عجب گیر کردیم همه درد و غم خانواده شوهر براشوهر من هست اما کسی برا این دل نسوزونده شش سال پیش عقد کردیم من مهریه ۷۰۰تا خواستم خود شوهر و باباش موافق بودن اما برادر شوهر بزرگم ادا درآورد آخر قبول کردن بعدعقد ما رفته بود ن خونه خودشون دعوا کرده بودن با شوهرم گفته بود دختر خیابونی گرفتی بعد اینم به اون چند تا گفته بود بعد اون کلا قهر یم تا الان عروسی ما نیومدن دعوت نکردن نیومدن معذرت خواهی اینارو هم جاریم به خواهر شوهرم می گفت اون موقع من شنیدم یعنی شوهرم از دعوا شون به من نگفته بود بعد عقد منم وقتی فهمیدم ناراحت شدم چون خودم اصلا اول کار نه با اونا حرفم شده بود و نه بی ادبی کرده بودم خلاصه الان گذشته دختر همون برادر شوهرم بایکی فرار کرده قراره عقد کنن همین برادر شوهرم راضی نبود خودش مادرش(جاری من) اما میگن با پسره خودش در مورد دخترش حرف می زد و راضیه حالا برادر شوهرم مریض شده بیمارستانه مادر شوهرم زنگ زده گریه زاری که ما با غصه موندیم تنها و فلان بیا برو به داشت سر بزن تازه با خواهرش حرف می زد میگف مراسم نمیام اما کادو میدم ببرید میگه وضع مالیش خوب نیس جاری ام رفته سی ملیون برا پسره خرید کرده خلاصه ما که تا حالا خودم شوهرم تنهایی مشکل هامونو حل کردیم وکسی خبردارنشده اما برا همه مشکلات اونا شوهر منو خبر می کنن پدر شوهرم اون موقع فقط یه ملیون به من کادو داد برا عروسی ولا غیر کل هزینه عروسی و طلا وفلان خود شوهرم با وام داده اما همیشه انتظار کمک دارن

۶ پاسخ

عجب کارمایی پس داده برادر شوهرت

بنظر من ک خداروشکر کن ک همسر تو آنقدر عاقل و بالغه ک بقیه روش حساب میکنن .خدا مطمین باش جای دیگه براتون جبران می‌کنه.انشاا... هیچ وقت محتاج نشید .منم همسرم بی نهایت غم خوار خونواده است و ب دیگه اغلب ب خودمون نمی‌رسه ولی باز خدا ی جاهایی ب دادمون رسیده ک فکرشم نمی‌کردیم .

آره منم خانواده شوهرم تا سرما میخورن از شهرستان زنگ میزنن به شوهرم که ما س ما خوردیم یا میگه بچهای برادرت مریضن میگه که من زنگ بزنم حالشونو بپرسم منم حساب نمیکنم ولی شوهرم ۲سال پیش ۴بار بستری شد عمل کرد جاریم گفت ما نمیدونستیم به ما نگفته منم اول خیلی حرص میخوردم الان کلا حسابشون نمیکنم
برادرشوهرم مجرده سرباز فراریه یکسره اعصاب خوردی اونو داشتیم کلی هم جنگ میکردم فقط مایه عدابن پدر سگا

والا اعصابم خورد میشه یه آپارتمان جای پایین شهر گرفتیم خودم شاغلم با کلی قرض وام بدهی فک می کنن ما خیلی خوشیم دیگه کمک هم نمی دونم یکی دوتومن بده شوهرم ولی میگف میرم فقط عیادت برادرم و مراسم نمی رم

تو نرو

والا کمک از بالاتون.میره

سوال های مرتبط

مامان مرسانا مامان مرسانا ۴ سالگی
پارت ۲۷ چند دخترم تا سه سالگی پیش مادر شوهرم بود طعم بچه داری نکشیدم تا می خواستم بیدار می شد مادر شوهرم می آمد طبقه بالا سریع باهاش بازی می کرد انقد وابسته مادر شوهرم بود سر سوزن به من اهمیت نمی داد اونم برای اینکه لج من در بیاره هی بچه ام می برد پیش خودش خسته کلافه بودم لباس شیان اش حمام اش شیر دادن اش درد مریضی اش مال من بود خوشی هاش مال اون وقتی واکسن اش می زدم اصلا انگاری ما وجود خارجی نداشتیم می رفتم خونه مادرم تا خوب می شد می آمدم پس مادر شوهرم بچه ام می گرفت تپ بغل خودش انقد حرص می خوردم شب روز خواب نداشتم مادر شوهرم خیلی خیلی کینه ای بیشتر وقت ها باهام قهر بود می رفتم بیرون می آمدم پس بچه ام می دیدش می گفت ببرم ام پیش اون نمی بردم شروع می کرد گریه کردند نه غذای کمکی بهش دادم نه می دانست غذا چیه طفلک بچه ام می گفتم مادر شوهرم تو که چند تا بچه بزرگ کردی چه بدم بهش بخوره غذایی کمکی چطوری درست کنم می گفت چایی شیرین بده بهش یا می گفت کیک بده بهش اینم راهنمایی اش بود خودم خیلی ضعیف شده بودم
مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
مامان امیر محمد مامان امیر محمد ۴ سالگی
خانوما به سوال دارم من چند ماه اقدام کردم برای بارداری اما نشد قرص کلومیفن و لتروزول. پاندول آزادسازی هم زدم سونو فولیکول هم دادم ۱۵. و ۲۰ بود. اما بازم نشد
شوهرم خیلی حساس شده میگه خدا نمی‌خواد. بزار تا به وقتش
آخه من میخواستم این ماه برم یه دکتر شهر دیگه که معروف.

شوهرم یه مدت سرش خیلی شلوغه خدارو شکر
ولی از طرفی هم خیلی خسته و عصبی میشه چون.یکماه دیگه مبلغ زیادی احتیاج داریم وقسط هم میخواد بده. خیلی سنگین شده براش

تو اینستا هم چند تا فیلم و عکس. بچه های مشکل دار رو دیده به بچه بود سرش خیلی گنده بود حالا
شوهرم دیگه می‌ترسه میگه نباید چیزی رو از خدا به زور گرفت دکتر هم بری با دارو استفاده کردن. یعنی مثل به زور گرفتن. شاید به صلا حمون نباشه چرا آنقدر اصرار می‌کنی اگه با دارو خوردن جنین مشکل دار بشه چی

به نظرتون بیخیال بشم. میترسم از شانس بدم واقعا اتفاقی بیفته خدایی نکرده دیگه شوهرم ،........ یه چیزی که تا آخر عمر با آدمه

به نظرتون برم دکتر یانه
مامان رایان و وانیا مامان رایان و وانیا ۴ سالگی
سلام مهربونا ببخشید یکم طولانیه چون کامل توضیح دادم 😬🫣🤭
رایان از نوزادی توی اتاق ما و تخت خودش بود
از دو سال و نیم که شرایطش بود توی تختش بخوابه و اتاق خودش رو داشته باشه (تا حدود دو سالگیش برادر شوهرم با ما زندگی میکرد و دو شب درمیون برای خواب خونه ما بود و چون رایان ممکن بود بیدار بشه نصف شب و اینا سخت بود اتاقش رو جدا کنم وگرنه قصد داشتم زودتر جدا کنم)
دیگه دو سال و نیم بود جابجا شدیم و بهش گفتیم این اتاقت هست و تختش گذاشتیم اتاقش و راحت می‌خوابید توی اتاقش یعنی توی تختش می‌خوابید نهایت ی قصه میگفتم و میموندم توی اتاقش تا خوابش میبرد حتی وقتی که وانیا دنیا اومده بود هم اتاق خودش میخوابوندم رایان رو
از آذر ماه پارسال که پدر و مادرشوهرم یک ماهی بخاطر عمل پدر خونه ما بودن رایان عادت کرد چند باری اتاق ما و تخت ما بخوابه بعد بذاریمش تو تختش
از امشب تلاش کردم دوباره روال قبل رو طی کنم و تخت خودش بخوابه
اما بچم کلی بی تابی کرد که من خوابم نمیبره و این چیزا ... کلی قصه و داستان گفتم و هی میگفت من هر چی سعی میکنم تو تختم خوابم نمی‌بره، می‌خوام همه مون پیش هم باشیم تا بخوابم (یعنی اتاق ما و روی تخت ما) 🥹🥹🥹 منم مامان ی دنده گفتم حالا یبار دیگه تلاش کن و خوابش برد
اما الان نگرانم نکنه آسیب ببینه چون فوق العادههههه حساس و درون گرا هست و بروز نمیده 😫
مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 ۵ سالگی
مامانا ما همگی ناهار خونه مادر شوهرم دعوت بودیم خواهر شوهرام با بچه هاشون و شوهراشون بودن
شاهان خیلیییی پرو و وقیح شده سر سفره ناهار صدا در آورد بهش گفتم دستشویی داری پاشو بریم گفت نه بعدش گفتم کار زشتیه بی ادبیه
پدر شوهر مادر شوهرمم بهش خندیدین گفتن بوق زدی پسرم شاهانم قهقهه زد
دوباره میوه خوردنی اینکارو تکرار کرد من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم یدونه محکم زدم رو پاش سرشم داد زدم گفتم مگه بهت نگفتم اینکارو تکرار نکن
شوهرم برگشت گفت چرا میزنی اخه زورت به بچه رسیده 😐مادر شوهرم برگشت گفت بچه بی صاحب نیست که گفتم مادرشم صلاح دوسنتم زدم خواهر شوهرم بلافاصله گفت اهان یعنی اینکه به کسی گوه خوریش نیومده
اصلا بچتو بکش،گوشتشو تیکه تیکه کن به ما چه
ما هم میگیم چرا زدی
منم گفتم بچه باید ادب بشه هزار بار با روی خوش گفتم اینکارو انجام نده وقتی شما به روش میخندین فکر میکنه کار خوبی میکنه مشکل از بزرگشه نه از بچه
منم دست شاهان رو گفتم اومدم خونه اونام هیچی نگفتن
کثافتا، حرصیم ازشون
بچه هرکاری میکنه اینا می‌خندن ،بعدش خب بچه باید بفهمه کار درست و نادرست رو
خودم تنبهش کنم خیلی بهتره تا اینکه فردا تو جمع صدتا حرف بشنوه
والا بچه هم نیست دیگه ۵ سالشه