خواهرا بیاین بگین من کار بدی کردم یا نه
مادرشوهر من همیشه دوست داره بچه به طرف اونا کشش پیدا کنه وقتی با شوهرم میبریمش پایین وقتی من میخوام بیام بالا و شوهرم هنوز نشسته پسرم که دنبالم میاد.مادرشوهرم به کیان میگه بگو برو بابام هست
بزار بره مامان جاااان و از این جور حرف ها
از حرف ها و اخلاقش خوشم نمیاد
یا بچه هنوز داره یک سری کلمات رو یاد میگی سریع میکشه به طرف خودش که ازه دیدی گفت فلان دیدی گفت بیسان
کفریم میکنه
بچم میکنه دایی بعد اون میگه نگا داره میگه سعید(برادرشوهرم)
دیروز رفتم خونشون در کماااال نارضایتی
چون بچم حوصلش سر میره یک سر بردمش
اونم داشت به پاهاش حنا می‌کشید پسرم با حالت سوالی رفت که بپرسه مثلا اینا چیه
سریع به پسرم گفت نگاااا مامانت پاهاش منو اوف کرده برو بزنش
اونم اومد محکم منو زد
از پسرم ناراحت نشدم از حرف مادرشوهرم خیلی عصبی شدم حالا که پسرم این کار رو کرده همچین بلند میخنده و قربون صدقه کیان میره که مثلا خوب کاری کرده
اونم که تشویق شده خوشش اومده هی تکرار میکنه کارشو
منم سریع بچمو برداشتم اومدم بالا
حالا امروز مادرشوهرم اومده بالا و من بقدری اعصابم خورد بود که محلش ندادم نیم ساعتی نشست دید محلش نمیدم بلند شد رفت
حالا من بدکاری کردم محل ندادم یا نه
تازه میخواست بره پسرم رو هم میخواست ببره که نذاشتم.دلم نمیخواد اینجوری تربیت بشه.
اینم بگم چیزایی که گفتم فقط چیزای ریزی بود که گفتم کلی دردسر دارم من با این ادم

۱۲ پاسخ

هممون به نوعی گرفتار مادرشوهر هستیم

ماهم با خانواده های هم قطع ارتباطیم و شوهرم هفته ای دوبار 3 ساعت اونو میبره اونجا

متنفرم ازشون، اولین کلمه ای که به بچم یاد داد عمه بود

خیلی بدم میاد همچین کاری میکنن
من ی شب دخترم دستی ی چیزی بود محکم زد ب چشم منم گریم در اومد شوهرم خندید گفت مامانت رو بزن بچم دباره منو زد منم با شوهرم شب تا صبح قهر کردم رختخوابم رو جدا کردم گفتم دستت درد نکنه اینه دوست داشتنته همش میگی دوسم داری من بخاطر زدن بچم دلم نسوخت اما برای حرفای تو دلم بد جور سوخت
آخرش مجبور بشه بیاد منت بکشه
بجای اینکه بگن چرا مادر رو زدی بازم تشویق میکنن بزن الان تو اینجوری ب بچه یاد میدین فردا میاد تو روی خودتون بی احترامی میکنه

خداصبرت بده عزیزم کار بدی نکردی از حقت دفاع کن ولی با احترام

دقیقا مثل مادر شوهر منه نمیدونم چیکار کنم از دستش 🥲💔

منم که دورم ازشون همین کارا رو میکنم باهام رییسن میخوان بگن ما بهتر از تو بچه رو میخوایم

ای خواهر منم وضعیت تو رو دارم تا پیش مادرشوهریم تربیت بچه هامون دست خودمون نیس

آخ آخ نگوکه من همین دردودارم بادوتا بچه کاش یه معجزه بشه که ازاین ساختمون بریم دختربزرگم که دیگه تربیتش ازدست من دررفته😭😭😭

اینا همش بخاطر یک جا بودنه منم خیلی از این جور داستانا دارم مخصوصا از وقتی بچم دنیا اومده انقدررر اذیت شدم اینجا که گفتم ده سال دیگم اینجا باشم دیگه عمرا بچه بیارم

اگ تو خونه پوسیدی دیگ نرو پایین
ببرش بیرون ولی تو خونه اونا نبرش اونجا ک بیشتر حال آدم گرفته میشه تا خوش بگزره
منم طبقه بالا مادرشوهرم میشینم یه مدت رفت وآمدا از دستم در رفته بود ینی اخلاق پسرم افتضاااح شده بود الان ب خودم سختی میدم ولی ن میزازم اون بیاد ن خودم میرم
تازه فهمیدم زندگی چیه

من این مشکل رو با برادر شوهرام دارم .مادر شوهرم اگر جانا منو بزنه میگه نکن بچه مادرته ولی اونا کارایی یادش میدن که واقعا بده و منم حرصی میشم

شرایط سختیه واقعا

تا تهشو میفهممت درکت میکنم....ن کار اشتباهی نکردی تازه کوچکترین کاری بوده ک کردی....زنیکه بره بچه های خودشو تربیت کنه چکار ب نوه داره...ی دعایی بخون دور بشه ازتون

سوال های مرتبط

مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱ سالگی
جایی مهمونی بودیم دخترم لج امد و جیغ میزد،شوهرمو صدا زدم بیا ببین داره جیغ میزنه.(از شوهرم حساب میبره هم وابستشه هم حساب میبره)تا شوهرم پاشه مادرشوهرم زودتر پاشد امد گرفتش،گفتم مامان بده به باباش،گفت نه ساکتش میکنم،گفتم نه بده باباش،ساحل نباید جیغ بزنه،شوهرم دخترمو گرفت باهاش حرف زد که نباید جیغ بزنی و رفتن بازی کردن و ساکت شد
امدیم خونه،موقعه خواب باز جیغ که گوشیت رو بده بهم هی خاموش روشنش کنم،منم ندادم جیغ جیغ که مادرشوهرم امد بالا😐(طبقه بالاشونیم)در زد شوهرم گفت برو پایین،در رو باز کرد امد تو که بیا رو پای من بخواب،گفتم برای خواب نیست لج گوشی داره،این بین شوهرم ۳ بار بهش گفت برو پایین.منم ساحل گرفتمش بردم با مسواک سرگرمش کردم و ساکت شد و امدیم دخترم دید مادرشوهرم نیست باز داشت لج میومد،شوهرم گفت صدبار بهش گفتم هر صدای امد زرتی نیا بالا،نمیفهمه
🫠واقعا چرا متوجه نمیشه!؟وقتی میگیم نیا بالا و بچه بیشتر لج میاد!؟
اگه دیشب همچین اتفاقی میوفتاد،من اصلا لباسم مناسب نبود که مادرشوهرم ببینتم،به شوهرمم گفتم که من لباس باز نمیپوشم بخاطر اینکه مادرت میاد بالا و من سختمه
مامان مهراب مامان مهراب ۱ سالگی
ادامه مدیریت احساس خشم
باور های غلط بنیادین:
هر بچه ای یه سری مسائل رو داره شما مسائل کامل اون بچه رو نمیبینید اون هم یک انسانه
ما باید روی مسائل بچه خودمون تمرکز کنیم که حلش کنیم و نمیشه بگی بچه کلا نباید مشکل داشته باشه چنین چیزی نیست
یا میگید من دیگه فرصت ها را از دست دادم مثلا میگه بچم اون موقع که کوچیک بوده کاری نکردم براش پس دیگه نمیشه کاری کرد و این اشتباهه
و یک لیست طولانی که نیاز به تمرین و تکرار داره
وقتی این لیست رو میزارید جلوتون می‌بینید خیلی چیزها هست که الکی اعصاب خودمون رو براش خورد کردیم و خیلی راحت‌تر میتونیم با قضیه برخورد کنیم
مثلا یه بچه دوساله که هی ظرف آب رو میریزه مامانش میگه که این از قصد داره اینکار رو انجام میده لج من رو در بیاره در صورتی که این بچه داره کاوش میکنه داره آزمایش میکنه آب رو بریزه پایین میره یا بالا(😅😁)
اینجوری وقتی فکر کنه میره به بچش میگه مامان میدونم میخوای بازی کنی با آب میدونم میخوای ببینی آب کدوم طرفی میره حالا آب رو بریز تو این ظرف مثلا یا تو حیاط یا جایی ببریدش
اینطوری نه اعصاب خودش رو خورد میکنه نه بچه رو نه به دعوایی منجر میشه
عدم توجه به علت های جسمی و اتفاقات گذشته
جسمی
اتفاقات گذشته
خواب
غذا
تفریح
بازی کودک
محیط آموزشی نامناسب
تلویزیون و موبایل زیاد
مامان شایلین مامان شایلین ۲ سالگی
سلام خانوما امدم درد و دل کنم دلم آتیش گرفته از حرف خواهر شوهرم با اینکه من تا حالا کوچیک ترین بی احترامی و حرف بدی به اونها نگفتم اونا به راحتی دلمو میشکنن بغضم گرفته گفتم با شما درد و دل کنم
امروز اومد خونمون که من بچشو نگه دارم تا بره برای خودش و بچش لباس بخره منم گفتم باشه من نگهش ممیدارم تو برو بعدش گفت از اون سرهمی میخوای برم یدونه له دخارت و یدونه به پسرم بگیرم گفتم بیا باهم بریم تا خودشو ببرم اندازش باشه باهم رفتیم من یدونه کاپشن برداشتم چون تا حالا دخارم کاپشن براش نخریده لودیم همه لباساش گرم گن بوده گفتم یدونه له لاوین بگیرم واسه سال بعدش اونم یدونه کاپشن برداشت با یدونه تیشرت و شلوارک برای بچش بعدش از ساعت ۳ و نیم تا ۱۱ شب رفته بود تا برای خورش و بچش خرید کنه ساعت ۱۱ شب امده خونمون لباساشو نشون داده میشه حالا تو برای دخترت چی میخوای بخری گفتم نمیدونم تا برم بگیرم میگه دخترت لباس زیاد داره خیلی براش خرید میکنی خیلی خوب نیست بچه زود بزرگ میشه کمتر خرج کن منم موندم چی بگم در حالی که دخدرم لباس عید براش نگرفته بودم فقط دو دست لباس گرم داره که هی همونارو میپوشه منم ناراحت شدم چیزی نگفتم گفتم دخترم فقط لباس زمستونی داره نباید ی لباس نازک باشه تا هوا گرم میشه بپوشه هر لباسی که جدید میاد سریع تن بچش میکنه یا هر وقت که بچشو میبینم یک لباس تازه پوشیده ولی تا منو میبینه میگه بچم لباس ندارخ و فلان لباس خیلی خوب نیس نگیر گوشامو کر کرده دیگه شده شوهر نفهمم هم هی دهنشو وا میکنه اونو به حرف میاره که لباس بگیرم به دخترم اونم هی منو نصیحت میکنه از دستشون عاصی شدم بخدا دلم داره میترکه چیکار کنم من بدبخت
مامان گل پسر مامان گل پسر ۲ سالگی
مامانا مشورت میخوام
پسر من هرموقع برم خونه بابام اینا ، خواب ظهرش خیلی دیر میشه ، یعنی مثلا بابام هی باهاش بازی میکنه ، واقعا نمیزاره بخوابه ، خود بچمم نمیخواد بخوابه همراهی میکنه ، یعنی اگه بابا بازی نکنه بگه بخوابیمو اینا بچه هم کم کم اروم میشه میخوابه ، ولی اینکارو نمیکنه بابام
بعد خب ظهر که دیر بخوابه ، شبم دیر میخوابه ، فردا صبحشم دیر بیدار میشه
بچه من چهارشنبه ها صبح کلاس داره
من هفته دیش سه شنبه خونه مامانم اینا بودم ، باز بابام اجازه نمیداد بخوابه ، هررررررکاری کردم هرچی گفتم توروخدا بزار بخوابه فردا کلاس داره، گفت نه ولش کن میخواد بازی کنه، خلاصه که دیر خوابید، شبشم دیر خوابید ، و صبح خیلی دیر بیدار شد ، بابام میخواست بره باغش سر بزنه به حیووناش ، به مامانم گفتم مامان بچم دیر بیدار شده نمیرسه به کلاسش بابا میتونه یکم دیر تر بره بیاد مارو بروسونه کلاس؟ که بابام گفته بود نه نمیتونه و میخواد زود بره ، هیچی بچه رو هول هولکی لباس پوشوندم ، صبحانه فقط یه تیکه بیسکوییت به زور دادم با اسنپ رفتم
گشنه بود ، خوابش میومد کسل بود ، از اول تا اخر گریه و نق
گفتم من دیگه روز قبل کلاسش نمیام اونجا
حالا باز امروز مامانم پیام داده بابا فردا میخواد بره باغ کار داره ، بچه رو بیار ببینه امروز
از یه طرف الان دلم نمیاد نبرم
از یه طرف یاد هفته پیش میافتم که چقدر اذیت شد بچه
نمیدونم چیکار کنم
شما بودین چیکار میکردین؟