چقدر سخته با اینکه شرایط تو از همه بدتره ظاهر تو حفظ کنی ولی بقیه هیچ درکی نداشته باشن از اینکه باید با زنی که تازه زایمان کرده چطوری رفتار کنن.....
روزای اول که همه به زور میخواستن از سینه هام شیر در بیارن تو شرایطی که از روزی که رفتم بیمارستان زایمان کردم و مرخص شدم یعنی یک روز کامل نخوابیده بودم خون ریزی داشتم 😔
بعد از اون مامانم و مامان بزرگم بهم میگفتن اینو بخور اونو نخور همه اش تو مخم رفت
امشبم دخترم زیر دستگاهه تو خونه واسه زردیش هم من هم شوهرم نگرانیم تجربه ای نداریم همه اطرافیان هی دخالت میکنن
طفلی شوهرم ساعت پنج صبح می‌ره سرکار خیلی استرس داشت بابت زردی رستا. خواست بخوابه به مامانم گفت حواستون هست من برم بخوابم ؟ مامانمم با اخم و تخم بهش گفت نه حواسمون نیست معلومه دیگه حواسم هست.اصلا مامانم خیلی داره بد رفتاری می‌کنه کلا گیر میده هی به من به بقیه غر میزنه.رعایت نمیکنن خیلی ناراحتم از دستش 😭😭

۸ پاسخ

این روزا میگذره عزیزم بعدش خانواده سه نفرتون تنها میشه و میتونی زندگیتو هدایت کنی

یکم تحمل کن یکم بهتر شدی همچی دستت اومد برو خونه خودت اگرم گفتن باید بیشتر استراحت کنی بگو میخوام زودتر بچه داری دستم بیاد تا کی بقیه میخوان کمکم کنن
من هفته دوم دیگه اومدم خونم سختم بودا استراحت نداشتم خسته بودم کمردرد پادرد جای بخیه ولی همین که خودمون سه تایی بودیم حالم خوب بود
فقط هفته ای یبار میرفتم خونمون یشب میخوابیدم مامانم اینا بچه رو نگه میداشتن که یه حالم خوب بشه
تا ۲ ماه خیییلی همچی سخته ولی بعدش رو به خوبی میره

عزیزم تک تک حرفاتو ۳ ماه پیش من تجربه کردم و شنیدم و باباشون اشک ریختم هنوزم ک هنوزه یادم نرفته حتی شیر کشیدن به زور از سینم زخم سینم بدرفتاری مامانم با همسرم و چ بلاهایی لود ک سرم نیوردن چاره ای نیست به زودی تنها میشید و لذت میبری از ۳ تاییتون

عااااخ گفتی
همه نسخه واست میپیچن
دهنمونو سرویس کردن

وااای دقیقااا منم انقددد بدم میاد از این روزای اول
بخدا دلم میخاست ب همه بگم بررررین خونه هاتون فقط بزارین ما تنها باشیم
هنو برا من دومیم بود البته
توهم به مامانت بگو چرا اینجور حرف میزنه با شوهرت!!

عزیزم هروقت ازین چیزا نا امید شدی ب این فک کن ۲۲ بهمن پدر شوهر من فوت کرد ۲۷ بهمن بچه من بدنیا اومد ب فاصله پنج روز بعدش!!!! شب اول همه این چیزا ک گفتیو تجربه کردم بعدش تا الان شوهرم خونه مادرشوهرم میخوابه چون تک پسره

اخی عزیزم چه شرایط سختی میفهمم اصلا غصه نخوریا به زودی همه چی تموم میشه دخترتم خوب میشه روحیتو حفظ کن و به شوهرتم آرامش بده

عزیزدلم🥺🥺🥺غصه نخور،این روزا هم میگذره😢زردی رو اکثر بچه ها دارن و تایمی که دکتر گفته زیر دستگاه بمونه خوبه خوب میشه🥹

سوال های مرتبط

مامان نور چشمی✨️🤍 مامان نور چشمی✨️🤍 ۳ ماهگی
تجربه‌ ۱۰ روز اول بعد زایمان

برای من ۱۰ روز اولم سخت ترین روزای این مدت که زایمان کردم بود...
بعد اینکه مرخص شدیم از بیمارستان شب اولی که خونه خودمون بودیم پسرم خیلی گریه میکرد ،مامانم و شوهرم فقط منو واسه شیر دادن بیدار میکردن بعدشم میبردنش اتاق دیگه ای که من بیدار نشم، مامانمم شب قبلش بیمارستان کنار من بود و کل شب بیدار بود مراقب من و پسرم، واسه همین خیلی خسته بوده و پسرم هم انگار فقط بغل مامانم آروم بوده، بعد همسرم میره خواهراشو میاره تا مامانم بتونه استراحت کنه
من از اونجایی اون شب رو یادمه که یهو چشامو باز کردم این دو تا خواهر بالاسر من یه ریز در حال تز دادن و حرف زدن که بچه حتما این مشکل و داره گریه میکنه اون مشکلو داره از اون طرف من حالم داغووون جوری که حرفایی که زدم و یادم نمیاد مامانم برام تعریف میکنه، بعد هی پشت سر هم حرف و اصرار که شیر نداری سینه اتو فشار بده ببینیم شیر میاد شیر دوش بزن ،حالا منم نوک سینه هام زخم بود🫠🫠خییییییییلییی درد داشت وقتی پسرم شیر میخورد انگار داشت گوشت تنمو می‌کند، خلاصه اینا مامانمو فرستادن اتاق دیگه که بخوابه داشتن شوهرمو هم می‌فرستادن منم بین اینا خیلی حس بدی داشتم به شوهرم گفتم بمونه گفتن چراااا!!! دیگه گفتم که ریختین سر من و باقی حرفام یادم نیس ولی فقط همین ریختین سر من شاید حرف بدی به شمار میومد، خواهرشوهرام قهر کردن رفتن و من موندم و شوهرم و کللللییییی حس بدددد ، دیگه تا صبح خوابم نبرد، شوهرم داشت از من پیش مامانم گلایه میکرد که مامانم گفت حال دخترم خوب نیس نباید انقدر بالاسرش حرف میزدن و اینا ولی شوهر من مگه توجیح میشد!
مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
تجربه سزارین پارت هشتم
کل روز با درد بخیه و گردن درد و کتف درد و درد قفسه سینه و درد دیسک کمر که قبل از بارداری هم داشتم از صبح تا شب دکتر و آزمایشگاه و بیمارستان بودم. شب که رسیدم خونه دیدم بچم که ۲ روزش بود خیلی زرد شده. از شدت زردی صورتش روبه نارنجی میزد. مامانم هم نبود. زنگ زدم به مامانم گفت از وقتی از بیمارستان مرخص شدیم بچه ادرار نداشته. خودم که شیر نداشتم خونه هم نبودم. مامانم و مادر شوهرم هم در حد چندتا «قاشق» بهش شیر خشک داده بودن. به مامانم ایراد گرفتم که چرا زودتر نگفت که بچه ۲۴ ساعته ادرار نداشته ولی جرئت نکردم به مادرشوهرم چیزی بگم چون میدونستم جنجال به پا می‌کنه.
به مادرشوهرم گفتم بچه کم شیر خورده داره زردی میگیره. گفت:« نه اصلا هم زرد نیست. منم همین الان دوتا خط یعنی ۶۰ سی سی شیر بهش دادم.»
زردی بچه واضح بودو باور هم نکردم که ۶۰cc شیر خورده باشه ولی چیزی نگفتم چون میدونستم دعوامون میشه. رفتم تو آشپزخونه مشغول شدم. که مادر شوهرم گفت بچه جیش کرد. دویدم چک کردم دیدم خشکه. دروغ گفته بود.☹️ شیشه بچه را گرفتم که بشورم، دیدم اصلأ سر شیشه سوراخ نداشته. فهمیدم دروغ گفته که بهش 60 سی سی شیر داده.☹️ فقط ما که وارد خونه شده بودیم الکی گذاشته بود دهنش اون بیچاره هم مک میزد.
گفتم ببریمش بیمارستان گفت نه خوبه برا چی ببریم. یک ساعت گذشت. بچه بیحال شد. هرچی زدم کف پاهاش و تو صورتش بیدار نشد. دستم را خیس کردم کشیدم تو صورتش بیدار نشد. دیگه داشت گریه ام میوفتاد. که مادر شوهرم راضی شد و بردیمش بیمارستان...
مامان ریحانه 🍓✨ مامان ریحانه 🍓✨ روزهای ابتدایی تولد
با کلی تاخیر سلام 😅☺️من خیلی درگیر و مشغول دختر کوچولومون شدم
متاسفانه یکی از بخیه هام باز شده و اذیتم
🎈پارت چهارم

به مامانم زنگ زدم که درد دارم ممکنه که برم بیمارستان، به شوهرمم پیام دادم که بیاد خونه که دردام زیاده
حالا تو این شرایط من که مادر شوهرمم میدونه من درد دارم
با پدر شوهرم رفتن تو اتاق درم نمیان
یه نهارم درست نکرد😑 حتی نمیاد بگه چیزی میخوای یا نه؟!
حالا من پیام دادم به ماما شرایطمو گفتم
گفت برو بیمارستان
منم دیدم خبری نیست نمیاد حالی بپرسه
اومدم وسایلمو به چیدن و سبدمو حاظر کردم با اون شرایط
حالا شوهرم اومد خونه عصبانی که تو با همه هماهنگ میکنی الان ما
😕البته از شب قبل یه بحثایی داشتیم باهم
😅بگذریم از درد و دل
اومدن به نهار خوردن ولی من نهار نخوردم چون برنجی بود و به مامانم گفته بودم سوپ ماهیچه بزاره برام بیاره
⭕️نکته: به هیچ وجه بدون نهار نرید برای زایمان چون واقعا تمام جون و قوت ادم گرفته میشه
مخصوصا اگر گاز، اپیدرال یا مسکن بزنن برای ادم
با همون عصبانیت شوهرم با مادر پدرشوهرم رفتیم سمت بیمارستان (علی بن ابی طالب)
مامان مهرو کوچولو مامان مهرو کوچولو ۱ ماهگی
خیلی خنده داره واقعا
اینی که دارم تعریف میکنم نمیدونم تو شهر های دیگ هم هست یا نه ولی تو گیلان خراب شده هست
بی ام آی من بالای ۴۰
دکتر من چهارتا بیمارستان میره
پارس و قائم و ولیعصر که خصوصین
یه بیمارستان دولتی هم میره تو صومعه‌سرا
دکترم به من گفت اگر میخوای سزارین بشی به خاطر وزن بالات هیچکدوم از این چهارتا بیمارستان قبولت نمیکنن
اگر هم بخوای طبیعی بیاری باز هم بابت وزنت بیمارستان ولیعصر و صومعه‌سرا قبولت نمیکنن باید بری پارس یا قائم
خنده داره نه؟
خلاصه من از اول طبیعی میخواستم و از اول دوس داشتم بیمارستان پارس زایمان کنم
هر کاری کردم اما تا الان نشد
هفته قبل رفتم دکتر سونوگرافیم رو دیده میگه اگر با همین وضع ادامه بدی و تا ۱۷ شهریور زایمان نکنی بهت نامه سزارین میدم ولی هیچکدوم از چهارتا بیمارستانی که میرم قبولت نمیکنن سزارین شی😊
خیلی هم عالی دیگ تکمیل تکمیلم
دیگ نمیکشم واقعا
قبل از بارداری هروقت میرفتم دکتر زنان بهم میگفتن با این وزن بالات چجوری میخوای حامله شی زایمان کنی؟ فشار خون میگیری دیابت میگیری کمردرد میگیری اذیت میشی
خداروشکر نه فشار گرفتم نه دیابت نه کمر درد و نه هیچ چیز دیگه ای تنها چیزی که تو بارداری داره اذیتم میکنه عامل انسانیه
یعنی همین که نمیذارن تو هر بیمارستانی زایمان کنی
این بلاتکلیفی داره پدرم در میاره