منم ملحفە رو کە کشیدە بودم دور خودم ،،چون خیلی سردم بود انداختم رو توپ ،،نشستم روش وهمون حرکاتی کە ماما گفت رو تکرار کردمم،،،،، گفت فقط مراقب ضربان قلب بچت باش منم دد داشتم باسر تایید کردم رفت بعد مدتی اومد گفت میخوایی بە همسرت بگم بیاد پیشت باشە ماساژت بدە گفتم آرە غافل ازاینکە دخترمم هست اونو رو چیکار کنە ،،رفت اومد گفت همسرت نیستش دخترتو بردە خونە خستە بودە گفتم اشکال ندارە خواست ماساژم بدە کە منصرف شد ورفت بیرون ،ودیگە تنها بودم دردام شدیدتر شد دردام منظم شدە بود مابینش قطع میشد من کاملا خوابم میگرفت بیحال میشدم دیگە کلا سرزونم شدە بود خدایا ازخودت مدد میخوام بە خوودم میگفتم سحر تو میتونی تموم میشە برمیگردی خونە وکنار بخاری دراز میکشی میخوابی کنار بچە ت ،،،،،سحر قوی باش ،،سحر میدونم بی کسی هیچ کسیو نداری ولی تو قوی هستی تحمل کن ،،،،خیلی ا خدا خواستم گفتم خدایا دخترم رو ساعت 9دە دقیقە بەدنیا اوردی این یکی رو 11دە دقیقە هم قبولە ولی زود تمومش کن ،،،،ماما اومد گفتم چند ساعت طول میکشە گفت معلوم نیست شاید تاغروب اینجا باشی هنوز 2ونیم سانتم باز نشدی هیچی رفتم گفتم بیایین باز کنین میخوام برم سرویس باز کردن رفتم سرویس تخلیە ،،،،،کردم باآب گرم خودمو شستم دوبارە اروم شم

۲ پاسخ

ماما همراه نداشتی؟

تند تند بنویس عزیزم

سوال های مرتبط

مامان دخترم وپسرم مامان دخترم وپسرم روزهای ابتدایی تولد
اومدم بیرون بازم دستگاە رو وصل کردم بازم حرکات توپ رفتم دوساعت دردام غیر قابل تحمل شدە بود کە شرمندە حس دفع مدفوع داشتم ،،،بە ماما گفتم تورخدا بازم کنین مدفوع دارم باید برم سرویسحتی شرمندە کمی بیرون زدە بود من داشتم دق میکردم اومد گفت برو رو تخت میخوام معاینت کنم ،،من بیشترین دردم موقع معاینە بود ،،گفتم نە دستشویی کردم دارم ،،دارم دق میکنم گفت دراز بکش یکی ازپرستارا اومد خیلی عصبی بود هی حرف میزد ماما خودش خیلی خوب بود آروم ،،معاینە کرد جیغم دراومد گفت بلە شدی 8،،9سانت برو زور بزن داری زایمان میکنی سرش پیدا شدە ا دوبارە گفت بزار کمکت کنم معاینت کنم دستشو گرفتم گفتم جون مادرت ،،من مادر ندارم یعنی دارم ،ولی ،،،باهام حرف نمیزنە ،،،،،9ماهە سرهیچی باهام حرف نزدە بهم اهمیت نمیدە جون مادرت اگە داری منو میبنی دارم درد مادر شدن دوبارە رو میچشم معاینە نکن گفت میخوام کمکت کنم زودتر زایمان کنی معاینە کرد ،،باتمام وجود خودم قوی نگه داشتم ،،،کە جیغ ننم گفت پاهاتو بدە بالا بگیرو زور بزن ،،،زور زدم ،،،،سوزش خیلی تندی دردهانە رحمم پیچید دیدم پسرم لیز خورد اومد بیرون جوری کە ماما ەزور جمعش کرد گرفتش ،،ولی دیگە تموم شد دردام رفت راحت شدم انگار نگار من ود درد داشتم ،،،،،بعد جفتمم بادوتا سرفە اومد بیرون ،،،،
مامان دخترم وپسرم مامان دخترم وپسرم روزهای ابتدایی تولد
شروع کرد بە بخیە زدن گفتم مگە پارە کردی گفت عزیزم واژنت بااینکە زایمان قبلی داشتم تنگتر بودە ،،،و سربچتم بزرگ بود بلە بخیە احتیاج داری شروع کرد بخیە زدن گفت دردو کە تحمل میکنی گفتم بە اندازەی درد زایمان کە نیست بزن ولی خوب بزن باز نشن هی میزد هی میگفتم موندە میگفت ارە یە نسم ساعت طول کشید پسرمم بردن تخت نوزاد کناری وزن قد چکاب کردن ،،،من داشتم یخ میزدم ،،،میلرزیدم سردم بود صدای دندونام تو اتاق پیدچیدە بود گفتن برینبە همراهش بگین بیاد پیشش بهش برسە ،،ملحفە رو زدن روم گفتم گرمت شە ،،رفتم صدا زدن همسرم هنوز نیومدە ود گفتن همراهت نیومدە وسیلە هات دست اونە ،،،باید بمونی تو این وضعیت تا میاد یە نیم ساعترو تخت زایمان بودم میرزیدم دڵم بە گریە های پسرم خوش بود صداش میکردم گفتم اذیتش نکنید ،،،،نیم ساعت بعد ماما گفت بە همسرش بگین باید داخل خداخیرش بدە گفت میینین کسیو ندارە ە همسرش بگین اشکال ندارە یەپرستارە میگفت بە ماچە خودش بلند شە ماما سری تکون داد ،،گفت بە یکی دیگە برو همسرشو صدا بزن همسرم بادخترم اومدن ،،دخترم باهاش بود اون وضعیت منودید سعی کردم خودموبپوشونم کە نبینە ،،همسرم منو برد سرویس من خونروی زیادی داشتم الانم دارم ،،،اونایی کە اونجا بودن مثل من نبودن ،،اینم بگم سر ساعت 11پنج دقیقە من زایمان کردم خدا صدامو شنیدە بود همسرم میگفت بهم گفتن معلوم نیست کی زایمان کنە برگردین خونە ،،اومدنی بهم خبر دادن زایمان کردە ،،گفتم چە زود چە خو ،،،خلاصە سرتون رو درد نیارم همسرم منو برد سرویس شستشو داد هنوز لباس بخش نیاووردە بود من لباسای گرم خودومو پوشیدم گرمم شە
مامان دخترم وپسرم مامان دخترم وپسرم روزهای ابتدایی تولد
تجربە زایمانم
من توی 39هفتە 4روز زایمان کردم
ازاونجایی کە سرماخوردە بود وتب ولرز داشتم همسرم سە روز قبل زاییمان نرفت سرکار وموندنی شد ،،،پنجشنبە بود گفتم بە همسرم امروز میخوام برم پیادە روی وکمی خرید لازم دارم برای زایمان ،،،گفت باشە رفتیم بیرون هواسرد بود بارونی یە مسیرطولانی رو رفتیم وخریدامو کردم وبرگشتنی هم سە کیلو سبزی قرمە گرفتم توراهم کارخیاطی داشتم انجام دادم واومدیم خونە بعد استراحت دوساعتە بلند شدم دست رویبە اشپزخانە کشیدم شروع کردم سرخ،کردن سبزی ،،،احساسکردم پسرم جنب وجوشش خیلی زیاد شدە ،،،وقتی رفتم سرویس شرمندەترشحات ژلەای زیاد ازم ازم خراج میشد ،،،،خلاصە بعد اتمام سبزی قرمە نتونستم شام بخورم خیلی کم خوردم میل نداشتم نصف شب بود جا انداختە بودیم کە بخوابیم دخترم خیلی بیقراری میکرد میگفت خوابم نمیاد مامان امشب یە چیزی میشە بدنم درد میکنە منم طبق معمول تو گهوارە چرخ میزدم تاپیک گضاشتم کە نشونە ی زایمان دیدم ونزدیک شدە ،،،یهو دراز کش تو رخت خوابم بود کە احساس خیسی کردم بلند شدم رفتم سرویس ،،متوجەشدم کیسە آبم پارە شدە بلا فاصلە بە همسرم گفتم ..کە جریان چیە ووسایل هارو کە امادە کردە بودم بیارە
مامان دخترم وپسرم مامان دخترم وپسرم روزهای ابتدایی تولد
وسایلا ومادرکارو امادە کرد منم چون آب قطع بود وتانکر بە حموم نمیرسە همونتو دستشویی یە حموم آبتی کردم روزقبلش کامل خودمو نظافت و شیو کردە بودم تمیز بودم فقط یەدوش گرفتم ،،،خودم امادە کردم راهی بیمارستان شدیم ،،،رفتم زایشگاە گفتم کیسە ابم پارە شدە سوال پرس جو شد معاینە کردگفت دهانە ی رحمت بستەست فک نمیکنم زایمان کنیگفتم ولی کیسە آبم پارەست گفت بشین لخت شو ببینم ابریزش داری ،،،،،کە بعد یە مووت ابریزش مشخص شد ومنو بستری کرد گفت تا صبح میمونی بعد القای زایمان میشی ،،گفتم طبیعی گفت ارە ،،،اون پرستار کمی ناشی بود من بستری شدم ،،،سرم وصل کرد دستگاە وصل کرد واسە ضربان قلب جنین وانقباضات ،،،این هم بگم من خیلی احتیاج بە تخلیە ادار داشتم هرساعت یەبار میرفتم سرویس ،،،خلاصە من چرا دورغ بگم ترسیدە بودم صدای تپش قلب پسرم میومد حرک میکرد همزمان کیسە آب داشت میرفت ومن در حال دعا کردن بودنم سرمی کە وصل بود حاوی امپول فشار بود یە قرص زیرزبانی فشارم بهم دادن من تا ساعت 5صبح هیچ دردی نداشتم ،،دوتا زن اتباع هم اونجا بودن کە یکیشون خیلی زود زایمان کرد،،،،من همش درحال دعا کردن بودم ،،،،ساعتای پنج دیدم کمی درد دارم دردام شروع شدە بود تا ساعت 9کم بودن وقابل تحمل ،،،من میرفتم سرویس با آب گرم خودم شستشو میدادم آب گرم میگرفتم روشکمم خیلی ارومم میکرد یە اتاق دراختیارم بود کسی پیشم نبود ماما گاهی میومد میگفت صدا قلب بچتە تو داری خیلی مهمە منم هواسم بود چک میکردم ،خوب بود ساعتای 9اومد دید درد دارم منم داشتم پیادە روی میکردم کمی اسکات رفتم یە توپ بزرگ اورد گفت ملحفە رو بنداز روش واین حرکات رو انجام بدە ،
مامان ایوا🐞 مامان ایوا🐞 ۹ ماهگی
(2)
ماما معاینه کرد گفت ۳ سانتی بازم درد سخت نبود گفتم بهش که آمپول بی حسی رو اوکی کن گفت باشه زوده هنوز دیگه ۴ اینا اومد معاینه کرد یادم نیست ۳ بودم یا ۴ که دردا یکم بیشتر شده بود گفتم آمپول بی حسی یادتون نره گفت تا ۶ صبر کن عزیزم میترسم پیشرفت نکنی چون آمپول فشار گرفتی داشت نوار قلب بچه رو می‌گرفت یهو حس کردم بچه تو دلم دوبار پرید گفتم بچم چی شد بعد یهو یه چیز کمی ازم اومد به ماما گفتم وای یه چیزی ازم اومد کم بود فکر کردم خونه ماما نگاه که کرد آب داغ شدید اومد گفت خدایااااا شکرت کیسه آب پاره شد پاشو برو دستشویی ادرار کن رفتم و دیگه از ۴٫۵ اینا بود فکر میکنم دردا شدت گرفت درد کمر زیر شکم ران به تربیت این ناحیه ها می‌گرفت بی حال و خوابالو شدم از شدت درد رفتم برعکس رو فرنگی نشستم و همسرم آب گرم می‌گرفت رو کمرم هی میگفتم پام شکمم بعد باز وای کمرم اونم به تربیت گفتن من آب گرم می‌گرفت اونجاها😂 و واقعا ساکت میشد اینجاها میگفتم بگم به شوهرم ببرتم سزارین بعد گفتم نه خدا کنه سزارینی نشم به دخترم فکر میکردم تحمل میکردم یادم نیست چند دقیقه گذشت ماما گفت بیا رو تخت معاینه گفتم بریم شوهرمو موقع معاینه می‌فرستاد یه پستو تو اتاق گفته بود موقع زایمان هم می‌فرستم بره ها ناراحت نشی گفتم اوکی
موقع معاینه آخری تو دردا گفتم میشه نره گفت اوکی
مامان کیان مامان کیان ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت سه
چند‌دقیقه بعد اون انقباضام مرتب شد هر بار دردش بیشتر میشد اما قابل تحمل بود
ساعت هفت دردم دیگه بالا گرفت منم بی تجربه نمیدونستم حالا اولشه دکتر اومد بالا سرم گفتم خیلی درد دارم گفت طبیعیه داری زایمان میکنی😂
معاینم کرد گفت پیشرفتت خوب بوده ۴ سانتی منم گفتم هنوز چهار سانتم؟؟؟گفت اره منم دیگه واقعا فشار رو مثانه و کلیه اینام بود گفتم دستشویی دارم گفت سر بچس داره میاد پایین گفتم نه باید برم دستشویی دستگاه اینارو باز کردن سرمو قط کردن رفتم سرویس کلی ادرار داشتم خالی کردم دستشویی شماره دو هم با زور خالی کردم که سر زایمان کثیف کاری نشه
یهو تو سرویس انقباض بدی منو گرفت جیغ زدم دکتر اومد فوری کمکم کرد رفتم رو تخت همه چیو وصل کرد تا شد ساعت ۸ صبح دردام خیلیییییی شدت گرفته بود گریه میکردم دکتر اومد رو سرم گفت میخوای زایمان کنی الان وقت گریه کردن نیست کلی التماسش کردم گفتم خیلی درد دارم یه کاری بکن کلییی گریه و داد و بیداد معاینم کرد گفت عااالیه ۶ سانتی دید التماس میکنم یه مسکن زد تو سرمم و رفت....
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۱۰ ماهگی
پارت سوم
تا نیم ساعت فقط زور میزدم پاهامم با دستام گرفته بودم بعدش ماما اومد گفت الان باید خیلی همکاری بکنی همه چیز ب خودت بستگی داره منم گفتم باش ولی نمیتونستم خیلی زورای پر قدرتی میزدم ولی بازم می‌گفت کمه با قدرت بیشتر یه بار دیگه تلاشم کردم ولی نشد گفتم نمیتونم بهم گفت بچت بد جایی هستش داره حالش بد میشه کمک کن گفتم نمبتونم صدا زد یه ماما دیگه رو اون زیر پاش یه چیزی کذاشت اومد بالا سرم دستاش مشت کرد با دوتا دستش محکم میزد رو سینم خیلی وحشتناک میزد منم زور میزدم نفسم میرفت با اینکه ماسک اکسیژن داشتم اون مامایی که رو سینم میزد گفت خسته شدم دیگه نمیتونم اون یکی ماما برش زد منو فقط متوجه برش پوستم شدم از داخل بی حس بودم ولی متوجه شدم ک خیلی برش زد بعدش دوباره شروع کردن با مشت رو سینم و منم زور میزدم بچه سرش اومد بیرون بدنش ک کشید بیرون کل دردام تموم شد آروم آروم شدم بچه رو گذاشت رو سینم واقعاً نمیدونم چه حسی داشتم بچم نگاه نکردم گفتم بخاطرت مردمو زنده شدم فقط محکم نگهشداشته بودم بعدش بچه رو برداشت برد جفت آورد بیرون ولی من خونریزی کردم
مامان لیام مامان لیام ۵ ماهگی
ماما بعدی اومد و خودش و معرفی کرد گفت منم از این به بعد مسئولت بهش گفتم من ماما همراه خواسته بودم چرا نیومده گفت همراهیت باید پیگیری کنه گفتم خب گفتین بهش گفت نه توام فعلا لازمت نمیشه
اوکی دستگاه رو زد نوار قلب چاپ کرد گفت نمیدونم کوچولوت بی حال یا خوابه باید یک نوار دیگه بگیرم خوب نبوده گفتم یعنی چی که خوب نبوده گفت صبر کن دوباره بگیرم کلی غصه گرفت منو چون واقعا دردها داشت شدتش بیشتر میشد و صاف خوابیدن تو اون حالت خیلی عذاب آور بود ، گفتم پس بذار برم دستشویی من دستشویی دارم ، گفت باشه پاشو برو بیا بعد میزنمش ، من خوشحال پاشدم واقعا دراز کشیده تحمل درد سخت تره
رفتم سرویس آب گرمشو باز کردم رو شکم و کمرم آب می‌گرفتم یکم آروم میکرد
دوباره برگشتم بهش گفتم نمیشه نزنی درد دارم نمیتونم دراز بکشم گفت نه باید وصل باشه
صبحانه آورده بودن گفت اگه میخوای صبحانتو بخور بعد بزنم گفتم نه نمی‌خوام فقط یک دونه خرما که همراهیم آورده بود برداشتم خوردم دراز کشیدم
دردهام هر ده دقیقه شده بود و شدیدتر
دوباره وصل کرد و رفت با ماما قبلی اومدن داخل اون یکی گفت این که خوبه ان اس تیش چرا میگی خوب نیست گفت نه این حرفا من زیاد توجه نکردم چی میگن
گفت حالا زنگ میزنم به دکترش بذار یکی دیگه بگیرم
بعد رفت ، فکر کنم ساعت های ۸ بود که صداش کردم دردهام هم شدید شده بود و هر پنج دقیقه رسیده بود بهش گفتم خیلی درد دارم توروخدا بیا اینو باز کن گفت نمیشه تو شرایطت جوری هست که باید دستگاه بهت وصل باشه گفتم من میمیرم از درد نمیتونم بذار برم حداقل دستشویی یکم راه برم باز دوباره باز کرد گفت باشه برو زود بیا
پاشدم رفتم فقط دلم به همون چند ثانیه خوش بود که میرم آب میگیرم رو کمرم یه چند لحظه بهتر میشه دردها
مامان ایلماه♥🌙 مامان ایلماه♥🌙 ۱۰ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان طبیعی
ساعت پنج بود دکترم اومد برا معاینه یهو دیدم زیر اندازم خیس خیس شد اب داغ داره ازم میره گفتم وای چیشد دکتر گفت نترس کیسه ابت پاره کردم🫠بعد از گذشت چند دقیقه حس کردم دردام داره بیشتر میشه واقعا هم همینطور بود ساعت شش اومدن برام سوزن فشار ریختن تو سرم و بازش کردن گفتم خدایا خودت کمکم کن دیگه رفته رفته دردام زیاد شد🥲ساعت های هشت بود فشار شدید روم بود با میخاستم برم سرویس دکترم گفت بزار معاینه ان کنم بعد برو معاینه کرد گفت برو ولی زور نزن الکی رفتم سرویس ولی هیجی نبود دکترم گفت بیا برو رو تخت تو دستشویی نداری این بچه اس منو بردن رو تخت واقعا درداش قابل گفتن نبود فشار شدید روم بود با کمرم چنان درد میگرفت ک نگو ده ثانیه اروم میشد یک دقیقه میگرفت شدید میله های تخت اینقدر فشار میدادم ک رو دستم جاش مونده بود
خلاصه ماما پرستار ها کلی حوله پارچه اوردن ی حوله انداختن رو شکمم ی سطل هم گذاشتن زیر پام دیگه دردام جوری شده بود ک میگفتم خانم دکتر تو رو خدا کمکم کنید با حس شدید دستشویی همش میکفتم وای دستشویی دارم دکترم میگفت همینجا کارتو انجام بده ولی نمیزارم بری سرویس
معاینه ک شدم دکترم گفت ده سانته فقط دوتا لبه بره کنار هر وقت گفتم زور بزن حالا مگه من جون داشتم زور بزنم نفس نداشتم اصلا دکترم گفت زور بزن تا بیاد من توان نداشتم دیگه دکترم اومد شکمم فشار داد ک کمکم باشه 🫠
خلاصه ماما گفت ی زور قوی بزنی تمومه سرش میاد کلی تشنه شده بودم گلوم خشک خشک شده بود گفتم خدایا خودت کمکم کن لبه های تخت گرفتم هر چی توان داشتم زور داشتم فشار دادم😥🫠
مامان 🍁ویانا🍁 مامان 🍁ویانا🍁 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲

صبح ساعت ۷از خواب بیدار شدم دیدم دردام نگرفته و موهامو شونه کردم و آماده شدم و رفتم بیمارستان خصوصی گفتم ۳۹هفته و ۴روزم و درد دارم زیاد شده ولی منظم نیست ،خلاصه دستگاه اینا بهم وصل کردن و گفتن میتونی بستری شی ،شوهرم رفت کارای پذیرش رو انجام داد و لباس اینا خرید از اونجا و پوشیدم ساعت شد ۱۰ونیم رفتم داخل و باز معاینه تحریکی و لگن شدم و دهانه رحمم باز نبود و بهم تخت دادن و سرم وصل کردن واینا یکم گذشت ساعت ۱۱دکتر اومد بالا سرم و کیسه ابمو پاره کرد و رفت و من حس دستشویی داشتم و کم کم ازم اب میمومد و به مامایی که واسه من داده بودن گفتم دستگاه رو ازم جدا کنه و رفتم دستشویی،اومدم دراز کشیدم و ماما اومد سرمم رو عوض کرد ،و دردام داشت شروع میشد،و به ماما همراهم زنگ زدم گفتم من بستری شدم تو فلان بیمارستان ،اونم گفت من بیمارستان شیف هستم اگه میخوای یه ماما جایگزین بزارم ،منم گفتم بهت خبر میدم ،و ساعت شد۱۲دردام زیاد شد و اومدن معاینه کردن گفتن ۳سانتی ،من دیگه دیدم نمیتونم تحمل کنم مامایی واسه تخت من بود بهم گفت ماما همراه آشنا دارم اگه میخوایی بگم بیاد منم گفتم بگو بیاد من نمیتونم تحمل کنم یه چیزی بهم بزن دردام آروم شه و اینا اونم بهم مسکن زد ولی دردام فرقی نکرد، خود ماما کمکم کرد تا ماما همراهم بیاد ورزش کنم و اینا ،وقتی ماما همراهم اومد ساعت۱ونیم ۲بود غذا آوردن و من نتونستم بخورم و زنگ زدم مامانم اومد دم‌ در غذا هارو دادم پرسنل برد داد به مامانم ومنم از صبح هیچی نخورده بودم چون نمی‌دونستم بستری میشم . و اونجا دیگه دردارو نتونستم تحمل کنم ماما همراهم اومد و برد زیر دوش آبگرم و کمرم رو ماساژ داد و اینا و باهام ورزش کرد ساعت شد ۳ونیم و‌ معاینه ام کرد و گفت۸سانتی بعدش
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۱۰ ماهگی
پارت دوم
ماما اومد بدون اینکه معاینه کنه بهم لباس داد گفت عوض کن بعد میام معاینت میکنم منم لباسام عوض کردم بعدش ک اومد معاینه کرد گفت چهارسانتی پرونده تشکیل دادن بستریم کردن من بردن تو اتاق زایمان مامایی که بالا سرم بود خیلی مهربون بود بهم گفت دردات چقدن منم گفتم قابل تحمل هستن سروم وصل کرد بهم آمپول فشارم داخلش زد کیسه آبمم همونجا پاره کرد دردام خیلی کم بود هیچ واکنشی نشون نمیدادم وقتی میگرفتن کم کم بخاطر همون فشار شدیدتر میشدن ماما اومد معاینه کرد گفت پنج سانت شدی تو نیم ساعت عالیه پیشرفت خیلی خوبی داشتی ولی کاشک همینجوری ادامه پیدا میکرد💔از ساعت 8 شب من پنج سانت بودم تا 12 شب کلی درد میکشیدم ولی الکی رحمم بیشتر باز نمیشد از درد خودم ب تخت میزدم سروم از پیشم تا اخر باز شده بود یهو دردام جوری وحشتناک شد ک چشمام تار شد فقط ناله میکردم ماما سری اومد سروم تا آخر بست هم حال خودم خراب شد هم ضربان قلب بچم بالا رفت از اونجا ب بعد دیگه نفس کشیدن برام سخت شد که بهم اکسیژن وصل کردن از ساعت 12 ب بعد دردام خیلی وحشتناک و غیر قابل تحمل شد وقتی میگرفتن حالم بد میشد صدام در نمیومد فقط ناله میکردم تنها تو اتاق بودم کل پرسنل رو ب رو اتاقم ولی اصلا توجه نمیکردن بهم ماما میومد بهم سر میزد میگفت نمیتونم برات کاری بکنم باید تحمل کنی ساعت دو بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت داری فول میشی الان فقط زور بزن تو دردات وقتی دردام می‌گرفتن کلی زور میزدم نفسم میرفت با اینکه اکسیژن داشتم
مامان جوجه نازم❤️ مامان جوجه نازم❤️ ۱ ماهگی
وقتی گفتن ۴و۵ سانت خیلی تعجب کردم چون خیلی ناامید بودم میگفتم الان بهم میگه دوسانت تا سه سانتی اما خداروشکر پیشرفتم خیلی خوب بود و ماما بهم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی چکار کردی و منم گفتم این کارا گفت کلاس آمادگی زایمان رفته بودی گفتم آره و از اونجا یاد گرفتم اینارو بعدش منو بستری کرد و گفت حسابی پیش بقیه ماماها تعریفت رو کردم و هوات رو دارن منم خوشحال از اینکه نصف راه رو اومدم و بستری شدم و رفتم داخل و لباس پوشیدم بهم سرم وصل کردن با ان اس تی و رفتن ساعت دقیق جلوم بود دیدم ساعت ۶ ربع کم بود با خودم گفتم تا ۷ و نیم زایمان کردم تموم شده با این فکر انرژی گرفتم دردام رو بازم با تکنیک تنفس رد میکردم دردام منظم نبود فاصلشون زیاد بود اما شدتشون هی بیشتر میشد ساعت ۶ و نیم اومدن دوباره معاینه کردن و گفتن پیشرفتت خوب بوده اما هرچی پرسیدم که چند سانتم جوابی نشنیدم و گفت پیشرفت خیلی خوبی داشتی دخترم منم خوشحال بودم دیگه کم کم دردام بیشتر میشد و رفته بودم تو فاز فعال زایمان و همراه با دردام میلرزیدم و بعضی وقتا صدام در میومد اما سعی میکردم با تنفس کنترل کنم دردام و و واقعا این تنفس خیلی بهم کمک کرد دوباره ماما اومد و بهش گفتم بهم بی دردی بده اما گفت نمیتونن بدن چون به زایمان نزدیکم و ممکنه برای بچه خطرناک باشه دوباره بهشون گفتم یه چیزی بدین بتونم تحمل کنم درد رو ماما بهم گفت صبر کن عزیزم ببینم میتونم کاری کنم بهتر بشی روی دستمال کاغذی یه چیزی ریخت آورد گفت وقتی دردت گرفت نفس عمیق بکش و فوت کن بیرون و اونم واقعا خیلی حالمرو بهتر کرد و بوی خوبی میداد .....