وسایلا ومادرکارو امادە کرد منم چون آب قطع بود وتانکر بە حموم نمیرسە همونتو دستشویی یە حموم آبتی کردم روزقبلش کامل خودمو نظافت و شیو کردە بودم تمیز بودم فقط یەدوش گرفتم ،،،خودم امادە کردم راهی بیمارستان شدیم ،،،رفتم زایشگاە گفتم کیسە ابم پارە شدە سوال پرس جو شد معاینە کردگفت دهانە ی رحمت بستەست فک نمیکنم زایمان کنیگفتم ولی کیسە آبم پارەست گفت بشین لخت شو ببینم ابریزش داری ،،،،،کە بعد یە مووت ابریزش مشخص شد ومنو بستری کرد گفت تا صبح میمونی بعد القای زایمان میشی ،،گفتم طبیعی گفت ارە ،،،اون پرستار کمی ناشی بود من بستری شدم ،،،سرم وصل کرد دستگاە وصل کرد واسە ضربان قلب جنین وانقباضات ،،،این هم بگم من خیلی احتیاج بە تخلیە ادار داشتم هرساعت یەبار میرفتم سرویس ،،،خلاصە من چرا دورغ بگم ترسیدە بودم صدای تپش قلب پسرم میومد حرک میکرد همزمان کیسە آب داشت میرفت ومن در حال دعا کردن بودنم سرمی کە وصل بود حاوی امپول فشار بود یە قرص زیرزبانی فشارم بهم دادن من تا ساعت 5صبح هیچ دردی نداشتم ،،دوتا زن اتباع هم اونجا بودن کە یکیشون خیلی زود زایمان کرد،،،،من همش درحال دعا کردن بودم ،،،،ساعتای پنج دیدم کمی درد دارم دردام شروع شدە بود تا ساعت 9کم بودن وقابل تحمل ،،،من میرفتم سرویس با آب گرم خودم شستشو میدادم آب گرم میگرفتم روشکمم خیلی ارومم میکرد یە اتاق دراختیارم بود کسی پیشم نبود ماما گاهی میومد میگفت صدا قلب بچتە تو داری خیلی مهمە منم هواسم بود چک میکردم ،خوب بود ساعتای 9اومد دید درد دارم منم داشتم پیادە روی میکردم کمی اسکات رفتم یە توپ بزرگ اورد گفت ملحفە رو بنداز روش واین حرکات رو انجام بدە ،

۱ پاسخ

ادامهههه

سوال های مرتبط

مامان دخترم وپسرم مامان دخترم وپسرم روزهای ابتدایی تولد
تجربە زایمانم
من توی 39هفتە 4روز زایمان کردم
ازاونجایی کە سرماخوردە بود وتب ولرز داشتم همسرم سە روز قبل زاییمان نرفت سرکار وموندنی شد ،،،پنجشنبە بود گفتم بە همسرم امروز میخوام برم پیادە روی وکمی خرید لازم دارم برای زایمان ،،،گفت باشە رفتیم بیرون هواسرد بود بارونی یە مسیرطولانی رو رفتیم وخریدامو کردم وبرگشتنی هم سە کیلو سبزی قرمە گرفتم توراهم کارخیاطی داشتم انجام دادم واومدیم خونە بعد استراحت دوساعتە بلند شدم دست رویبە اشپزخانە کشیدم شروع کردم سرخ،کردن سبزی ،،،احساسکردم پسرم جنب وجوشش خیلی زیاد شدە ،،،وقتی رفتم سرویس شرمندەترشحات ژلەای زیاد ازم ازم خراج میشد ،،،،خلاصە بعد اتمام سبزی قرمە نتونستم شام بخورم خیلی کم خوردم میل نداشتم نصف شب بود جا انداختە بودیم کە بخوابیم دخترم خیلی بیقراری میکرد میگفت خوابم نمیاد مامان امشب یە چیزی میشە بدنم درد میکنە منم طبق معمول تو گهوارە چرخ میزدم تاپیک گضاشتم کە نشونە ی زایمان دیدم ونزدیک شدە ،،،یهو دراز کش تو رخت خوابم بود کە احساس خیسی کردم بلند شدم رفتم سرویس ،،متوجەشدم کیسە آبم پارە شدە بلا فاصلە بە همسرم گفتم ..کە جریان چیە ووسایل هارو کە امادە کردە بودم بیارە
مامان دخترم وپسرم مامان دخترم وپسرم روزهای ابتدایی تولد
شروع کرد بە بخیە زدن گفتم مگە پارە کردی گفت عزیزم واژنت بااینکە زایمان قبلی داشتم تنگتر بودە ،،،و سربچتم بزرگ بود بلە بخیە احتیاج داری شروع کرد بخیە زدن گفت دردو کە تحمل میکنی گفتم بە اندازەی درد زایمان کە نیست بزن ولی خوب بزن باز نشن هی میزد هی میگفتم موندە میگفت ارە یە نسم ساعت طول کشید پسرمم بردن تخت نوزاد کناری وزن قد چکاب کردن ،،،من داشتم یخ میزدم ،،،میلرزیدم سردم بود صدای دندونام تو اتاق پیدچیدە بود گفتن برینبە همراهش بگین بیاد پیشش بهش برسە ،،ملحفە رو زدن روم گفتم گرمت شە ،،رفتم صدا زدن همسرم هنوز نیومدە ود گفتن همراهت نیومدە وسیلە هات دست اونە ،،،باید بمونی تو این وضعیت تا میاد یە نیم ساعترو تخت زایمان بودم میرزیدم دڵم بە گریە های پسرم خوش بود صداش میکردم گفتم اذیتش نکنید ،،،،نیم ساعت بعد ماما گفت بە همسرش بگین باید داخل خداخیرش بدە گفت میینین کسیو ندارە ە همسرش بگین اشکال ندارە یەپرستارە میگفت بە ماچە خودش بلند شە ماما سری تکون داد ،،گفت بە یکی دیگە برو همسرشو صدا بزن همسرم بادخترم اومدن ،،دخترم باهاش بود اون وضعیت منودید سعی کردم خودموبپوشونم کە نبینە ،،همسرم منو برد سرویس من خونروی زیادی داشتم الانم دارم ،،،اونایی کە اونجا بودن مثل من نبودن ،،اینم بگم سر ساعت 11پنج دقیقە من زایمان کردم خدا صدامو شنیدە بود همسرم میگفت بهم گفتن معلوم نیست کی زایمان کنە برگردین خونە ،،اومدنی بهم خبر دادن زایمان کردە ،،گفتم چە زود چە خو ،،،خلاصە سرتون رو درد نیارم همسرم منو برد سرویس شستشو داد هنوز لباس بخش نیاووردە بود من لباسای گرم خودومو پوشیدم گرمم شە
مامان دخترم وپسرم مامان دخترم وپسرم روزهای ابتدایی تولد
اومدم بیرون بازم دستگاە رو وصل کردم بازم حرکات توپ رفتم دوساعت دردام غیر قابل تحمل شدە بود کە شرمندە حس دفع مدفوع داشتم ،،،بە ماما گفتم تورخدا بازم کنین مدفوع دارم باید برم سرویسحتی شرمندە کمی بیرون زدە بود من داشتم دق میکردم اومد گفت برو رو تخت میخوام معاینت کنم ،،من بیشترین دردم موقع معاینە بود ،،گفتم نە دستشویی کردم دارم ،،دارم دق میکنم گفت دراز بکش یکی ازپرستارا اومد خیلی عصبی بود هی حرف میزد ماما خودش خیلی خوب بود آروم ،،معاینە کرد جیغم دراومد گفت بلە شدی 8،،9سانت برو زور بزن داری زایمان میکنی سرش پیدا شدە ا دوبارە گفت بزار کمکت کنم معاینت کنم دستشو گرفتم گفتم جون مادرت ،،من مادر ندارم یعنی دارم ،ولی ،،،باهام حرف نمیزنە ،،،،،9ماهە سرهیچی باهام حرف نزدە بهم اهمیت نمیدە جون مادرت اگە داری منو میبنی دارم درد مادر شدن دوبارە رو میچشم معاینە نکن گفت میخوام کمکت کنم زودتر زایمان کنی معاینە کرد ،،باتمام وجود خودم قوی نگه داشتم ،،،کە جیغ ننم گفت پاهاتو بدە بالا بگیرو زور بزن ،،،زور زدم ،،،،سوزش خیلی تندی دردهانە رحمم پیچید دیدم پسرم لیز خورد اومد بیرون جوری کە ماما ەزور جمعش کرد گرفتش ،،ولی دیگە تموم شد دردام رفت راحت شدم انگار نگار من ود درد داشتم ،،،،،بعد جفتمم بادوتا سرفە اومد بیرون ،،،،
مامان دخترم وپسرم مامان دخترم وپسرم روزهای ابتدایی تولد
منم ملحفە رو کە کشیدە بودم دور خودم ،،چون خیلی سردم بود انداختم رو توپ ،،نشستم روش وهمون حرکاتی کە ماما گفت رو تکرار کردمم،،،،، گفت فقط مراقب ضربان قلب بچت باش منم دد داشتم باسر تایید کردم رفت بعد مدتی اومد گفت میخوایی بە همسرت بگم بیاد پیشت باشە ماساژت بدە گفتم آرە غافل ازاینکە دخترمم هست اونو رو چیکار کنە ،،رفت اومد گفت همسرت نیستش دخترتو بردە خونە خستە بودە گفتم اشکال ندارە خواست ماساژم بدە کە منصرف شد ورفت بیرون ،ودیگە تنها بودم دردام شدیدتر شد دردام منظم شدە بود مابینش قطع میشد من کاملا خوابم میگرفت بیحال میشدم دیگە کلا سرزونم شدە بود خدایا ازخودت مدد میخوام بە خوودم میگفتم سحر تو میتونی تموم میشە برمیگردی خونە وکنار بخاری دراز میکشی میخوابی کنار بچە ت ،،،،،سحر قوی باش ،،سحر میدونم بی کسی هیچ کسیو نداری ولی تو قوی هستی تحمل کن ،،،،خیلی ا خدا خواستم گفتم خدایا دخترم رو ساعت 9دە دقیقە بەدنیا اوردی این یکی رو 11دە دقیقە هم قبولە ولی زود تمومش کن ،،،،ماما اومد گفتم چند ساعت طول میکشە گفت معلوم نیست شاید تاغروب اینجا باشی هنوز 2ونیم سانتم باز نشدی هیچی رفتم گفتم بیایین باز کنین میخوام برم سرویس باز کردن رفتم سرویس تخلیە ،،،،،کردم باآب گرم خودمو شستم دوبارە اروم شم
مامان ماهور مامان ماهور ۴ ماهگی
صبحونه خوردم خونه رو مرتب کردم وسایلمو آماده کردم ب مامانم و همسرم زنگ زدم اومدن دوش گرفتم ب مامای همراه زنگ زدم گفت بیا بستری شو درد هم داشتم ولی درد آنچنانی نبود. ساعت دوازده رفتم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۲ فینگری برو بستری شو. تا بستری بشم یساعتی طول کشید از استرس داشتم میمردم بیمارستان هم خلوت خلوت بود اصلا زایمانی جز من نبود. دکتر برام یه قرص زیر زبانی داد همون اول کار یدونه سرم زدن تا ساعت ۳ شدم سه سانت مامای همراهم رسید کیسه ابمو ک زدن دردام شروع شد هی نوار قلب میگرفتن ازم منم ب خودم میپیچیدم ساعت ۵ نوار قلب و ازم جدا کردن من شروع کردم ب ورزش کردن و نشستن رو توپ. خیلی خیلی موثر بود مامای همراهم خیلی بهم رسیدگی میکرد موقعی ک درد نداشتم خرما و کمپوت آناناس و آب میداد تا فشارم نیوفته دیگ ساعت ۶ بود دکتر گفت بذار معاینت کنم دید شدم ۷ سانت خیلی پیشرفت کرده بودم (من از ۳۶ هفتگی پیاده روی رو شروع کرده بودم هر روز تو خونه هم آروم قر ریز میدادم هفته آخر بیشتر بود )
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۱۰ ماهگی
پارت دوم
ماما اومد بدون اینکه معاینه کنه بهم لباس داد گفت عوض کن بعد میام معاینت میکنم منم لباسام عوض کردم بعدش ک اومد معاینه کرد گفت چهارسانتی پرونده تشکیل دادن بستریم کردن من بردن تو اتاق زایمان مامایی که بالا سرم بود خیلی مهربون بود بهم گفت دردات چقدن منم گفتم قابل تحمل هستن سروم وصل کرد بهم آمپول فشارم داخلش زد کیسه آبمم همونجا پاره کرد دردام خیلی کم بود هیچ واکنشی نشون نمیدادم وقتی میگرفتن کم کم بخاطر همون فشار شدیدتر میشدن ماما اومد معاینه کرد گفت پنج سانت شدی تو نیم ساعت عالیه پیشرفت خیلی خوبی داشتی ولی کاشک همینجوری ادامه پیدا میکرد💔از ساعت 8 شب من پنج سانت بودم تا 12 شب کلی درد میکشیدم ولی الکی رحمم بیشتر باز نمیشد از درد خودم ب تخت میزدم سروم از پیشم تا اخر باز شده بود یهو دردام جوری وحشتناک شد ک چشمام تار شد فقط ناله میکردم ماما سری اومد سروم تا آخر بست هم حال خودم خراب شد هم ضربان قلب بچم بالا رفت از اونجا ب بعد دیگه نفس کشیدن برام سخت شد که بهم اکسیژن وصل کردن از ساعت 12 ب بعد دردام خیلی وحشتناک و غیر قابل تحمل شد وقتی میگرفتن حالم بد میشد صدام در نمیومد فقط ناله میکردم تنها تو اتاق بودم کل پرسنل رو ب رو اتاقم ولی اصلا توجه نمیکردن بهم ماما میومد بهم سر میزد میگفت نمیتونم برات کاری بکنم باید تحمل کنی ساعت دو بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت داری فول میشی الان فقط زور بزن تو دردات وقتی دردام می‌گرفتن کلی زور میزدم نفسم میرفت با اینکه اکسیژن داشتم
مامان بردیا🩵 مامان بردیا🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم🩵
من از دکترم بیمارستان خصوصی نامه داشتم اما بهداشت نامه معاینه داد واسه بیمارستان دولتی (حضرت زینب واسه دزفولیای عزیز میشناسن)منم بدون درد فقط مدارک برداشتم با مامانم رفتم شوهرم دوساعت با من کارش فاصله داشت و استرس اونو هم گرفته بودم که باهام نبود خلاصه بعد معاینه و ان اس تی گفتن که ۴ سانتی بفرستینش واسه بستری منم از یه طرف خوشحال که بالاخره داره میاد از طرف استرس ک چقد یهویی شد اومدنش منو گذاشتن تو یه اتاق خصوصی بود و یه ماما اومد و سرم وصل کرد منم حدود ساعت ۹ شب منم دراز کشیده بودم میدونستم بالاخره آمپول فشارو میزنه منتظر دردام بودم تا ساعت ۱۱ شب دردام شروع شد و هر ده دیقه در حد ۳ دیقه دل درد و کمر درد شدید میگرفت و ول میکرد ولی من با تنفس کنترلش کردم ماما هم خوشش اومده بود گفت آفرین همکاری میکنی فک کرد کلاس رفتم ک گفتم نه تو خونه ورزش میکردم بعد ساعت ۱۲ دردام نزدیک تر شد ان اس تی هم یع شکمم وصل بود از اون طرفم صدای جیغ و دادای مامانای دیگه خیلی رو مخ بود😑دیگه ماما همش میرفت بعد نیم ساعت ۱ ساعت میومد بهم سرمیزد که گفتم من میخام ورزش کنم سرمو قطع کرد معاینه کرد که حین معاینه کیسه آبم پاره شد و یهو زیر پام پره آب شد بعد گفت بلند شو برو سرویس خودتم بشور یه توپم داد گفت ورزش کن و رفت
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت پنجم
ماما بهم گفت بخواب تا معاینات کنم ببینم چند سانتی که دو ونیم باز شده بود دهانه رحمم بعد آمد سرم وصل کرد دستگاه نوتر قلب وصل کرد نوار گرفت خوب بود کلا تا آخر همش نوار می‌گرفت که ضربان قلب بچه افت نکنه... خواهرشوهرم همراهم بود تو اتاق زایمان کمک دست ماما بود هر چی میگفت براش می‌آورد بهش میگفت قراره امشب ازت خیلی کار بکشم... همچی اوکی بود انقباضارو زیاد نمیفهمیدم ماما میگفت هر 3الی4 دقیقه داری بهم گفت از تخت بیا پایین و بشین روی توپ ورزش کن از قبل ورزش روز زایمان بهم گفته بود دیگه نشستم روی توپ لباسام در آوردم لباس بیمارستانی پوشیدم کم‌کم ورزش کردم خوراکی میخوردم با خواهر شوهرم حرف میزدم همچی خوب بود درد نداشتم اصلا ماما خیلی براش سوال بود ک چجور انقباضارو نمی‌فهمم خودمم حیرون بودم چرا نمی‌فهمم ماما هی میومد و میرفت منم ورزش میکردم تا اینکه ماما آمد گفت بخواب معاینه کنم ساعت ۱٢شب بود که 3 سانت بود بعد یکساعت به ورود زایشگاه خب ماما گفت که پیشرفتت خوبه که همینطوری ادامه بده...
مامان دختری🥰 مامان دختری🥰 ۵ ماهگی
خلاصه مادرم و سامان رو صدا کردم گفتم بریم صبحانه کمی خوردم و راهی شدیم به سمت بیمارستان البرز کرج رفتم ویزیت شدم معاینه کرد گفت دوسانتی بستری میشی منم هی این میون انقباض داشتم کارارو انجام دادن ومن راهی اتاقی شدم که قرار بود اونجا به ده سانت برسم 🥶 رفتم تو اتاق توش سه تا تخت بود دونفر داشتن درد میکشیدن ناله میکردن رفتم دراز کشیدم اومدن ان اس تی رو وصل کردن یه سرم اوردن توش هم یه آمپول خالی کردن که فکر کنم آمپول فشار بود نمیدونم خیلی کم بود رفتن منم هی دردام شروع می‌شد تخت های بغلی هم هی دادو بیداد
من سعی میکردم با تکنیک های تنفسی دردام رو اداره کنم که موفق هم بودم
دزدکی میرفتم دستشویی با سرمم آب گرم میگرفتم رو دلم
هی میومدن انگشت میکردن معاینه میکردن میرفتن یکی از هم اتاقی ها راهی اتاق عمل شد سریع هم رفت صدای بچش اومد گفتم به به چه آسون
این میون من هم با دردام کلنجار میرفتم خیلیم گشنم بود فقط میتونستم ابمیوه و خرما بخورم ساعت ها میگذشت و بغلی منم بردن برای سز چون بچش افت کرده بود ضربانش
من موندم خودم هی میومدن آن اس تی میخواستن بگیرن منم هی میگفتم بابا بذارید من از تخت بیام پایین تحرک داشته باشم ورزش کنم اومدن دم دستگاه رو جدا کردن من شروع کردم انجام حرکات
پارت دو
مامان آوین👶🏻❤ مامان آوین👶🏻❤ ۷ ماهگی
#تجربه زایمانم
خب من رحمم کاملا بسته بود کلی پیاده روی ورزش اسکات رابطه و...از ۳۴هفته شروع کردم گذشت و گذشت دیدم ۴۱هفته شدم هیچ خبری از درد نیست رفتم بیمارستان گفتم من تاریخ زایمانم گذشته دردی ندارم معاینه کرد گفت رحمت بستس رفتم یه بیمارستان دیگه بستریم کردن شب قرص فشار دادن بهم صبح معاینه کردن گفتن یک سانتی تا ظهر همون یک سانت بودم بعد یه قرص دیگه دادن فاصله دردم یهو شدت گرفت شد هر یک دقیقه ضربان قلب بچم افت کرد سریع یه امپول زدن قلبش اوکی شد بعد از ظهرش دکتر منو برد اتاق زایمان یه چیزی شبیه بادکنک ولی لوله بود وصل کردن ب رحمم که سریع فول شم خیلی درد داشت اسمش بالن بود مردم زنده شدم اونو زدن ساعت شیش بعد از ظهر معاینه کرد گفت دوسانتو نیم پیشرفت خوبی داری خیلی درد داشتم گریه میکردم ساعت هفت دیگه نتونستم تحمل کنم منو بردن اتاق زایمان شدم چهارسانت گفتن خیلی خوبه زنگ زدم ماماهمراهم ساعت ده اومد پیشم ماما بیمارستان گفت کیسه ابش هنوز پاره نشد گفت خودمون پاره میکنیم زدن کیسه ابمو پاره کردن ماماهمراهم ورزشم میداد ان اس تی ک بهم وصل بود نوار قلب خوبی نبود درخواست اپیدورال کردم گفتن نه ضربان قلب بچت خوب نیست نهایت ماسک گاز بهت بدیم گفتم بدین خیلی درد داشتم ماماهمراهم یازده ورزشو ک شروع کرد۱۲فول شدم یهو ان اس تی صدا داد گفتن سریع ببرینش اتاق عمل ضربان قلب بچه افتاده من درد داشتم حس زور داشتم گیج شده بودم سریع بردنم اتاق عمل سزارینم کردن خیلی زایمان سختی داشتم هنوزم خیلی درد دارم ولی وقتی بچتو بغل میکنی همه این دردا یادت میره🥲🥲🥲
مامان ماهور مامان ماهور ۷ ماهگی
دوستان سلام من رفتم بیمارستان مهدیه زایمان کردم از تحریم می‌خوام براتون بگم
من پیش دکتر صالح گرگری تو مطبشون میرفتم
ایشون تو بیمارستان مهدیه هم هستن
ماه آخر بهم گفت که هفته ای دوبار باید چک آپ شم چون دیابت داشتم و بچم بریچ بود
گفتن یکبار در هفته برم مطب و یکبار هم درمانگاه بیمارستان
۳۸ هفته بودم رفتم درمانگاه که گفتن مایع دور جنین کم شده باید بستری شی
رفتم بستری شدم و آزمایش گرفتن گفتن کیسه آب پاره شده و باید زایمان کنم
دیگه همونجا زایمان کردم دو شب بلوک زایمان بستری بودم قبلش
مدام چک میکردن و دستگاه nst بهم وصل بود بسیار مهربان بودن و خیلی حواسشون بود
روز دوم ساعت هشت عصر رفتم برا سزارین چون بچه بریچ بود
اتاق عمل عالی بود استاد بهفروز عمل کردن
پرسنل اتاق عمل خیلی خوش برخورد و مهربان بودن حتی دکتری که بی حسی کرد کلا در طول زایمان کنارم ایستاد و دستمو گرفت و نوازشم میکرد چون من خیلی ترسیده بودم و استرس داشتم
بعد از عمل بردن اتاق بستری
ولی اونجا راضی نبودم از لحاظ بهداشتی سطحش پایین تر از بقیه جاها بود
چون من قسمت پریناتولوژی هم بستری بودم قبلا به خاطر ذیبابتم اونجا خیلی تمیز بود و من ذهنیتم همچین چیزی بود
اتاقهای بستری پس از زایمان خیلیییی شلوغ بودن و گرم 🫤
در کل راضی بودم از عملم خیلی خوب عمل کردن درد هم نداشتم
مامان فاطمه مامان فاطمه ۱۱ ماهگی
تجربه زایمانم 💫🤍❤💖
من روز دوشنبه ۱۴ اسفند ماه رفتم پیش دکترم معاینه تحریکی کرد و گفت سه سانت اندازه دو انگشت باز شدم بعد از معاینه لکه بینی گرفتم تا عصر شب درد داشتم نه در حد درد پریودی و نامنظم
رفتم حموم ورزش کردم دوش آب گرم گرفتم قر کمر رفتم
فردا ساعت ده صبح که بیدار شدم هیچ درد ی نداشتم فقط کمر درد پریودی که چند روزی بود داشتم
ساعت ۱۱ ی تیکه حالت ترشح غلیط و خونی
بیشتر شبیه لخته خون بود ازم اومد کارمو کردم ساعت ۱ رفتم بیمارستان
دکتر اومد معاینه کرد گفت همون دو انگشت دیروز
اولش نمی‌خواست بستری کنه و گفت هنوز دو انگشتی من گفتم درد دارم
آن اس تی وصل کرد و متوجه شد که من درد دارم بستریم کرد تا ساعت ۴ دردام خیلی کم بود ساعت ۴ اومد امپول فشار وصل کرد بهم
دردام‌زیاد تر از قبل شد و داشت منطم‌میشد ولی خیلی شدید نبود قابل تحمل بود
ساعت ۷ دکترم‌ اومد و کیسه آب و ترکوند ی آب داغ و زیادی ازم خارج شد
از اون موقع به بعد دردام منم تر و شدید تر شد ساعت ۹ تا ۱۰ توی اتاق راه رفتم بهم توپ داد روی توپ ورزش کردم
کمی غذا خوردم
ساعت ۱۰ و رب اومد معاینه کرد گفت ۵ ۶ سانتی ی ۵ دیقه ای دوباره راه رفتم. بعد ردی تخت دراز کشیدم و امپول و دوباره بهم وصل کرد ی دفعه انگار بدنم واکنش نشون داد ی درد شدیدی منو گرفت و احساس مدفوع زیاد داشتم. دکترم و صدا کردم گفت اون مدفوع نیس سر بچته اومد و با تعجب گفت فول شدی
همین الان معاینه کردم ۵ ۶ سانت بودی
خلاصه اومد و با چند تا زور دختر نازم به دنیا اومد🥰 ۴ تا هم بخیه خوردم
دخترم ۱۵ اسفند ماه❤ ساعت ۱۰ و نیم 💜۳۹ هفته و ۵ روز 🩵با وزن ۳۶۵۰ 🧡
مامان مهیار🥹💙 مامان مهیار🥹💙 ۱ ماهگی
سلام خانوما اومدم تجربه زایمانم رو براتون بزارم

من ۴۰ هفتم بود هنوز زایمان نکرده بودم همون روز ک ۴۰ هفته شدم رفتم پیاده روی فقط ۲ ساعت پیاده روی کردی بعداز ظهرم رفتم پیاده روی ۱ ساعت بعد شبش درد داشتم خیلی خیلی کم بود اینقد کم بود ک خوابیدم تا صب بعد صبح ساعت ۶ ونیم بیدار شدم برا همسرم چایی دم کنم دیدم دارم هی خیس میشم بعدش تا ساعت ۸ صبر کردم دیگ ساعت ۸ رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت فعلن ک خیس نیستی بزار تست بزنم تست ک زد گفت اره کیسه ابش نشتی دارع دیگ من رو بستری کردن بخاطر نشتی کیسه اب بعدش گفت چون ک نشتی داشته خود ب خود پیشرفت میکته وقتی ک اولین معاینه رو کرد ۲ سانت بودم دیگ ساعت ۹ شد بعد ۱ ساعت دیدن هیچ پیشرفتی نداشتم امپول فشار زدن من دیگ از ساعت ۱۲ دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود ساعت ۳ کیسه ابمو پاره کردن دیگ ساعت ۶و نیم عصر بود هنو تازه ۳ سانت بودم مامام اومد هی ورزشم میداد ساعت ۸ ۴ سانت شدم بعد ۴سانت دردام زیاد شد فقط ورزش میکردم هی اسکات عمیق میزدم دیگ ساعتای ۹ونیم بود گفت ۵ چقد دیر پیشرفت میکنی چهار نفر زایمان کردن تو هنوز زایمان نکردی بعدش پیشرفتم زیاد شد ساعت ۱۱ ۷سانت بودم ۱۲ ۸سانت دیگ ساعتا ۱ونیم بود ک من فول شدم بردنم رو تخت زایمان ۳ تازور زدم اقا مهیارم رو گذاشتن رو سینم🥹😍و بگم مامام خیلی خوب بود هی ک میدید دردام خیلی شد میبردم دوش اب گرم اروم میشد دردم