داستان زایمان
پارت اخر
به هشت سانت که رسیدم قشنگ داشت بهم زور میومد و هرچی به مامام میگفتم که بچه داره میاد اصلا گوش نمیکرد و میگف نه هنوز فول نشدی، میگفتم بابا احساس دفع دارم میگف زور بزن ولی فول نشدی، حالم خیلی بد بود ازونجاییم که خودم بیماری قلبی دارم داشتم رو به موت میرفتم که برام اکسیژن اوردن، داشتم جیغ جیغ میکردم و زور میزدم در حالی که مامای مادر قهوه خودم رفته بود خوابیده بود یه مامای دیگه اومد و گفت چته چرا انقد جیغ میزنی گفتم بچم داره میادددددد که یه نگاه به واژنم کرد با داد گف زود باشین وسایلو بیارین فوله زود باشین، تند تند لباس پوشید و اومد بالا سرمو فقد گفت زور بزن، هرچی زور میزدم نمیومد بیرون نمیدونم به همکار کناریش چی گف که گفت برش بزن ولش کن دوتا برش زد و اقا آراز گلم ساعت 4 صبح بدنیا اومد، ولی فهمیدم که اگر برش نمیزدن بچم قطعا خفه میشد چون وقتیم به دنیا اومد بدنش و صورتش سیاه سیاه شده بود
از من به خانومای تربت جامی و شهرای کنارش نصیحت حتما حتما اگر افتادین زیر دست ملیحه زیری ماماتونو عوض کنین چون این مادر قهوه منو بچمو به مرز مرگ میرسوند با اینکه فول بودم و لگنمم عالی بود دوتا برش دادن ک منجر به 20 تا بخیه شد
واقعا وقتی میخوابم کابوس دیشبو میبینم و تو خواب گریه میکنم حتی تو روزم همینجوریم واقعا این زایمان طبیعی بدتری و وحشتناک ترین خاطره زندگیم بود که وقتی یادش میوفتم تمام بدنم و یخ میزنه و لرز میگیرم
کاش هیچ کس مث من زایمان نکنه

۸ پاسخ

زایمان طبیعی انگار مرگ و با چشم میبینی برمیگردی من ک میگفتم میمیرم هرچی بگم سخت بوذ کم گفتم ولی گذشت

چقدر سخت بوده زایمانت عزیزم متاسفانه خیلی از ماما ها بی مسئولیت هستن تو شهر خودمون میبینم

الهی بگردم
ماما همراه نداشتی؟🙁
موقع برش و بخیه دردشو حس کردی؟
خدا کمکمون کنه🙁❤️‍🩹

مبارکه عزیزم
دعا کن منم راحت زایمان کنم

مرخص شدین الان ؟؟

خداروشکر که بخیر گذشت
برای منم خیلی سخت بود خیلللییی

باز خداروشکر بسلامتی زایمان کردی
قدم نو رسیده مبارک
منم زایمان بدترین خاطره عمرمه

بازم خداروشکر که به خیر و سلامتی گذشت عزیزم ،بیمارستان خصوصی‌رفته بودی؟

سوال های مرتبط

مامان دلارامسدود شد😅 مامان دلارامسدود شد😅 ۵ ماهگی
مامان برهان مامان برهان ۱۳ ماهگی
پارت ۴
پرستار اومد گفتم خودمو خیس کردم گفت فدای سرت عزیزم طبیعیه.رفت دکترو صدا زد اومد معاینه کرد دید فول شدم گفت سریع واسه زایمان اماده بشن. معاینه های اخری واقعا درد داشت. سر بچه رو کامل حس میکردم داشت میومد پایین ولی مثل خنگا عوض اینکه زور بزنم جیغ میزدم که ماما دعوام کرد که زور بزنم نه جیغ. خلاصه بعد از دو بار زور شدید زدن دوباره دکتر معاینه کرد که باز مثل خنگا بهش با گریه گفتم عوضی نکن درد داره نمیفهمی طفلک دکتر گفت درد داره که داره زور بزن چرا مارو فحش میدی. با همون حالت گریه گفتم ببخشید معذرت میخوام😆 اصلا یک کدوم از کارام دست خودم نبود بخدا. بعد دکتر گفت ببین من دارم سرشو میبینم یه زور محکم بزنی اومده بیرون. عزممو جزم کردم و یه جوری زور زدم که از خودم بعید میدیدم واقعا. لیدوکایین زد و بی حس شدم و برش داد ولی واقعا درد برش رو متوجه میشدم. گفت یه زور محکم دیگه بزن سرشو بگیرم زور که زدم گفت اومد ببین سرش تو دستمه🥶 سرمو بلند کردم نگاه به بین پاهام کردم دیدم واقعا سرش تا گردن اومده بیرون یه حس خیلی گند و بدرد نخور اومد سراغم که دلم میخواست زودتر بکشنش بیرون. دوباره داد زدم این چیه تو منه اینو از توی من بکشین بیروننننن من اینو نمیخواااام که همون موقع دکتر سرشو کشید و کل بدن بچم اومد بیرون و گذاشتش روی شکمم. همون لحظه بود که تموم دردای کشیده و نکشیده مو یادم رفت تموم کارا و حرفامو یادم رفت انگار یه دنیای دیگه بودم صدای بچمو شنیدم گریم دوبرابر شد یکسره قربون صدقش میرفتم نازش میکردم بوسش میکردم .وای از لذت‌بخش بودن اون لحظه هرچی بگم کم گفتم بخدا 🥹
مامان حلما مامان حلما ۱۰ ماهگی
پارت ۴
ساعت ۹ اینا بودم که شده بودم ۹ سانت و اومدن برش زدن با تیغ قشنگ حس کردم و اون صدای که داد که باتیغ زد خیلی بد بود
کمکم بهم گفتم زور بزن من زور میزدم ولی بچه نمیومد بیرون خیلی زور زدم خیلییی دیگه توان برام‌نمونده بود میگفتم بخداا از این بیشتر نمیتونم نمیشههه بهم دستگاه تنفس وصل کردن
و یهو ۵ نفر ریختن بالا سرم یه ماما دیگه که با تجربه تر بود اومد بهم گفت الان ۹ سانت بازی حیفه بری سزارین همه زورتو بزن که بچه بیاد موهاشو داریم میبینم منم بخاطر حرفش و ترس از سزارین باهمه وجود زور میزدم ولی نمیومد😭
باز دوباره بهم گفت نگا هرموقع حس کروی درد داری و فشار به مقعدی میاد اونموقع زور بزن و زورتو ول نکن
منم هرچی اون میگفت انجام می‌دادم ولی نمیشد زورمو ول نکنم ینی اصلا امکان نداشت انگار نفسم داشت قطع میشد
میگفتم نمیشه بخدا نمیتونم ینی قشنگ مرگمو داشتم میدیدم من همینجور تا ساعت ۱۱ ونیم داشتم زور میزدم آخری که دیگه از حال داشتم میرفتم پرستارا تو گوش هم یه چیزایی میگفتن ینی واقعا حالم خیلی بد بود یهو چن نفر دیگه اومدن تو اتاق دوتا ماما اومدن رو شکمم دوتا پرستار هم یه شال سبز آماده کرده بودن و یه تخت برای بچه
مامان کمیل👼🤍 مامان کمیل👼🤍 ۱۱ ماهگی
خاطره زایمان پارت ۳
به یجا رسیدم که بی اختیار زور میدادم و برای اینکه زور بیخود نزنم جیغ میزدم و میگفتم نمیتونم زور نزنم چیکار کنم
مامام هم گفت بخواب معاینه کنم معاینه کرد گفت ۸ سانتی عالیه از اینح
جا به بعد درد اومد به زور اسکات میزنی
خدایی سخت ترینش همینجا بود دست و پام از درد میلرزید سست شده بودم ولی ب زور اسکات میزدم یا مثل دستشویی مینشستم رقص لگن میرفتم
دیگ یجا نتونستم اصلا خودمو نگه دارم جیغ زدم گفتم دیگ نمیتونم زور نزنم گفت بیا معاینه آخریو بکنم معاینه کرد گفت حنا فولی درد اومد با تمام قوا زور بزن
دردا فاصلش کمتر ی دقیقه شده بود و هربار که میومد سه تا زور محکم میزدم نفس میگرفتم دوباره زور و تو همین حین رو ماما ادرار پاشید که خداوکیلی ذره ای خجالت نکشیدم اصلا مهم نبود اونموقع برام تازه مدفوعم کردم ( ی نصیحت اگ حس کردین دارین مدفوع میکنین یا ادرار جلوشو نگیرین دهانه رحمتون لبه دار میشه کلا شل کنین زور محکم بدین)
۵ ۶ بار سه تا سه تا زور زدم و گفت سرش فیکس شده بلند شو بریم اتاق عمل ی نفرم فرستاد تا اتاقو آماده کنن طبق چیزی که مادربزرگم گفته بود ویلچرو قبول نکردم گفتم تا اتاق عمل راه میام
با پای باز باز تا اتاق عمل یجورایی دویدیم😂 تا رسیدم بردنم رو تخت زایمان و پارچه رو شکمم گذاشتن و نور گرفتن اونجا😂 دو سه نفر اومدن برا سرم زدن بعدش و تمیز کردن بچه خیلی جالبه برام استرس که نداشتم هیچ انگار دردا برام قابل تحمل بود فقط زور زدنه خیلی قوت میخواست
دوباره مامام بهم گفت درد که اومد زور میزنی وقتی رفت فوت میکنی
چشمی گفتم و تا درد اومد زور زدم ۵ تا زور زدم گفت دیگ نگه ندار فقط زور بزن
ی زور محکم دادم و ی جیغ جانانه چون برش که داد ترسیدم😂
مامان میران مامان میران ۴ ماهگی
زایمان پارت سوم
مامانمو از اتاق بیرون کردن منو گذاشتن رو تخت زایمان گفتن زور بزن خیلی عالی پیش داری میری سر بچت مشخص شده بود دوسه تا زور بزن جیغ نکشی به دنیا میاد
من همش از بریدن واژن ترس داشتم تو زایمان طبیعی 😑انقدری که قدرت زور بالا بود درد داشتم اصلا برش اونو متوجه نشدم حتی بی حسی هم نزده بودن برام دو سه تا زور از ته دلم زدم سر پسرم اومد بیرون هی گفتن نفس بگیر زور بزن که کل بدنش اومد اون لحظه انگار روح از بدنت خارج میشه حس ازادی نمیدونم چجوری بگم ولی حس خوبی بود با تموم درداش 🥺
خلاصه از زمانی که دردم گرفت برای زایمان کلا دوساعت درد کشیدم تا دهانه رحمم باز بشه ۱۰ دقیقه هم خود بچم بیرون اومدنش طول کشید از زایمانم خیلی راضی بودم پرستارا و دکترای خوبی بودن نزاشتن برای اولین بار خاطره بد برام به جا بمونه 🫠
اینم تجربه من شاید به دردتون بخوره حین زایمان فقط جیغ نکشین اصلا تاثیری نداره تا میتونید زور بزنیدو نفس های عمیق بکشین
انشالله که همتون خوش زایمان باشید❤️
مامان آقا کیان 🩵❄️ مامان آقا کیان 🩵❄️ ۱ ماهگی
پارت 3#

وقتی دکترم اومد و معاینه کرد گفت یه کوچولو آمپول فشار میزنیم بهت تا دردات بیشتر ولی تا یه کوچولو از اون سروم که وارد رگام شد رحمم خیلی سفت شد و فشار زیاد اومد رو من و سریع سروم و قطع کردن دوتا آمپول مسکن به رگ دستم زدن و اکسیژن وصل کردن بعدش کم کم حالم بهتر شد دردام قابل تحمل بود و ورزش هامو انجام میدادم فقط اون یه ساعت آخر که فشار میومد به مقعدم و دکتر میگفت زور بزن و از اون ورم که کمرم و دلم درد میکرد خیلی سخت بود ولی فقط همون یه ساعت بود که نباید جیغ بزنی باید تا جایی که میتونی زور بزنی
داشتم زور میزدم اومد معاینه کرد گفت ببرینش اتاق زایمان رفتم اونجا و دوبار زور میزدم زور آخری و با جیغ و فشار زیاد زدم که احساس کردم یه چیزی ازم اومد بیرون و باز دوباره همونو احساس کردم که اول سربچه بود بعدشم بدنش اومد بیرون که پسر گل مو گذاشتن رو شکمم و من واقعا دیگه هیچ دردی نداشتم و هیچی نفهمیدم و با پسرم حرف میزدم که روشکمم بود گریه میکرد و دکتر داشت تمیزش میکرد آنقدر حس قشنگی بود که نمیشه با پیام نشونش بدم و باید خود آدم تجربش کنه تا بدونه چقدر قشنگه و حس آرامش میده به آدم
مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
ساعت شش صبح بود که ماما اومد سرم زد اما سرم جدید یه آمپول فشار هم تو سرم تزریق کرد ساعت 9بود که من دردام شروع شد جوری که طاقتم طاق شده بود ساعت دوازده ظهر داد جیغ میزدم درخواست کمک داشتم ولی امان از یه کمک فقط گاز بی درد آورده بودن که رو من تاثیری نداشت تنفس هم رو من اثری نداشت و ساعت سه نیم بود که ماما اومد منو چک کرد اما یکی دیگه بود که سنشم بیشتر بود می‌گفت زور بزن پاهات باز کن دستات بزار زیر زانوت تا میتونی زور بزن نمی‌دونم چجور ولی موقع زور زدن اندازه اون آمپول فشار بهم فشار نمی‌آورده در واقع لگنم برای جوجم زایمان طبیعی عالی بود دکتر بدو بدو اومد لباس پوشید می‌گفت زور نزن درحالی که من زور نمی زدم بچه خودش بود که داشت فشار می‌آورد یهو دادزم سر بچه اومد بیرون و پسرم اومد دنیا من راحت شدم خوشحال بعد اون جفت اومد بیرون پسرم گذاشتن رو سینم بعدش گفتم بگیریتش از دستم نیفته چون لرز داشتم کلی بخیه خوردم شاید ده دقیقه داشتن بخیه میزدن الآنم خونم مرخص شدم دو روزه اینم داستان زایمان من😍
مامان رهاجونی😍🥰 مامان رهاجونی😍🥰 ۷ ماهگی
پارت 4
به وقت زایمان 😍🥰
خلاصه این سری که دردم گرفت زور زدم گفت نه اینجوری نه متوجه حرفم نشدی زور بزن به پایین نه زور الکی تازه با صدا زور نزن دهن تو باز می‌کنی صدای زور درمیاری این زور نیست دهنتو ببند و زور بزن به پایین
من اینجوری بودم 🤦🤦🤦
این سری زور زدم گفت خودشه آفرین
بزار دوباره دردت بگیره یکبار دیگه زور بزن تمامه من بچه رو دارم میبینم
یکبار دیگه زور زدم گفت آفرین تمامه
سرش اومد بیرون گفت حالا زور بزن تا وقتی که خودم بگم بسه
انقد اون لحظه برای همه دعا کردم ازجمله دوستان باردار ودوستان اقدامی که حد نداشت
خلاصه دخترمو گذاشت رو سینم گفت بفرما این هم گل دخترت مبارک باشه برام دعا نمیکنی؟
گفتم ان شالله خدا بهترین ها رو نصیبت کنه عزیزم
گفت به به مرسی عزیزم شروع کرد بخیه زدن گفت چون پوستیه شاید متوجه بشی ولی برات بخیه خوب میزنم که یک روزی منو فحش ندی خخخ
ولی من انقد درد کشیده بودم که این دردا رو متوجه نمیشدم
بعد بهم گفت دوش میگیری یا سرویس میری حتماً حتماً با سشوار بخیه هاتو خشک کن تا عفونت نکنن و تند تند نوارتو عوض کن (اومدن این ماما برای من یک هدیه از طرف خدا بود)
خلاصه وقتی دخترمو بهم داد اون لحظه
خیلی خداروشکر کردم و همه دردام فراموش شد
چون فکرشو نمیکردم که بتونم زایمان طبیعی کنم
خداروشکر هم بچم حالش خوبه هم خودم و مرخص شدین اومدیم خونه اینم بماند به یادگار به وقت زایمان گل دخترم ❤️🥰😍😘