتم بچه دار بشم