۶ پاسخ

من نفهمیدم یعنی اولش از اون طاها شدی اومد شماره داد ولی بعد با همین همسرت رابطه ادامه پیدا کرد؟

خوب.

خب بگو ندا جان

بازم بگو

عزیزدلم 😍 خب

۰۰۰۰۰

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
امروز با شوهرم و بچه هام رفتیم یه دوری بزنیم. بعد شوهرم کنار یه پارک نگه داشت تا دخترم یکم بازی کنه. پارکم امروز تعطیل بود خیلی شلوغ بود. دختر منم عاشق تاب بازی. تاب هام همه پر بود منم گفتم دخترم بریم بازی‌های دیگه رو بکنیم بعد برگردیم تاب بازی اما گریه میکرد میگفت فقط تاب. یکی از بچه ها خیلی رو تاب مونده بود منم رفتم اونجا ایستادم که اومد پایین دخترم رو سوار کنم. اما دخترم همش گریه میکرد که زود. زود میخوام سوار شم. اصلا مفهموم صبر یا نوبت رو نمیفهمه. بعد مامان اون پسر به من گفت دخترت چند سالشه گفتم سه سالشه. گفت پس چرا اینطوری رفتار میکنه. باید تو این سن مفهوم نوبتی رو بدونن. حتما یه دکتر ببر نرمال نیس. راستش فک میکردم شاید حرفای خانوم درست باشه اما از طرفیم خیلی ناراحت شدم. از اون موقه همش تو فکرم و رفتارای دخترم رو زیر نظر دارم. به شوهرم گفتم میگه تو زیادی حساسی تا یکی حرفی میزنه روت تاثیر میزاره. ولی خب واقعا خیلی درگیرم. دخترم خوب حرف نمیزنه فقط کلمه میگه جیغم زیاد میزنه ولی بنظرم بخاطر حرف نزدنشه. بردم دکتر مغز و اعصاب. دکتر پیشنهاد داد که حتما اول ببرم کاردرمانی چون باید درک و توجهش کامل بشه. که بتونه حرف زدنم یاد بگیره.. اما خب هنوز پیشرفت چندانی نکرده. هنوز نتونستم از پوشک بگیرم. هنوزم خوب دستور پذیر نیس. البته چیزایی که به نفعشه و دوس داره رو زود میفهمه و انجام میده اما بقیه موارد نه. و خیلی چیزای دیگه. دلم خیلی گرفته انگار یه غم رو دلم سنگینی میکنه دلم نمیخواد این موضوع رو هم به کسی بگم فقط به شوهرم میگم که یکم دلم آروم بشه اما اون همش میگه زیادی حساسی چیزی نیس😒
مامان 🌸زهراخانم+🤰🌸 مامان 🌸زهراخانم+🤰🌸 هفته هفدهم بارداری
خانوما فردا دعوتم جایی قراره یکی بیاد که دخترش هم سن دختر منه.. دختر من تا یک سال و نیم و حدود دوسال از لحاظ جثه خوب بود مخصوصا سال اول.. از لحاظ پیشرفت‌های هوشی و فیزیکی هم الحمدلله خیلی جلو بود و هست اما بچه ی اون بندگان خدا خیلی لاغر و ضعیف بود خودش خیلی از نخوردنهاش میگفت یا من سعی می‌کردم وقتی باهم هستن خیلی متوجه ی خورد و خوراک بچه ی من نشه که یوقت ناراحت نشه.. یبار یادمه تقریبا ۱ سالگی دوتایی موز میخوردن دختر من حسابی خورد دختر اون لب نزد.. سوال میپرسید میگفتم مثل بقیه بچه های دیگه یبار خوب میخوره یبار نه، یبار معمولی.. نوسان داره و زنگ که میزد همیشه به حالت مقایسه ای روند رشدهاشون رو بررسی می‌کرد حالا یا مستقیم یا غیرمستقیم ولی من متوجه میشدم.. مثلا رو شعر خوندن ها، اعداد، رنگ.. دندون آوردن راه رفتن حرف زدن بچشون با اینکه هم سنن اما اون بنده خدا روند رشدش چند ماه عقب تر بود.. که بنظرم چیز مهمی نبود، منم هیچ وقت از بچم تعریف نمیکردم حتی میگفتم بچه ها با هم متفاوتن یکی زودتر یکی دیرتر خلاصه همه بالاخره دندون دار میشن راه میرن حرف میزنن هیچکس بی دندون نمیمونه که و.. یعنی هیچوقت هیچوقت نخواستم بچم رو برتر نشون بدم یا اونو ضعیف.. اصلا درست هم نیست.. خوشم نمیاد از اینکه تعریف و تمجید به منظور برتری داشته باشم و تخریب هم نمیکنم. ادامه کامنت
مامان Nila joon مامان Nila joon ۳ سالگی
سلام خانوما امروز یه اتفاقی افتاد میخواستم نظر شما رو بدونم ممنون تا آخر بخوونین راهنمایی کنید امروز خواهرم بعد چند روز گفت میخوام بیام خونه اتون گفتم بیا اومد پسرش تقریبا دیگه ۵ سالش میشه خیلی هم فضوله وقتی میاد با دخترم با هم خیلی فضولیو شیطونی میکنن من با مادر شوهر و یکی از خواهر شوهرم تو یه حیاطیم پسرشو داد دستم یک سالشه گفت میریم نماز مغزب میخوونم میام ولی خیلی طول کشید نیومد پسرش دیگه داشت گریه می‌کرد بردمش تحویلش دادم دخترم و پسر خواهرم با من اومدن تو حیاط من که رفتم تحویلش دادم مادر شوهرم گفت بیا گ‌وشیمو نگا کن یه مشکلی داره منم مشغول اون بودم دیدم از تو حیاط صدای پدر شوهرم میاد که داره فوحش میده ببخشید میگه مادر ج. نده و دیوث بچه ها سنگ زده بودن ب ماشینش این داشت فوحش مسداد اومد گفت بچه هاتون خیلی بی ادبن و دستشو دراز کرده بود طرف من و خواهرم فوحش میداد من خیلی شرمنده شدم کار بچه ها خیلی بد بود ولی پدرشوهرمم خیلی کار زشتی کرد بنظرتون چطور رفتار کنم برم خونه اشون یا نرم اگه چیزی گفتن چی بگم خواهرم وشوهرم تو حال نشسته بودن همونموقع شوهرم میگه مقصر تویی همیشه مقصر هم چیز منم
🥲🫠شوهرمم چون خیلی پسر خواهرم جلوش فضولی میکنه ازش بدش میاد بنظرتون چیکار کنم چ جوری با خواهرم رفتار کنم دوس ندار ناراحت بشه شوهرم میگه ن تو برو ن اونا بیان چون دخترمونم فضول میشه بعضی از فضولی و بی ادبی ها رو از اون یاد گرفته
مامان نفسم مامان نفسم ۴ سالگی
اگه عمل دفع رو راحت انجام میدید روزی هزار بار خدا رو بخاطر این نعمت شکر کنید کمه

سه سال پیش وقتی دخترم دنیا اومد احتباس ادرار گرفتم و بعد زایمان تا یک هفته مثانم با سوند تخلیه میشد اون یک هفته کار من فقط گریه بود یادمه تو محوطه بیمارستان زار میزدم بعد از یه هفته هم تا الان هروقت دفع دارم باید چندبار برم سرویس تا کامل مثانم تخلیه بشه
یه مدت پیش رفتم دکتر برام سونوی باقیمانده ادرار نوشت
دیروز رفتم سونو که باید مثانم پر میبود
و چون در حد انفجار پر بود باز متاسفانه بعدش هرررکاری کردم نتونستم تخلیه کنم اومدم خونه رفتم حموم آب گرم ریختم رو پاهام ولی بازم بیفایده بود تو حموم با صدای بلند گریه می‌کردم یاد اون یه هفته بعد زایمان افتاده بودم و حالم بد بود از طرفی دوست نداشتم برم سوند بزنم
ولی آخرش مجبور شدم با چشم گریون برم بیمارستان و با سوند تخلیه کنم
حالا از دیشب هروقت میرم سرویس چنان سوزشی موقع دفع میگیرم که نگو
نمی‌دونم بخاطر سوند هست یا بخاطر فشاری که بهم میومد و تخلیه نمیشد

خلاصه نمیدونم این چه دردی هست که من دارم و نمیتونم تخلیه کنم🥺
مامان حسین مامان حسین ۳ سالگی
مامانا این رفتارا طبیعیه از بچم یا اینکه باید نگران باشم
یه نمونه اینکه یه حرف رو ده ها بار میزنه مثلا مامان اجازه میدی برق رو روشن کنم میگم آره دوباره هی میگه هی میگه یا مثلا یه خوراکی میخواد میگم باید غذاتو بخوری بعدا میدم بعد یکسره در حین غذا خوردن میگه بخورم میدی بخورم میدی بیست بتر میپرسه هی میگه بله میدم عزیزم میدم بازم میپرسه این مدلی بودن با خودمه
بعد با هم سن و سالاش هم هست مثلا پسرای جاریم تقریبا تو یه رنج سنی هستن با حسین بعد با اونا هم همینطوری هست مثلا داره باهاشون حرف میزنه باید کل حواسشون بهش باشه خب اونا هم بچه هستن حواسشون پرت میشه دوباره هی صدا میکنه حرفشو از اول تکرار میکنه مثلا میگه داداش یاسین من موتور خریدم کافیه یه لحظه اون بچه نگاش نکنه دوباره هی میگه داداش یاسین داداش یاسین ده بار صدا میکنه و حرفشو تکرار میکنه، یا زور میگه همش بیاید فلان جا بشینیم بیاد فلان بازی کنیم مثلا گوشی دستشونه زور میگه گوشی من رو نگاه کنید همتون اگه دست به گوشی خودشون بزنن گریه میکنه، یه جورایی کاراش کلافه کننده شده نمیدونم چیکار کنم هر چی باهاش حرف میزنم گوش نمیده
مثلا دیشب جاریم تو ماشینمون بود میرفتیم جایی هی به پسر جاریم میگفت بیا ماشینارو نگاه کنیم بعد اون خوابش میومد میگفت نمیخوام این دوباره حرف خودشو تکرار می‌کرد از اول هی چی من میگفتم باباش میگفت میگفت آخه نمیاد ماشین نگاه کنیم انگار متوجه نمیشه میگیم خوابش میاد...این از این رفتارش
ادامه تو کامنت