سوال های مرتبط

مامان دلوین 🐣 مامان دلوین 🐣 ۲ ماهگی
همیشه فکر میکردم یه دختر قوی هستم. اما حالا وقتی ۴ صبح فشارم میزنه بالا در حالی که دارم بچه رو شیر میدم و همسرم توی تب می سوزه و من مجبورم تنهایی خودمو برسونم اورژانس می فهمم اشتباهه قوی بودن. وقتی بخیه های اون زایمان طبیعی کوفتی هنوز درد میکنه وقتی درد طاقت فرسای مچ دست چپت با ساعدت اجازه نمیده دراز کش یا نشسته به بچه ات شیر بدی وقتی تنهایی مجبوری بپزی بشوری بروبی از همسرت مراقبت کنی بچه تو هی تروخشک کنی اونم درست زمانی که به شدت نیاز به استراحت داری با خودت فکر می کنی نه نباید این اندازه قوی می بودی... باید نشون می دادی که تو هم شکننده ای. تو هم نیاز به مراقبت داری. تو هم نمی تونی تنهایی از پس این همه کار و درد و کوفت بربیای... ساعت ۴ صبح وقتی همه توی خواب نازن تو اشک ریزان سوار اسنپ میشی تا بری اورژانس. فشاری که پایین نمیاد مسئول پذیرشی که با بلندی صداش تو رو به خودت میاره که خانوم بیمار کیه و تویی که هنوز میخوای وانمود کنی قوی هستی و میگی خودم... ساعت ۵ صبح و برگشتن به خونه... کلید رو توی قفل چرخوندن و شنیدن صدای گریه بچه که شیر میخواد و پوشک و اصلا مریضی تو براش معنا نداره و همسرت که روزی هزاربار قربون صدقه دخترت میرفت و حالا یه جوری داره توی تب ناله میکنه که حواسش نیست بچه داره از شدت گریه از حال میره... نه قوی بودن تا این اندازه خوب نبود...
مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
تو ریکاوری از خواب بیدار شدم نه درد داشتم نه سردم بود ولی میشنیدم که بعضیا میگفتن سردشونه و براشون گرمایشی میاوردن
خانوم پرستار اومد و گفت عه بیدار شدی دخترتو اوردیم شیر بدی خواب بودی و دخترمو برام آوردن گذاشتن رو سینم و یه کوچولو شیر خورد و بغلم بود و بعد بردنش
اصلا سرم تکون نمیدادم و حرف نمیزدم و خوشحال بودم که برخلاف بقیه که صدای نالشون میومد درد نداشتم
تا اییینکه کم کم اثر بی حسی کم شد و دردام شروع شد 🤕
ازشون خواستم برام مسکن زدن که خب دردو یکم قابل تحمل میکرد
قسمت ترسناکی که همیشه ازش میترسیدم رسید و یکی یکی میرفتن بالاسر تختا برای ماساژ شکمی 🤦🏻‍♀️
بعضیا رو خیلی شکمشون رو فشار میدادن و از صداشون معلوم بود خیلی اذیت میشن و همش میگفتن چرا تا بی حس بودیم اینکارو نکردین و اونا میگفتن وقتی خواب بودید هم فشار دادیم
نوبت من شد و یه کوچولو دستش رو گذاشت پایین معدم و یه فشار کوچیک داد که خب اونم خیلی دردناک بود و گفت این خانوم فشار دادن نیاز نداره و رفت نفر بعدی
اون لحظه انگار دنیارو بهم داده بودن😂

ادامه پارت بعد
مامان هلنا 🐣 مامان هلنا 🐣 ۴ ماهگی