۵ پاسخ

بالا بری پایین بیای قوم شوهر همینه 🌝😅 الکی حرص نخور
من که امشبم نرفتم اعصابم آرومه فعلا😂

کلا بعضیا با عروس همینند.... مادرشوهر من جلو ما میگه نداره، از اونور دو میلیون میده لباس میخره، هر دوماه کفش میخره و...همش تو گوش شوهرم میگه ساده زندگی کنید، زن نباید پرتوقع باشه، بعد بیا خرجا دخترش ببین. برا عروسی دست تو جیبشون نکردن یه شیرینی بگیرن ، اما بعدش رفت کل لوازم دکوریاش عوض کرد....

خواهرم شماتنها نیستی
اعصابت خرد نکن
فدای سرت

یکسالی پارچه چادری جنس عالی گرفته بودم بردم براش ...
یکی دوماه بعدتر که رفتیم خواهر شوهرم گفت چه چادر شیکی چرا ندوختی گفت میزارم برا زن محمد ( جاریم) ...
چیزی نگفتم فقط لبخند ملیح زدم
ولی دیگه از همونجا تا الان هیچی نمیخرم
مادرشوهر من شهرستانن بستگی داره شاید به ۶ ماه بکشه برم بیام ... برنج و اینا درست نمیکنه برامون درصورتی دارا ام هستن میگه دخترم گفته برنج خوردیم
منم میخندم میگم اون مهمان نیست برا مهمان برنج درست میکنن همیشه ...
دیگه خانواده همسر همینن

واسه ما هم‌یجور دیگه هست رفتار ظاهریش خوبه،فریزرش پر مرغ و گوشت و بوقلمون هست بعد هر۲ هفته ب اصرار خودش میریم خونش جلومون یا قرمه سبزی میذاره یا آش میگه آدم‌نمیدونه غذا چی درست کنه،والا اگه ب من بود اصلا نمیرفتم،فقط یه سر میزدم،چیزای دیگشون هم ک‌بماند...

سوال های مرتبط

مامان پرنسس مامان پرنسس ۴ سالگی
سلام ب همگی خوبین
چه چیزایی میبینم خاله من آویزون مامانم اینا بود ماشین داره رانندگی هم بلده
یه بار مادرم گفت بریم خونه دختر خالش با اون یکی دختر خاله بیا خاله منم گفت ب من چه من سوارش کنم حالا سر رفتن خونه دختر خاله مادرم با ما قهر کرده امروز مامانمو تو خیابون دیده سلام نکرده واقعا که اخلاقش داغون فقط تو جم منو پدرمو مسخره میکردن که چاقین چقدر میخورین حالا با ماقهر کرده من اخلاقش گنده با شوهرش تو طلاقن همیشه کاراش،با مامانم بود تو خونش میرفتیم جا نبود بشینیم انقدر که شلخته بود وقتی لاغر کرد بادستگاه ۲۰ کیلو کم کردم ۴ ماه پیش. بینیش رو عمل کرد همه اسیر بودیم مامانم بچه هاشو نگه داشت و من تا ۱۰ شب اسیر بودم که عمل کنه
بعد دختر عمه ش دماغ عمل کرد هی،میگه خودشو میگیره بابا توام خودتو میگیری لاغری با دستگاه عمل بینی واقعا همچنین آدمایی هستن ب مامانم گفتم اصلا دیگه محلش نده مامانم دختر بزرگه هست واقعا آدم خواهرشو ببینه بیرون باید روشو برگردونه احمق
مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ سالگی
داستان زندگی دخترکم دیگه مادر شوهرم هرچه اسرار کرد گفتم نه مامان نرو گفت باشه نمی رم هرچه کرد گفت نه تو ماندی اذیت خودم می مانم شب پیشش دورت بگردم مادر که انقد مهربون شب دخترم هرچه مک می زد شیر نداشتم بهش بدم 🥹🥹کلی جیغ زد گریه کرد تا یکمی سیر شد شکمو باکلی بدبختی شب سخت بود سرگیجه امان ام بریده بود نخوابیده بودم حال خراب خلاصه اینم شب دوم می گفتم فقط زودتر مرخص بشم مادرم تا صبح بالا سرم بود گفت بخواب من هستم نگران نباش پرستار گفت مواظب دخترت باش چون اینجا بچه عوض می کنند ترسیدم روز سوم تا صبح نخوابیدم مادر نخوابید خواهرام برام غذا آوردند به شوهرم گفتم گشنه ام سوپ برام بیار گفت ندارم پول کجاست یهویی خواهر دامادمون یه قابلمه بزرگ سوپ آورد آمد جاتون خالی کلی خوردم سهم اون دوتا خانم دادم تا موعد مرخصی ام شد کلی ذوق داشتم از بیمارستان متنفرم مادرم آمد شوهرم مادر شوهرم خواهرم آمدند رفتم مثلا شوهر بوسم کنه یا شیرینی گل چیز برام بیاره انگاری که به زور آمده بود
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
عجب گیر کردیم همه درد و غم خانواده شوهر براشوهر من هست اما کسی برا این دل نسوزونده شش سال پیش عقد کردیم من مهریه ۷۰۰تا خواستم خود شوهر و باباش موافق بودن اما برادر شوهر بزرگم ادا درآورد آخر قبول کردن بعدعقد ما رفته بود ن خونه خودشون دعوا کرده بودن با شوهرم گفته بود دختر خیابونی گرفتی بعد اینم به اون چند تا گفته بود بعد اون کلا قهر یم تا الان عروسی ما نیومدن دعوت نکردن نیومدن معذرت خواهی اینارو هم جاریم به خواهر شوهرم می گفت اون موقع من شنیدم یعنی شوهرم از دعوا شون به من نگفته بود بعد عقد منم وقتی فهمیدم ناراحت شدم چون خودم اصلا اول کار نه با اونا حرفم شده بود و نه بی ادبی کرده بودم خلاصه الان گذشته دختر همون برادر شوهرم بایکی فرار کرده قراره عقد کنن همین برادر شوهرم راضی نبود خودش مادرش(جاری من) اما میگن با پسره خودش در مورد دخترش حرف می زد و راضیه حالا برادر شوهرم مریض شده بیمارستانه مادر شوهرم زنگ زده گریه زاری که ما با غصه موندیم تنها و فلان بیا برو به داشت سر بزن تازه با خواهرش حرف می زد میگف مراسم نمیام اما کادو میدم ببرید میگه وضع مالیش خوب نیس جاری ام رفته سی ملیون برا پسره خرید کرده خلاصه ما که تا حالا خودم شوهرم تنهایی مشکل هامونو حل کردیم وکسی خبردارنشده اما برا همه مشکلات اونا شوهر منو خبر می کنن پدر شوهرم اون موقع فقط یه ملیون به من کادو داد برا عروسی ولا غیر کل هزینه عروسی و طلا وفلان خود شوهرم با وام داده اما همیشه انتظار کمک دارن
مامان پرنسس مامان پرنسس ۴ سالگی