۵ پاسخ

دکترتون کی بود عزیزم؟

گلم من طبیعی هستم وهمیشه برام سوال بود آیا دست های مادر رو به تخت میبندن یا نه

به سلامتی خوش قدم باشه براتون

وااای چرا همه میگن سوند کاشتن سخته
منم هفته بعد زایمان دارم از همین سوند و بی حسی بشدت میترسم
بعد تختی که روش میخوابی توی اتاق عمل یه طرفش نرده داره؟؟
نمیدونم چرا همش فکر میکنم اگه نرده نداشته باشه می افتم از تخت

میارم عریزم
کدو م بیمارستان بودی

سوال های مرتبط

مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین
پارت سه
تو بخش ک رفتم مادرشوهرم مامانمم مادربزرگم مامانم خواهرشوعرم بابامم شوهرم🤣🤣این همه ادم بودن تو اتاق دکترم قرار بود9بیاد و متاسفانه ساعت12اومد تو اون تاییم من فقط میخندیدمم شوخی میکردم با همه
هیچی یهو اومدن دنبالمو گفتن خانم فلانی وقت عملت شد و یهو استرس همه وجودمو گرفت تپش قلب دوباره دندونام بهم میخورد از استرس
گریه میکردم رفتم تو اتاق عمل همه میگفتن وای موهاشو ببین من فقط گریه میکردم دکترمم انگار من پشمش بودم هیچی باهام حرف نزد دلداری نداد کلی پرستار ماما بودن تو اتاق عمل با یه پیرمرد که دکتر بیهوشی بود که کاش نمیبود میمیرد مرتیکه اشغال
بهم گفت میخوایی بیهوش بشی یا بیحس گفتم کدومش بهتره گفت صد درصد بی حس بیهوشی خطرناکه احتمال همه چی هست بچتم وقتی دنیا بیاد گیج منگه
گفتم پس بی حس میشم گفتن بشین نشستم رو تخت دوتا پرستار دستمو گرفتن من استرس داشتم فقط گریه میکردم ولی نفس عمیق می‌کشیدم که دوباره آمپول بی حسی نخورم اولی رو زدن بی حس نشدم دومی نشدم سومی نشدم می‌گفتم بریم بیهوشی پس نمیتونم کمرم داره میترکه دارم میمیرم
دکتر لج کرده بود باهام میگفت نه باید بی حس بشی این میشه
تا شش تا رو زدن من جیغ میزدم فقط داد پشت در مامانمم اینا خون گریه میکردن شوهرم بدتر هفتمی رو ک زد من پاهام داغ شد ولی بی حس بی حس نشدم همش میگفتم بخدا بی حس نشدم پاهامو دارم تکون میدم دکتر بی حسی میگفت نه بی حس شده خانم دکتر کارتو بکن
مامان جوجه برفی🎀🩷 مامان جوجه برفی🎀🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت ۱
همیشه دوست داشتم روز زایمانم‌ تو ذهنم یه روز خوب بمونه واسه‌همین سزارین رو انتخاب کردم واقعا همینطور هم شد ❤️
دکترم نامه داده بود که ساعت ۶ صبح برم بیمارستان خصوصی مادر بستری شم چند روز قبل عمل رفتم بیمارستان واسه کارای بیهوشی و بی حسی
انتخابم بیهوشی بود اما دکتر بیهوشی اجازه نداد گفت بی حسی خیلی بهتره بی حسی انتخابم شد و شنبه ساعت ۶ صبح با همسرم و مامانم رفتم بیمارستان
منو بردن بلوک زایمان خیلی خلوت بود یه خانوم کارشناس مامایی که خیلی مهربون بود ان اس تی و فشار و انجام داد و یه سری اطلاعات گرفت با دکترم تماس گرفت و دکتر گفت ساعت ۸ اتاق عمل باشم
خانومه گفت واسم لباس بیارن خدمه اونجا لباسامو عوض کردن لباسای خودمو گذاشتن تو نایلون و به همسرم تحویل دادن
منو گذاشت رو ویلچر و برد اتاق انتظار دراز کشیدم ضربان قلب بچه رو چک کردن انژیوکت زدن عکاسم اومد یه سری تصاویر قبل زایمان رو ضبط کردیم
وووو مرحله سخت زایمان برای من زدن سوند بود که زدنش همانا و سوزش همانا😣
مامان ماهلین مامان ماهلین ۱ ماهگی
سلام خانما خوب اومدم از تجربه زایمان سزارین ام بگم
دکتر من ۱ هفته قبل نامه بستری مو داد بعدم رفتم یدونه آزمایش دادم و رفتم پیش مشاور دکتر بیهوشی
من ۲۱ بهمن روز یکشنبه ساعت ۸ صبح رفتم بیمارستان
اونجا کاری بستری مو انجام دادم
و بعدم بیمارستان ولیعصر تبریز زایمان کردم
و بعد بهم گفته بودن از ۱۲ شب چیزی نخورم و بعد رفتم اتاقم اونجا اومدن برام سوند گذاشتن گذاشتن سوند اولش یکم درد داشت بعدش اومدن و منو بردن اتاق عمل ساعت ۱۰ بود که رفتم اتاق عمل و بعدش از آمپول بی حسی از کمر زدن که من هیچ دردی احساس نکردم بعدش پاهام که گرم شد زود شروع کردن واسه برش من حین عمل که حالت تهوع دست داد برام آمپول زدن و عمل شروع کردن و چند ثانیه بعد دختر قشنگم به دنیا اومد اون پاک کردن گذاشتن روی سینه ام و بعدش بخیه هارو زدن و یه ساعت بردن ریکاوری بعدش رفتم اتاقم درد داشتم برام شیاف گذاشتن بعدش چند ساعت بعد اومدن سوند در آوردن کمک کردن راه رفتم فقط اولین راه رفتن خیلی سخت ولی بعدش کم کم خودت می تونی راه بری و بعدش چند ساعت خودشون میان بهت سر میزنن و اگه درد داشتی خودشون شیاف میزارن برات اگه راه برین کم کم خیلی راحت میشه براتون و در کل بگم که اونجوری که میگن سزارین سخت نیست و بعد ۶ ساعت اومدن به من گفتن مایعات بخورم فقط یک روز اول سخت برات که اونم با شیاف می تونی درد تحمل کن و بعد از اینکه رفتین دستشویی بزرگ میگن که بهتون می تونید همه چیز بخورید و در کل که سزارین خیلی راحت تر از زایمان طبیعی است
مامان مهبد مامان مهبد ۱ ماهگی
مامان لیام✨🤍 مامان لیام✨🤍 روزهای ابتدایی تولد
خب سلام و تجربه من از سزارین بعد از دو روز🥲
من پنجشنبه ساعت ۱۲شب رفتم بستری شدم برای جمعه صبح ساعت ۱۰رفتم اتاق عمل البته باید۷میرفتم ولی تا اومدن دکتر معطلی داشتم
استرس قبل عمل داشتم ولی نگم از جو کادر اتاق عمل ک چقدر خوب بودن کلی هم با فیلمبردار برای پسرم لحظه های قشنگ ثبت کردیم و من رفتم تو اتاق بالاخره دکتر بیهوشی پشتمو بتادین زد گفت چونتوبچسبون ب سینت چند ثانیه بعذ گفتم میشه لطفا زودتر تزریق کنید من استرس گرفتم پاهام داره گزگز میکنه گفت استرس چی؟من بی حسیت رو زدم😐😐😐و من واقعااااا نفهمیده بودم آنقدر خوببب بود اون گزگزم شروع بی حسی بود قبل از اونم که بهم استرس داده بودن همه راجب سوند اونم درحد ۳۰ثانیه انگار سوزش ادرار داری😐و واقعا اونم خیلی خوب بود و دردی که میگفتن ازش خبری نبود😐بی حس شدم خلاصه و پارچه اینارو نصب کردن فضای اتاق عمل با موزیک به شدت انرژی داشت که من یهو حالت تهوع گرفتم گفتم و چند ثانیه بعذ با تزریق دارو اونم خوب شد حس کردم تخت داره میلرزه که یهووووو صدای پسرم پیچید تو اتاق😭وای قلبم کلی گریه کردم وقتی چسبوندنش به صورتم هیچ حسی تو زندگیم آنقدر فشنگ نبوده شیرم خورد همونجا چند تا میک🥺😍
مامان آوش مامان آوش روزهای ابتدایی تولد
خب بریم برای تجربه ی سزارین یه ادم به شدت ترسو
خب روال که مثل همس موقع تشکیل پرونده
من از سوند شروع میکنم درد داشت اما در حد دو سه ثانیه شل بگیرین درد نداره بعدش تا ۵ دقیقه طول میکشه بهش عادت کنید
بعد صدام کردم نوبتم شد دکترم اومد بغل اینا کرد روحیه داد چون ترسیده بودم
کادر اتاق عمل خودشون درک داشتن هی شوخی میکردن
گفتن بخواب امپول بی حسی بزنیم دردش مث نیش زدن یا گاز گرفتن یه مورچه گازی بود اصلا درد نداشت تا زدن بلافاصله گفتن زود بخواب به ثانیه نکشید تمام پام داغ شد گفت تکون بده دادم گفت تا ده بشمار تکون بده دیگه نتونستم
پرده کشیدن و خیلی عادی راجب روزمره صحبت کردن دکتر گفت ببین متوجه میشی اما درد نداری نترس
گفت دارم بتادین میزنم تا تمیز شی بعد ۵ یا ۱۰دقیقه بعد برمیگردم منم پرده بود ندیدم که رفت یا نه یهو یه دیقه نشد گفت اینم اقا اوش ما یهو ترس و بغض قاطی شد
اما ماساژ دادن و بخیه رو در حد سنگینی که مثلا دارن یکارایی میکنن متوجه میشدم دیگه تا بچه رو ببرن خانوادم ببینن منم بخیه خوردم بردن ریکاوری پمپ دردمم زدن بردن اتاقم
تقریبا نیم ساعت خوب بودم کم کم درد اومد سراغم اولش مثل درد پریودی قابل تحمل بود
بعد ۴ ساعت یکم تحملش سخت شد که هی شیاف دادن و پمپ داشتم
تا اومدن دیدن خونریزیم زیاده ماساژ رحمی دادن گفتن مجبوریم
بار اول واقعا ضعف رفتم ولی خب خیلیم سخت نبود
اما بار دوم چون بی حسی به کل رفته بود بیشتر اذیت شدم
راه رفتن بعد عمل هم اولش سخت بود در حد ۴ ۵ قدم که رفتم بهتر شد راحت تر شد
مامان Arsha🩵 مامان Arsha🩵 روزهای ابتدایی تولد
و اما اتاق عمل
من دفعه چندمه که میرم(آپانتیس،بینی،سرکلاژ)
خب راستش نه ترس داشتم و نه استرس
بعد پرستارا و دستیار و دکتر بی حسی خیلی خوش برخورد بودن و خیلی بهم کمک کردن
مخصوصا دکتر بی حسی که خیلی باهام حرف میزد میگفت سریعترین عملی که انجام میدی
گفتم پمپ درد نیازه؟
گفت اصرار نداریم ولی خب درد و کم میکنه اگه بخای برات نصب میکنم ولی تو ریکاوری رفتی
گفتم اره نصب کنید
خلاصه رو تخت نشستم
یه اقایی اومد گفت تنها دردی که قراره تو این عمل بکشی فقط همین بی حسیه اصلا نگران نباش
بعد دوتا امپول تو قسمت نخاع تزریق کردن(دردش در حد چند ثانیه و خیلی قابل تحمله)
بعد دوتا پاهام و قسمت شکمم بی حس شد
با این ک بی حس بود ولی حس میکردم میتونم پام و تکون بدم
ب دکتر گفتم گفت پا راستت و بیار بالا دیدم نه فقط حس میکنم نمیتونم😐😂
یه پرده کشیدن از سینه به پایین دکترم اومد گفت میخایم داخل بدنت و شسشتو بدیم شاید متوجه بشی گفتم باشه
من فک کردم دارن لوازم و ضدعفونی میکنن برای عمل اماده بشن هر لحظه منتظر بودم تیغ و حس کنم
تو همین فکرا بودم ک صدای آرشا اومد🥹
کلا پنج دقیق نشد
خیلی حس خوبیهههه انشالله همه تجربه کنن
انگار ازاد شدی یا یه ازمون سخت نفر اول شدی
همچین حسی داری
یه نفس عمیق از ته ته دلم کشیدم🥲🩵
حالا مگه بچه میارن من گردنم خشک شد از بس اونور و نگاه کردم
انقدر جیغ میکشید و گریه می کرد همه میگفتن ما بچه این مدلی ندیدیم انقدر جیغ بکشه😅
بالاخره عسلم و اوردن چسبوندن ب صورتم
دیدم بچه ام صورتش داغه داغه دوتا بوسش کردم دیدم اروم شد🥺
ولی فقط چند لحظه بود چون فک کنم گشنگی خیلی بهش فشار اورد باز شروع ب گریه کرد و انگشتش و میخورد😀

الهی فداش بشم این عکسش تو اتاق عمله🥺🩵
بقیه تو تایپیک میزارم😁