۱۲ پاسخ

جلو خواهرت نشستی لخت؟

بقیشو بزار کنجکاو شدم شدیدا

وای بیچاره ابجیتتتت😂بچه ترسیده

مامانت هم زایمان کرده یاخدا دختر ومادر باهم باردار شدین🤣🤣🤣

وایی چه بد مخصوصا خواهرت هم دید خیلیی سخته واقعا

😶😶😶😶

چی بود

یا خدا بقیه رو سریع بزار

چندهفته بودی عزیزم؟

ترس برداشت منو🙄

بقیه ش بزار منتظریم

خب یا خدا چی بود؟

سوال های مرتبط

مامان میران مامان میران ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
قسمت اول
من ۳۹ هفته بودم ک صبح ازخواب بیدار شدم لک صورتی دیدم ..استراحت کردم تا عصر ک خبری نبود ..رفتم خرید و برگشتم باز لکه ولی این دفه خونی بود..دیگه زنگ زدم ب مامان اینا ک اره لکه دیدم بیاین بریم بیمارستان..وسیله هامو جم کردم رفتیم..معاینه شدم گفتن خبری نیس ..ان اس تی دادم همه چی خوب بود ..برام سونوگرافی و تنفس نوزاد رو نوشتن..فردا صبح رفتم سونو اونجام گفتن همه چی خوبه..نتیجه رو بردم بیمارستان ..باز ازم ان اس تی گرفتن همه چی خوب بود و انقباض نداشتم...تا اینکه یهو گفتن باید بستری شی..گفتم چرا ؟گفتن دکتر میگه چون لکه دیده ریسکه بره خونه..منم گریه ک من درد ندارم برم بالا امپول فشار میزنن و چند ساعت الاف میشم و...همسرم گف ن اینجا بستری نشو دیگه ب هطار رحمت و اثر انگشت از بیمارستان خارج شدیم..رفتیم ی بیمارستان دیگ..ک بلکه دکتر ببینیم و عمل شم😐ک گفتن امکانش نیس..با مامای اونجام صحبت کردم گفتن اره دیگ باید زایمان طبیعی کنی ..و بازم اونجا نموندیم و اومدیم خونه..شب خوابیده بودیم ک ساعت دیدم درد دارم ..میگیره و ول میکنه هر ۵ دقیقه ی بار...🥰
مامان آیکان👨‍👩‍👦 مامان آیکان👨‍👩‍👦 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
سلام مامانای برای این رو دارم برای شما می‌نویسم ک شاید کمکی کرده باشم
من روز سه شنبه صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدم درو برای مامانم باز کردم اومده بود بریم چکاپ دکترچون نزدیک به زایمانم بود باید هر چند روز یکبار میرفتم پیش دکترم داخل هفته 39.4روز بودم با تاریخ ان تی خلاصه مامانم اومد منم بلند شدم خاستم برم دسشویی و آماده بشم ک دیدم یهو ازم یکم آب خارج شد دستمال کشیدم فکر کردم مثل این چند روز ترشح سفید رنگ دارم اما دیدم خیلی آبکی با لکه های خون دیگ متوجه شدم ک وقت زایمانم رسیده رفتم حموم و اصلاح کردم وسایل زایمانمم همه رو گذاشتم یه گوشه ک اگر بستری شدم مامانم بیاد بیارشون تو این فاصله هم مامانم خونم تمیز کرد همچی مرتب کرد آماده شدیم زدیم بیرون تا بیمارستان پیاده چهار پنج دقیقه فاصلمون بود دیگ پیاده روی کردم رفتم بخش زایمان شرایطم گفتم معاینه کرد گفت دو سانتی و اینکه کیسه ابت پاره نشده گفتم من نوارم یکم خیس شده زنگ زد دکترم گفت نشتی داره گف بستریش کن ساعت یازده رفتیم بخش زایمان یه اتاق گذاشتن برای خودم با حموم و تک تخته وکلی امکانات داشت یه ماما مهربون اومد پیشم با یه سرم فشار وصلش کرد و رفت گفت 8ساعت زمان می‌بره تا تموم بشه كم کم وارد بدنت میشه خلاصه یکساعت اول خیلی عادی گذشت با درد کمر و زیر دل خیلی جزیی
مامان نیلدا🧡 مامان نیلدا🧡 ۱ ماهگی
پارت چهارم زایمانم🪷
همونجا دکتره گفت که عزیزم بچه مدفوع کرده باید بری عمل
من ی حسی بهم دست داد اصلا فکر اتاق عملم نکرده بودم یهو انگار ی شوک وارد شد بهم
دیگ بهم گفتن بلند شو اون سوندم ازم دراوردن دردم کلا رفت من بلند شدم وااای کلی ازم اب ریخت زمین ی حس چندشی داشتم اصلا ی وضعی بود
شکمم بخاطر اینکه کیسه ابم پاره شده بود شل و ول شده بود و اینو انور میرفت
دیگ منو روب برانکارد گذاشتن و بردن بیرون ی عالمههه ادم اون بیرون بود ک یجور عجیب بهم نگاه میکردن منم ک بیحال
رفتیم اتاق عمل و دکتر با ی امپول گنده اومد تو دلم گفتم وااای الان کلی باید بخاطر این امپول درد بکشم ولی وقتی بلندم کردن و امپولو زدن هیچی نفهمیدم از دردش فقط انگار یهو کمر ب پایینم داغ داغ شد و دیگه عمل و شروع کردن ساعت 6 و 35 دقیقه عصر نیلدا خانوم بدنیا اومد و وقتی از شکمم درش اوردن شروع کرد گریه ی حس خاصی داشتم
تا بخیه بزنن ساعت شد 8 و ساعت 8 منو از اتاق بردن ریکاوری اونجا بود ک ی لرز وحشتناااک سراغم اومد سردم نبودا فقط میلرزیدم بطرز وحشتناک
مامان دلین مامان دلین ۶ ماهگی
زایمان ۱)
یکشنبه شب شبه تاسوعا بیرون بودیم نصف شب اومدیم خونه خوب بودم
دردام از نصف شب شرو شد تا صب نخوابیدم.تا عصر درد کشیدم تا ک رفتم سرپیس با دستمال خشک کردم خودمو دیدم لکم بیشتر شده و ژله ای
همینطور میکشیدم دیدم بیشتر شده دفه اخری خون دیدم .به شوهرم گفتم حاضر شو بریم بیمارستان.من بااینکه موسی بن جعفرو روز قبلش رفته بودم دیده بودم استرس گرفتم ک چه جوری اینجا زایمان کنم نه تمیز بود نه اخلاق داشتن بافت قدیمی قیمتارو ک پرسیدم با زیر میزی ک دادم به دکترم ۲۰ تومن میشد.دکترم میدونستم غیراز اونجا بنت الهدی هم میره.زمانی ک لکم خون بود دیدم گفتم بریم بنت الهدی اونجام قیمت بگیرم اگه فرقی نداش بعد تصمیم میگیرم.
ک اتاق عمومی برا ۱ شب بستری ۱ه۸ تومن
اپیدورال ۲ و نیم
ماما همراه ۱ونیم
اونجا ک رفتم بنت الهدی هم دوباره معاینم‌کرد فشارمو گرفتن همم ان اس تی دادم ک انقباض نباشه ک همه چی خداروشکر خوب بود هیچ مشکلی نبود گفتن ممکنه ماه درد باشه برگشتم خونه.
همچنان درد داشتم و نزدیک به هم بود تا میومدم بخوابم شرو میشد و وحشتناک درد میکرد
مامانمو همسرم طاقت دردامو نداشتنودوباره ساعت ۱۱ و نیم حدودا رفتیم بنت الهدی
دوباره فشارو .. .معاینم کرد گف نزدیک ۳ سانت بتز شدم از عصر
با درای شدید من با دکترم هماهنگ کردن ک بستری بشم ولی هرچی گفتم بذارین برم صب بیام اجازه ندادن و‌گفتن مسئولیت قبول نمیکنیم
ساعتای ۱۲ و نیم نصف شب بستری شدم با استرس فراوان
من از بچگی فوبیای بیمارستان داشتم
دیگه دو دو تا ۴ تا کردم گفتم بنت الهدی اگر ۲۵ تومن هم بشه هزینم بازم ارزش داره
واقعا اخلاقا عالی
تمیز
صبور
خیلی خوب همراهتن
و خیلی کمک حالتن