تجربه زایمان طبیعی پارت 1
بالاخره تونستم بنویسم.هم وقت نداشتم هم حال که بنویسم.من زایمان خیلی خیلی راحتی داشتم.قبلش کلی کار کرده بودم که نه بخیه خوردم نه زیاد درد کشیدم.دردم کاملا قابل تحمل بود.اول از همه بگم که کل درد شدیدم نیم ساعت طول کشید و اینکه خیلی خیلی دعا کردم و استغفار که زایمانم راحت باشه و همینطور شد.من چون دور سر بچه بزرگ بود 38 هفته که تموم شد دکترم واسه همون روز نامه داد و بدون درد رفتم بیمارستان ساعت 9.تا 10 کارای بستری طول کشید و 10/۵ یه قرص زیر زبونی بهم دادن.قبلش اصلا درد نداشتم ولی بعد قرص یه دردای بگیرم ول کنی میومد.خیلی خفیف.تخت بالیم دقیقا شرایطش مث من بود ولی درد داشت.پرستارا بهش گفته بودن راه ب برو بنده خدا هرچی راه می‌رفت همون دوسانت بود.من از 36 هفته یک سانت بودم اونم به خاطر ورزشایی بود که انجام داده بودم.وقتی به من گفتن پاشو راه ب و فهمیدم وقت ورزشاییه که یاد گرفتم.اول کلی قر دادم البته اصولی.بعدم هر وقت درد میومد پامو میذاشتم روی لبه تخت و لگنمو عقب جلو میکردم.حس میکردم دردم داره زیاد میشه بعدش رفتم رو تخت و شروع کردن در حالت سجده کمرمو قر دادن.دکترم اومد چک کرد یهو 3 سانت شده بودم.ولی خدایی داده خیلی کم بو .اونم اثر جوشانده ها و شیاف گل مغربی بود.دهانه رحمم نرم نرم بود همین دردو به شدت کم میکرد.یهو پرستاره اومد درمورد اپیدورال برای من و تخت بغلیم توضیح داد.تو همین حین من شدم 4 سانت.دردم قابل تحمل بود و با تکنیک تنفس رد میشد.واقعا خیلی تاثیر داشت .من قبلش فک میکردم تکنیک تنفس الکیه.ولی اون موقع فقط باید آدم تمرکز کنه و اینکه یادش باشه تو هر مرحله چیکار کنه.خلاصه تا 4 سانت با تنفس راحت رد میشد ولی تخت بالیم جیغ میزد.

۳ پاسخ

تکنیک تنفس چجوری هست میشه توضیح بدین

دور سر بچه ات چند بود؟

خب بسلامتی
کدوم بیمارستان بودی؟

سوال های مرتبط

مامان عشق مامان عشق ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت سوم )
دردش خیلی نفس گیر بود ولی تنها مزیتش این بود که میدونستی ول میکنه و میتونی یکم آروم بشی ولی امان از وقتیکه دوباره شروع می‌شد. به پیشنهاد ماما رفتم زیر دوش آب گرم و روی توپ نشستم تا کمی دردام قابل تحمل بشه ولی به نظرم خیلی اثری نکرد، با این حال یک ساعتی زیر دوش بودم. بعدش بهشون گفتم که خیلی درد دارم و اونا هم پیشنهاد تنفس گاز مخصوصی رو دادن که درد ها رو کنترل کنه، اینطور بود که هر وقت درد شروع می‌شد توی ماسک باید نفس میکشدی‌، ولی بازم واسه من بی فایده بود. شدت دردام طوری بود که بین دردها یکجورایی از حال میرفتم، همسرم کنارم بود و سعی می‌کرد بهم قوت قلب بده ولی یادمه که بهش گفتم که حس میکنم دارم میمیرم‌. در این بین سه بار بالا آوردم با اینکه غذا کم خورده بودم ولی میدونستم از شدت درده. ساعت ۶ عصر (سه ساعت بعد از تزريق)، دکتر معاینه کرد و گفت حدود ۵ سانتم، اونموقع بود که خیلی نا امید شده بودم، گفتم بعد از این همه مدت تازه ۵ سانت شدم؟!
ماما بهم دلگرمی میداد که پیشرفتم خوب بوده ولی من اصلا تو حال خوبی نبودم، واسه همین درخواست اپی دورال کردم تا شاید دردام کمتر بشه، تزريق کردن و گفتن حدود ۲۰ دقیقه طول میکشه تا اثر کنه ولی من تاثیری ازش ندیدم و همچنان شدت دردم بالا بود.
طرفای ساعت ۸ شب، ماما باز چکم کرد و گفت که ۸ سانت شدم، اونموقع انگار دنیا رو بهم داده بودن چون میدونستم از اینجا به بعدش سریعتر اتفاق میفته ولی خب همچنان دردم زیاد بود‌. یادم نیست دقیق چه ساعتی بود که ماما بهم گفت الان وقت زور زدنه، چقدر خوشحال شدم و تمام سعیمو میکردم، ماما و همسرم هم خیلی دلگرمی میدادن. میدونستم که باید وقتی درد ها شروع میشه زور بزنم و بین درد ها استراحت کنم.
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 روزهای ابتدایی تولد
مامان آوا و ایلیا مامان آوا و ایلیا ۱ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
خلاصه اینکه توی پارت قبلی گفتم بین استرس طبیعی و سزارین گیر کرده بودم... دیگه بعد هزارتا نوار قلب و اینا گفتند الان همه چی اوکیه و میتونی طبیعی ورزش کنی... دردهایم خیلی کم شروع شده بود اما واقعا برام کم بود... معاینه کرد ۲ فینگر بودم اووووووو کو تا ده. قرص رو ساعت ۹داده بودند و حدود 12 و ۱ بود که داشت زیر دلم درد می‌گرفت... و من هنوز ۲ سانت..
تخت کناریم سرکلاژی بود و دهانه رحمش همون اول ۳بود و به ۴ رسید اومدن براش اپیدورال زدند... هی مسئول بیهوشی اومد گفت تو بی دردی چی میخوای؟ گفتم والا ماسک بی دردی که سر بچه اولم به دردم نخورد و اصلا تاثیر نداشت... اپیدورال هم نمی‌خوام میگن عوارض داره و اینا... از اون اصرار. که بیا اپیدورال بشو و از من انکار.... خلاصه هی تخت کناریم دهانه رحمش بازتر میشد و هی می‌گفت زیاد دردی حس نمیکنم... داشتم وسوسه میشدم منم بگم اپیدورال...
اون هفت سانت شد من تازه 4 تازه با دهانه رحم غیر نرم و سر بچه ک خوب نیومده و نچرخیده...
ماما همراهم گفتم بیاد... من هنوز درد زیادی حس نمی‌کردم و واقعا برام عجیب بود... البته بگم قبلش یک آمپول مسکن بهم زد. هیوسین بود...
خلاصه شروع کردیم ورزش با ماما..چون قبلا پکیج داشتم هر چی می‌گفت انجام میدادم و تنفس شکمی انجام می‌دادم. واقعا تنفس شکمی عالی بود بچه ها... خیلی کمک می‌کنه. خلاصه ساعت ۳دردام شدت گرفت که برام یکم سخت شده بود ورزش اما بازم انجام میدادم کنم ۵ الی ۶ بودم.... خدایی ماما همراهم عالی بود...
راستی قبل همه اینها دکترم اومد بهم سر زد و گفت بگید ماما همراه بیاد ورزش کنه من برم دو تا عمل بیان تا موقع اینو زایمان کنیم... منم خوشحال که زود میشه...
....بقیش پارت بعدی
مامان مهدیار مامان مهدیار روزهای ابتدایی تولد
تجربه‌ی زایمان بخش یک
من روز جمعه دو خرداد چهل هفته‌م کامل میشد ولی هیچ دردی نداشتم دهانه رحمم هم دوسانت بود. دیگه جمعه با نامه بستری دکترم(عفت عظیمی نژاد) رفتم بیمارستان قدس و بستری شدم با خواست خودم. ساعت ۹ صبح بهم آمپول فشار زدن ولی خیییلی سرعتش کم بود تازه ظهرش یواش یواش دردای من شروع شد اما دهانه رحمم هیچ پیشرفتی نمیکرد همون دو مونده بود دیگه شب بعداز کلی درد تازه دهانه رحمم شده بود دو و نیم سانت. شبش ساعت ۱۲ با نظر دکترم آمپول فشار رو قطع کردن که رحمم خسته نشه و مثلا به رحمم استراحت بدن اما دیگه دردهای خودم شروع شده بود و شبش هر دو سه دقیقه یک بار دردم میگرفت و ول میکرد. صبح شنبه ۳ خرداد ساعت ۶ دوباره آمپول فشارم رو باز کردن و دردام هی تشدید میشد. دهانه رحمم که بالاخره شد ۳ سانت دیگه به مامای همراهم زنگ زدن که بیاد و وقتی اومد نزدیکای ۴ سانت بودم کلی ورزش بهم داد که انجام بدم و دیگه ۴ سانت که شدم اپیدورال رو برام زدن. اپیدورال هم تزریقش درد داشت خیلی گریه کردم در حدی که نفسم بالا نمیومد. سختیشم این بود که بهم میگفتن موقع تزریق حدود ده دقیقه اصلا نباید تکون بخوری حتی اگه دردات میگرفت و ول میکرد که این خیلی سخت بود برام. اما دیگه وقتی تزریق کردن کم کم کل بدنم آروم شد خیلی حس خوبی بود دیگه هیچ دردی حس نمیکردم حتی انقباضات شدیدم رو
مامان مهدیار مامان مهدیار روزهای ابتدایی تولد
تجربه‌ی زایمان بخش دو
بعد که اپیدورال اثر کرد مامای همراهم دوباره بهم ورزش داد و دیگه راحت تر و بدون درد ورزش ها رو انجام میدادم.(مامای همراهم رو از مرکز مامای مهربان گرفته بودم توی اینستا پیج دارن سرچ کنید. کارشون خیلی خوب بود واقعا راضی بودم اگه نبودن زایمان من خیلی طولانی تر از این میشد قطعا) تا حدودای ۱۱ونیم، ۱۲ ورزشامو بدون درد انجام میدادم اما دیگه از ۱۱ونیم دردام اونقدری شدید شده بود که با وجود اپیدورال هم حسشون میکردم و دیگه ورزش کردن و تنفس شکمی حین دردها خیلی سخت بود برام.
از ۱۲ به بعد دیگه واقعا برام غیرقابل تحمل بود و هی میگفتم نمیتونم، فکرمیکردم الانه که از درد بمیرم🥴😂 دهانه رحمم فکرکنم دیگه ۸ یا ۹ سانت بود و میگفتن زور بزن اما من زورم نمیومد و سر همین خیییلی بی حال شدم دیگه احساس میکردم جونی توی تنم نمونده که زور بزنم. اما دیگه از ساعت ۱ به بعد انگار خود به خود یه زور زیادی بهم میومد که ناخودآگاه زور میزدم و مامای همراهم هم بهم میگفت خیلی خوب داری زور میزنی. ۱ونیم دیگه فکرکنم دکترمم اومد و ساعت ۱و ۴۵ دقیقه ظهر بالاخره پسرم به دنیا اومد. درمورد برش اون قسمت هم که خیلی از مامانا از دردش میترسن بگم که اون لحظه اونقدر درد و زور بهت از همه طرف داره میاد که اصلا درد اون برشی که دکتر میزنه رو متوجه نمیشید من که فقط یه سوزش خیلی کم حس میکردم موقع برش
مامان Yazdan مامان Yazdan روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانای عزیز خوبین خوشین انشالا
من از روزی که زایمان کردم تازه فرصت کردم بیام گهواره یه دل سیر پیامها رو بخونم و براتون از تجربه زایمانم بگم
خب به نام خدا
دکترتوی ۳۷ هفته گفت که باید پیاده روی کنی و منی که زود از پیاده روی خسته میشدم و خیلی تنبلیم میشد کلا سه شب اونم پشت سر هم نبود شب در میون‌رفتم که شب آخر دردم گرفت ولی خیلی شب آخر پیاده رفتم از بعد از ظهرش ترشح قهوه ای و چند قطره خون دیدم ولی مشکلی نداشتم رفتم پیاده روی که ساعت ۱۲ شب یه حس فشار تو واژنم احساس کردم که داشتم برمیگشتم خونه تو مسیر خونه یکی دوبار همون‌جوری احساس فشار همراه با درد داشتم ولی خیلی خفیف رسیدم خونه دراز کشیدم گفتم شاید مال پیاده روی زیاده ولی دیدم نه ساعت ۱ شب شد ساعت ۲ شب شد ولی این دردا بیشتر داشتن فشار میاوردن تا حدی که دردم میگرفت نمی‌تونستم تکون بخورم ولی هر ۲۰ دقیقه بود ساعت ۲و نیم رفتیم بیمارستان که معاینه کرد گفت ۳ سانت باز شدی و من ساعت ۳ بستری شدم ولی دردام همون‌جوری بود هر یه ربع ده دقیقه یه بار ولی اصلا سرو صدا نمی‌کردم فقط تنفس عمیق و دم و بازدم تا ساعت نزدیک ۵ دردام بیشتر و فاصله اش کمتر شده بود ومن چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم ساعت۵و نیم اومد برام تزریقش کرد و اون موقع ۴ و نیم سانت بودم وقتی تزریق کرد انگار توی بیهوشی بودم خواب و بیداری هیچی حس نمی‌کردم خیلی خوب بود .
ساعت ۶ دکترم اومد و من اون موقع فقط یکی از پاهام درد عجیبی گرفته بود به حدی که داشت فلج میشد به دکترم گفتم پام داره فلج میشه گفت چیزی نیست نگران نباش و در کنارش لرز هم منو گرفته بود که این حالتها خیلی رو اعصاب بود
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم ۱ ماهگی
#پارت دو زایمان
دیگه همسرم سریع دور زد و برگشتیم بیمارستان . اینم بگم جون فک میکردم میخوان بستریم کنن از صبح هیچی به جز یه کیک و اب میوه نخورده بودم و وسایل دخترم رو با خرما و اب میوه و اینا برداشتم بردم. رفتم بیمارستان دکتر گفت دراز بکش و اصلا استرس نداشته باش، ازم دوبار ان اس تی گرفت که گفت بگو شوهرت کارای بستریت رو انجام بده،منم رفتم به شوهرم گفتم اونم کار رو انجام داد و زنگ زد به مامانم ،حالا هم استرس زایمان طبیعی رو داشتم که تجربه اولم و نمیدونم چی در انتظارمه هم خوسحال بودم، تا وارد زایشگاه شدم تخت های کنار رو نگاه میکردم که از درد به خودشون پیچیده بودن واقعا خیلی ترسیدم و من هم کلا درد نداشتم و یک انگشت بیشتر باز نبودم ، دوباره برام دستگاه نوار قلب بچه رو گذاشتن و گاز اکسیژن وصل کردن و 4 تا سرم مختلف زدن ولی من درد اصلا نداشتم،از ساعت 4 تا 9 شب بدون درد بودم، تقریبا ساعت 7 بود که تخت کناریم رو قرص گذاشتن و براش کیسه ابش رو پاره کردن که از درد جیغ میکشید، با خودم گفتم منم کیسه ابم پاره نیست یعنی قراره همینجوری بشم و کاملا خودمو رو باخته بودم و گریه میکردم که با گریه های من قلب بچه بیشتر افت میکرد و هعی ماما و دکتر پیش من میومدن...😭
مامان جوجه مامان جوجه ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3

خیلی خوشحال شدم وقتی گفتن سزارین
دردام خیلی شدید شده بود با اینکه 4 سانت فقط باز شده بود
اومدن سوند وصل کنن اینجا خیلیشنبده بودم که از سوند وصل کردن میترسن و گفتن درد داره
به پرستاره گفتم تروخدا یواش وصل کن دردم نیاد
و من چون درد طبیعی داشتم میکشیدم فکر میکنم بخاطر اون بود چون اصلا درد سوند وصل کردن یا حتی سوزشش رو حس نکردم
فقط التماس میکردم و میگفتم تروخدا هنوز دوباره درد نیومده سراغم من و ببرین اتاق عمل هر 2 دقیقه یکبار درد میومد سراغم
اینا هم نمیدونم چیکار میکردن خیلی لفتش دادن تا بردن اتاق عمل
چند بار درد کشیدم دوباره
گذاشتن من و رو ویلچر و بردن اتاق عمل اونی که من و می‌برد اتاق عمل آقا بود
همونجا هم دقیقا درد اومده بود سراغم
دوست نداشتم ناله کنم جلوی اون آقا اما آنقدر درد داشتم نمیتونستم جلوی خودمو نگه دارم هموجوری جلوی دهنم و گرفتم و ناله کردم
رسیدم اتاق عمل لباسامو عوض کردم
بهم گفتن سریع برو رو تخت بشین
تخت هم خیلی بالا بود
همون موقع هم دوباره درد اومد سراغم
اونا هم عجله داشتن نمیدونم چرا
هی میگفت سری برو رو تخت
یکم صدامو بردم بالا گفتم درد دارم بزار دردمو بکشم دردم تموم شد میرم رو تخت اینجوری نمیتونم
گفت خب بکش دردتو
دستمو زدم به تخت و درد کشیدم ناله میکردم اونا هم دورم وایستاده بودن نگاه میکردن 4 نفر بودن فک کنم