زایمان سزارین پارت ۳
خوب بلاخره بستری شدم با کلی استرس یخورده نوار اینا سوند بهم وصل کردن از دفعه های قبل درد این خیلی زیاد بود تحمل کردم بلاخره یه ساعت طول کشید تا دکتورم اومد رفتم اتاق عمل از چیزی که بدم میومد ومیترسیدم همون آمپول که به کمر میزنن بود خیلی دردم داره بعدا یه ساعت طول کشید تا بچه رو دربیارن اینبار نمیدونم چرا طول کشید گفتن سخت ترین سزارین رو داشتی گفت از خاطر همین بوده بچه که اومد گذاشتن رو دلم وبهم گفتن بزار مامانی رو ببینه خوب بچه رو بردن بعدا با من بودن هی نفسم بند میومد هی فشارم بالا می‌رفت قلبم تند تند میشد با کلی وقت از ساعت ۲ رفتم اتاق عمل ساعت شیش و سی بود اومدم گفتن خیلی چسبندگی داری خوی وقت بخیه هامو دوختن آوردن بخش بهم گفتن کجا سونو میرفتی خیلی چسبندگی داشتی که اصلا نمیشد کارش کرد ولی دکتورم همه چی رو اوکی کرد دوباره رحمم رو به حالت قبلی برگردوند وگفت سخت ترین سزارین که داشتم از شما بود گفت خیلی سخت بود گفت خوب از اینا که تموم شدم اتاق آوردن منو چون جراحیم خیلی زیاد بود وسخت بود خیلی درد کشیدم یعنی چه بگم تا الانم اصلا خوب نشدم همش کمرم وبخیه هام درد میکنه اینبارم از کمر بی حسم کردن ولی خداییش خیلی درد دارم الانم به بچه های قبلیم نداشتم چون اینبار چسبندگی داشتم علتش هم همینه ولی فعلا قابل تحمله از روز های اول کرده بهترم فعلا هم ۸ روز میشه زایمان کردم گفتن ۱۰ روزت شد برو بخیه هاتو بیگیر

۲ پاسخ

25ساله 4تا بچه؟ ماشالله از چند سالگی ازدواج کردی که بچه اوردی

حالا سزارین من خیلیی خوب بود ن درد آمپول نه هیچ دردی رو فهمیدم نیم ساعته کارم تموم شد

سوال های مرتبط

مامان مرسانا مامان مرسانا ۷ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان هلنا مامان هلنا روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم تجربه زایمان طبیعی
ساعت ۱ شدت درد هام زیاد بود و داد میزدم که توروخدا منو سزارین کنید تحمل ندارم بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۵ سانت شدی و اصلا سزارین نمی‌کنیم. ساعت نزدیک ۲ بود که دیگه تحمل درد نداشتم و همش میخواستم از بیمارستان و آمپول فشار فرار کنم. نمیذاشتن از تخت حتی بیام پایین ورزش کنم. من ماما همراه نگرفتم و مادرم پیشم بود ‌
اصلا هم پشیمون نیستم که ماما همراه نداشتم. ساعت ۲ اومدن معاینه کردن گفتن ۶ سانت شدی و گفتم گاز انتونکس رو میخوام گفتن باشه ولی زیاد استفاده نکنی. موقع درد فقط ازش استفاده می‌کردم. برای من تاثیر خوبی داشت.
ساعت ۳ بود که مادرم رو بیرون کردن و گفتن نزدیک زایمان هست.
درد اصلی اون موقع شروع شد و همش داد میزدم و درجه آمپول فشار رو برام زیاد کردن ولی بچه چون درشت بود به دنیا نمیومد. تا ساعت ۴ من زور کردم و گریه کردم و داد زدم
دیدن بچه به دنیا نمیاد یه ماما صدا زدن اومد روی تختم و گفت من میشمارم بعد زور بزن و همزمان شکمم رو فشار می‌داد.
یک ربع طول کشید و ساعت ۴ و ربع دقیق هلنا رو دادن بغلم .
مامان ریحانه 👶🏻💖 مامان ریحانه 👶🏻💖 ۱ ماهگی
تجربه -زایمان
سلام بعد از تقریبا ۱ماه
من ۴۰هفته بدون درد رفتم بیمارستان به خاطر فشار بالا ختم بارداری دادن
بستری شدم و از ساعت ۸شب آمپول فشار رو برام تزریق کردن و درد هام شروع شد درد هام منظم نبود ولی خیلی درد داشتم تا ساعت ۱۲شب درد کشیدم ۲سانت شدم ولی سرم فشار رو قطع کرد درد هامم قطع شد شب خوابیدم و ساعت ۹صبح بهم قرص دادن که دردام منظم شن و دوباره سرمم رو وصل کردن دوباره درد هام شروع شد تا ساعت ۱۲شب درد داشتم دوباره اومدن سرم رو قطع کردن منم هی میگم قطع نکنید دردام زیاد شده که زایمان کنم ولی اونا می گفتن که باید رحمت استراحت کنه
با اینکه سرم رو قطع کرده بود ولی همچنان درد داشتم ورزش های پرشی و اسکات خیلی انجام دادم ولی پیشرفت نکردم ۳سانت قفل شده بود
تا اینکه ساعت ۲ دردم خیلی زیاد شد حالم خیلی بد شد حالت تهوع ، استفراغ شدید گرفتم سر گیجه شدید،چشام کلا تار میدید، یه لرز خیلی عجیبی گرفته بودم که یهو به خودم اومدم دیدم تختم داره تکون می خوره دندونام همینجور بهم میخوردن ماماها اومدن بالا سرم خیلی شلوغ کردن یهو می گفتن فشارش به اوج رسیده داره تشنج میکنه مریض رو سریع بفرستید اتاق عمل دوتا سرم بهم وصل کردن به دستم آمپول زدن سوند وصل کردن بردنم اتاق عمل و سزارین شدم
و دختر قشنگم به دنیا اومد 💖👶🏻
خیلی اذیت شدم ۲روز بخش زایشگاه بودم ۲روز بخش بستری بودم ولی همشون می ارزید به دیدن دخترم
خدایا شکرت بابت وجود دخترم ممنون که منو لایق داشتن یه همچین فرشته ای دونستی 🫀👶🏻❤️
مامان رایمُن 💙 مامان رایمُن 💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین قسمت ۷

ساعت ۸:۳۰ منتقل شدم به بخش، لباس های اتاق عمل رو با لباس های بخش عوض کردن بچه رو گذاشتن سر جاش
پد و زیر انداز تعویض برام گذاشتن و بالش از زیر سرم برداشتن و گفتن تا ساعت ۱۰ سرت رو تکون نده و زیاد صحبت نکن تا درگیر عوارض بی حسی نشی
ساعت ۱۰ صبح اومدن پشت تخت رو یکمی دادن بالا و بهم چای با عسل و نی دادن که خیلی خوب بود و بعد اون شروع کردن به دادن کمپوت گلابی و انجیر، چای با عسل، نسکافه و … تاکید کردن هر چی بیشتر مایعات بخوری دفع ادرارت بیشتره و زودتر مایع اسپاینال از تنت خارج میشه
و من سعی کردم تا ساعت ۲ که وقت ملاقات بود به حرفشون گوش کنم و همین باعث شد درگیر عوارض اسپاینال نشم
ساعت ۱۱ پرستار اومد برای بار آخر شکمم رو فشار داد ولی این بار متوجه شدم که البته غیر قابل تحملی نبود و واقعاً خوب بود همه چی
ساعت ۴:۳۰ که تایم ملاقات تموم شد اومدن سوند رو کشیدن بهم گفتن نفس عمیق بکش و سریع سوند رو کندن که یه مقدار سوزش داشت ولی خوب بود
و ساعت ۵ بلندم کردن از روی تخت

ادامه تایپک بعدی👈🏻
مامان حامی مامان حامی ۱ ماهگی
پارت ۳ زلیمان
خلاصه دوتا دانشجو نابلد اومدن سوند بزارن منم از درد نمیتونستم دراز بکشم ایناهم هی میکردن تو در میاوردن تا اینکه سرشون داد زدم و نزاشتم ادامه بدن تا یه ماما اوند انجام داد سوند درد زیادی نداره ولی چون من خیلی درد داشتم برام عذاب اور بود...خلاصه گذاشتنم رو تخت و صدای داد من بود که کل بیمارستان و گرفته بود ماما ها بهم میگفتن خدا رحمش کنه رحمش داره میترکه...و بردنم اتاق عمل رو تخت عمل نشستم خم شدم که امپول بی حسی بزنه تا خم شدم کیسه ابم ترکید و خون اب بود که همینجور میرفت منم لرز کردم فشارمو گرفتن ۱۷ بود امپول بی حسی اصلا اصلا درد نداشت هیچی متوجه نشدم دراز کشیدم پاهام یخ کردن ولی هنوز هم تکون میدادمشون هم حس میکردم بتادین زدن و پرده رو کشیدن من میگفتم خانم من حس دارم هنوزا گف صبر میکنم یهو یکی از پرسنل اتاق عمل گف دکتر بچه داره از دست میره که تیغو کشید... همه ی دردشو فهمیدم جیغم رفت هوا درد وحشتناکی بود که دکتر گفت مخدر بزنین تا زدن من دیگه خوابم برد بیدار شدم داشتن ماساژ رحمی میدادن تو اتاق عمل و من گفتم بچم کجاست گفتن توی کانال زایمان گیر کرده بوده و اصلا تنفسش خوب نیست دیگه بردیمش دستگاه و تو ی ریکاوری هم شکممو ماساژ داد با اینکه بی حس بود پاهام خیلی دردم گرفت و بردنم بخش تا شب هی شیاف و مسکن زدن که دردام قابل تحمل بود تا امروز ساعت ۱۰ که گفتن راه برو خیلی سخت بود ولی به خاطر بچم بلند شدم و راه رفتم و رفتم شیر دوشیدم فقط ۲ سیسی شد کل شیرم بردم برا بچم دیدمش ولی هنوز حس نمیکنم که مال منه ....خلاصه اگه برمیگشتم عقب فقط فقط سزارین رو انتخاب میکذدم چون دردای بعدش با مسکن قابل تحمله ولی زایمان طبیعی خیلی سخته خیلی....
مامان رایمُن 💙 مامان رایمُن 💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین قسمت ۲

صبح قرار شد ساعت ۴:۳۰ بیمارستان نیکان سپید باشم، چون روز شلوغی بود برای سزارین و در واقع من نوبت سزارین و اتاق عمل نداشتم، دکترم گفت این‌ساعت برم که اولین عمل باشم و مشکلی پیش نیاد
خلاصه فکر میکردم خیلی باید استرس داشته باشم ولی خیلی ریلکس بودم انگار خدا یه توانی بهم‌ داده بود که از پسش بربیام رفتم بیمارستان نیکان سپید، از بخش اورژانس وارد شدم و رفتم بلوک زایمان
دکترم با مامای مقیم هماهنگ کرده بود اونم گفت سریع مدارک رو بدین برای تشکیل پرونده و بعد از اون بهم لباس داد و گفت تمام لباس هات رو در بیار و گان اتاق عمل بپوش
دراز کشیدم و باز ازم NST گرفتن، بعدش از پشت دست راست رگ گرفتن و آنژیو کت وصل کردن که خیلی هم درد داشت چون خیلی بد برام وصل کرد…
همش منتظر بودم بیان سوند رو وصل کنن ولی دیدم سوند نزاشتن برام
در نهایت گفتن دراز بکشم رو یه تختی که جلوی در بلوک زایمان بود و دو نفر اومدن و من و بردن اتاق عمل، لحظه عجیبی بود سقف رو فقط میدیدم از روی تخت و از کنار های تخت اتاق عمل های متعدد رو میدیدم که همشون چراغ هاشون خاموش بود چون اون ساعت عملی نبود😄
ادامه تایپک بعدی👈🏻
م
مامان shahan💙 مامان shahan💙 ۱ ماهگی