۳ پاسخ

خب بعد

بسلامتی

به سلامتی منتظر ادامشیم

سوال های مرتبط

مامان آیلی مامان آیلی ۱ ماهگی
بعد از ظهر دوباره رفتم مطب دکترم و باز برام تحریکی انجام داد گفت تا به ۳ برسم .دردام انقد زیاد شد که نمیتونستم دیگه از درد راه برم از شدت درد گریه میکردم چند بار باز رفتم بیمارستان ولی به دردام مسخره میکردن هر چقد میگفتم دارم میمیرم از درد اصلا توجه نمیکردن .دیگه واقعا احساس ناامیدی میکردم فکر میکردم دیگه میمیرم از درد حدود ساعت ۸ شب بود که دردام ۱۰۰ برابر بود از شدت درد تو خونه جیغ میزدم همسرم از دردای من پاهامو ماساژ میداد و باهام گریه میکرد مامانم هم کمرم رو ماساژ میداد و همش دلداریم میداد ولیهیچ پیشرفتی نداشتم همش چشمامو می‌بستم و به دخترم فکر میکردم که به دنیا اومده و با همین فکر دردا رو با داد و جیغ رد میکردم اون شب رو باز تا صب باز تو خونه درد کشیدم صب رفتم بیمارستان به امید این که دردام زیاد شده شاید ۳ سانت شدم ولی باز گفت ۲ سانتم هیچ کسی تحویلم نمی‌گرفت منم همونجا زدم زیر گریه فکر میکردم دیگه من اصلا زایمان نمیکنم انقدی درد میکشم که میمیرم احساس ناامید میکردم و فکر میکردم دیگه خدا تنهام گذشته
مامان سلین 🩵♥️یاسین مامان سلین 🩵♥️یاسین ۲ ماهگی
سلام مامانا چطورین
بعد چند روز اومدم تجربه زایمان تعریف کنم براتون
من از 36 هفته ورزش شروع کردم پیاده روی .پله بالا پایین کردن. زیر دوش اسکات زدن . حالت گربه گاو .ووووو۳۷ هفته هم تصمیم گرفتم برم بیمارستان دولتی و ماما همراه گرفتم برای خودم
دیگه هرروز ورزش میکردم زیر دوش اسکات میزدم تا 3۸ هفته رفتم معاینه ۱ سانت باز بودم گفت یه هفته وقت داری ۱ روز کامل احساس فشار داشتم ولی درد نداشتم فرداش درد داشتم رفتم گفت ۱ سانتی هنوز دردات بیشتر شد بیا اومدم خونه تا اومدم بخوابم دردم گرفت گفتم اینم بازم کاذب ولش کن رفته رفته دردام بیشتر شد درد داشتم نفس عمیق می‌کشیدم از دهن میدادم بیرون طوری که شکم تکون بخوره دردام تموم میشد اون دو دقیقه رو ورزش میکردم پله چهار دسته پا زیر دوش رفتم اسکات زدم. اسکات یعنی حالت نشسته روی صندلی ولی صندلی در کار نیست
از ساعت ۴ تا ۸ درد کشیدم طوری که می‌گرفت ول میکرد
وقتی درد داشتم نفس عمیق شکمی ولی تموم میشد ورزش میکردم
دیگه زنگ زدم ماما همراه گفت بیا بیمارستان این دیگه درد زایمان
تا رسیدن بیمارستان ساعت ۸ نیم بود
ادامه ...
مامان آوش مامان آوش ۱ ماهگی
سلام به همگی من دو روز پیش زایمان کردم و به رسم گهواره اومدم تجربه بزارم ، من از بی حسی اپیدورال استفاده کردم و البته خیلی راضی بودم، صبح ساعت ۷ و نیم حدودا دردام شروع شد، انقباضاتم میگرفت و ول میکرد ولی منظم نبود، یکم کارامو کردم صبحانمو خوردم، خونمو مرتب کردم ، شک داشتم که درد زایمان باشه، رفتم یه دوش گرفتم اومد و دیدم خوب نشد و داره دردام بیشتر میشه، وسایلمو جمع کردم و رفتم بیمارستان، ساعت ۱۲ حدودا بیمارستان بودم، معاینم کردن ۳ و نیم سانت بودم، روز قبلش دکترم معاینه کرده بود و ۳ سانت بود،کیسه آبم رو پاره کردن همون وقت که اصلا درد نداشت و سرم فشار وصل کردن، بعد از سرم فشار دردام یل زیاد شد، اینجاش یکم سخت بود ، دیگه مامام اومد و بردم ورزش و گفت اگه اپیدورال میخوای باید حداقل ۵ تا ۶ سانت باز باشه ، با ورزش به سختی و دردناکی رسیدم به ۵ و نیم و دکتر بی حسی اومد ، وقتی بی حسی رو زد دیگه آب بود رو اتیش ، همه دردام رفت ، خیلی خوب بود، خیلی ضعیف انقباضاتم و حس میکردم، که بهم گفت هر موقه حس کردی فشار بده ، انجام دادم و اصن یه رب بعدش ۹ سانت بودم ، دکترم اومد و اینجا باز انقباظات رو بیشتر حس میکردم و دردناک بود ولی به دردناکی قبل بی حسی نبود، هر کاری گفتن انجام دادم و ساعت ۳ و ۴۰ دقیقه زایمان کردم، همینکه زایمان کردم درد انقباظات تموم شد، و دکتر شروع کرد بخیه زدن، که یه حس سوزن سوزن حس میکردم ، بد نبود، و تمااااام ، رفتم بخش و حالا اثر بی حسیا رفته هیج مشکلی ندارم ، فقط بخیه هام درد میکنه
مامان کارن مامان کارن ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 🥰
من با اینکه چیزی از زایمان طبیعی نمیدونستم ولی برا زایمانم انتخابش کردم چون دیدم یه عمل کوچولو آپاندیس خواهرم چقدر درد داشت
من عاشق برنامه اینستام ولی خوب خیلی باهام مخالفت میشه همچنان
همینطور ک داشتم فیلم هارو میدیدم چنتاشون هم ورزش برا زایمان طبیعی بود ذخیره کردم و ازشون فیلم گرفتم دقیق از 34 هفته 3 روز هر شب اونارو انجام میدادم هر حرکت و 15 بار
چند بارشو دیگه خودم تنظیم کردم😂
بعد یه خانم بود تازه زایمان کرده بود گفت ک برا زایمان راحت اون هفته های اخر هرشب دمنوش بابونه بخورید از 37 به بعد چون باعث زایمان زودرس میشه منم ک حررف گوش کن😂
از 36 هفته من پیاده روی رو می رفتم روزی یک ساعت و نیم
هفته 37 هم شروع کردم به خوردن دمنوش بابونه البته شب
صب زود هم خاکشیر و عسل و ابجوش میخوردم
تا اینکه رسید روز زایمان 😍😅
27 هفته و 5 روز ساعت 12 دمنوش خوردم تا 1 با همسرم فیلم دیدم و رفتم خوابیدم ساعت 3 یعو از خواب بیدار شدم دل درد داشتم اما کم گرفتم خوابیدم 😁
ساعت 5 یهو بیدار شدم دردم زیاد بود اما قابل تحمل همسرمو از خواب ناز بیدارش کردم گفتم میخوام زایمان کنم اونم داشت مسخره نیکرد باور نداشت همینطور دردام زیاد تر میشد ساعت 6 دیگه من رفتم حموم زیر آب خیلی داغ هی بشین پاشو میکردم ولی خوب من نمیدونستم شاید خطرناک باشه😁 از رفتن به بیمارستان وحشت داشتم هرجوری یود تحنل کردم تا ساعت 10
تا بیمارستان 2 ساعت راه بود 12 رسیدیم بیمارستان
مامان عشق مامان عشق ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت دوم)

شب دکتر چک کرد و گفت حدود ۴ سانت باز شدم و منو به بخش زایمان انتقال دادن که اونجا اتاق تک نفره بود و میتونستم با همسرم تنها باشم. دکتر شیفت شب بهم گفت چون پیشرفت زایمانم خیلی طول کشیده و هنوزم انقباضاتم شروع نشده، اگه موافقم کیسه آب رو پاره کنند تا روند سریعتر اتفاق بیفته. من ترسیده بودم و از طرفی هم چون ساعت حدود ۱۲ شب بود خسته بودم و فکر میکردم اگه الان با پاره شدن کیسه آب دردام شروع بشه، خب خیلی خسته هستم وتوان زایمان ندارم. فکرامو بهشون گفتم و اونا هم گفتن هر طور که من میخوام و میتونن فردا اینکارو بکنن تا منم کمی استراحت کنم.
روز پنجشنبه (روز سال تحویل) صبح باز دکتر منو معاینه کرد ولی خبر جدیدی نبود، خلاصه کیسه آب رو پاره کردن، هیچ دردی نداشت و فقط حس کردم که آب گرمی داره ازم خارج میشه، البته نه با شدت. سال تحویل شد و ما تو بیمارستان بودیم و در انتظار اومدن پسر قشنگمون. حدود ۵ ساعت از پاره کردن کیسه آب گذشته بود ولی انقباضات من منظم نشد، کمی درد داشتم ولی درد زایمان نبودن چون نظم نداشتن و شدتشون هم کم بود. در این بین من ورزش میکردم، روغن تراپی کردم و یک سری کارهای دیگه که ماما پیشنهاد میداد ولی خبری از درد زایمان نبود.
طرفای ساعت ۳ ظهر به پیشنهاد دکتر، القای زایمان از طریق تزریق هورمون اوکسی توسین رو شروع کردن، از دوز پایین شروع کردن و هر نیم ساعت دوزش رو بیشتر کردن. یک ربع از تزریق نگذشته بود که انقباضات من شروع شد. به طور منظم هر ۶ دقیقه یکبار، درد خیلی شدیدی زیر دلم و بالای شکمم شروع می‌شد که توی کل شکمم میپیچید. حدود ۳۰ تا ۴۰ ثانیه طول می‌کشید و ول میکرد و دوباره ۶ دقیقه بعد باز شروع می‌شد.
مامان نوا مامان نوا ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان:
۱۶ روز قبل زایمانم یک روز حس کردم حرکات بچه ضعیف شده، رفتم دکتر و بعدش زایشگاه برای گرفتن نوار قلب، اونجا خیای ترسیدم و اذیت شدم خداروشکر مشکلی نبود ولی از همون روز کمردرد شدم تا اینکه سه روز بعدش دردم گرفت اول نیم ساعت درد میگرفت کم کم فواصل دردها دو دقیقه شد. ساعت سه و نیم صبح رفتیم زایشگاه بیمارستان بنت الهدی انقدررر صدای جیغ بود از ترس داشتم سکته میکردم اونجا هی نوار قلب و هی معاینه بعد چند ساعت گفت بستری نمیشی دهانه رحمت خیلی کم باز شده برو خونه راه برو درد هام تو زایشگاه به طرز عجیبی کم شده بود . رفتیم خونه کل روز راه رفتم دوش گرم گرفتم خرما و آناناس خوردم دردهام نامرتب بود و فواصلشم زیاد شده بود بعد از ظهر شوهرم گفت بریم دور بزنیم حین دور زدن دردام شدت گرف رفتیم زایشگاه ساعت ۶ عصر بستری شدم با دهانه سه سانت ساعت ده شب زایمان کردم. نگم از دردهاش خدایا جون کندم تا زایمان کردم خیلی خیلی خیلی سخت بود. دکترم خانم ملیحه غلامی بود عالی فرشته مهربون♥️ اصلا از ماما اون شب خاطره خوبی ندارم و خیلی بداخلاق بودند. من اپیدرال زدم خوب بود روند زایمان تسریع کرد ولی درد شکم به هیچچ وجه کم نکرد. حین تزریق آمپول پای چپم ناخوداگاه تکون خورد از همون روز بشدتتتت زانو دردم پشیمونم، گاهی نمیتونم زانمو جمع کنم.
روزای خیلی سختی بود و هست البته بعد زایمان باز رفلاکس و کولیک و بی قراری زیاد و بی خوابیییییییی دیونم کرده.
مامان ماهان کوچولو 💙 مامان ماهان کوچولو 💙 روزهای ابتدایی تولد
سلام اومدم تجربه زایمانم و براتون بذارم
روز شنبه من زیاد ترشح داشتم ولی گفتم طبیعی چون درد نداشتم رفتم مطب دکترم که اسرار کنم بستری کنه ولی نکرد ۳۹ هفته ۲ روز بودم گف ۴ روز وقت داریم تا ۴۰ هفته اگه نشد بستری میکنم قرار بود پنجشنبه برم بستری بشم با خیال راحت اومدم که پنجشنبه میرم اومدم همه چیمو آماده کردم فقط منتظر بودم پنجشنبه بشه از مطب که اومدم معاینه کرده بود دکتر دردهای پریودی داشتم ولی میگفتم کاذب تا صب داشتم ولی کم بود خیلی صب که بیدار شدم دیدم بازم دارم ولی میگفتم کاذب ساعت ۲ اینا بود ناهار خوردیم با شوهرم اون حیاط بود منم دستشویی دیدم ترشح کشدار خیلی زیاد دارم فقط میومد بدش خونه اومدم با شوهرم نشستیم به فیلم نگاه میکنم دیدم بازم خیس میشم پا شدم تمیز کنم دیدم لک بینی دارم به شوهرم گفتم خندید گف خدا کنه دیگه زایمان کنی بدش اون رفت بیرون منم میخواستم برم پاهام لیز رفت خم شدم انگار ی چیزی اومد دیدم خون قرمز خیلی ترسیدم سریع رفتم به شوهرم گفتم گفت برو آماده شو بریم سریع
ادامه پارت بعدی
مامان مهراد🥹 مامان مهراد🥹 روزهای ابتدایی تولد