این روزا معمولا کمتر حرف میزنم و بیشتر تو خودمم
خودمم دقیق نمیدونم چی باعث میشه که یهو انقد از همه چی خسته باشم
چند روزی میشه که هربار شروع میکنم به نوشتن نه تنها عصبی تر میشم بلکه خط دوم به سوم نرسیده ذهنم جمع نمیشه تا این همه کلمه و جمله ای که تو مغزم وول میخوره رو یادداشت کنم

این روزا از عشق مادری لبریزم  و از خودم بیزار
از ثانیه های بودن با دخترکم لذت میبرم و از دیدن خودم حتا تو آیینه رنج میبرم
ذهنم پر از حرفِ ، پر از شکایت و شکر گذاریِ
پر از خدایا شکرت و خسته شدمه

کارای روزانه‌ی خونه تقریبا تو هیچ شرایطی تمومی نداره
تو از همیشه کلافه تر و غرغرو تر شدی
کارای خونه از همیشه بیشتر شده
و توان من از همیشه کمتر

حالا این وسطا برای بار هزارم رژیم و ورزش رو استارت زدم
کاش بتونم از شر این اضافه وزن راحت شم

خستگیای روح و‌جسمم از شکلی به شکل دیگه در میان
و این بین من انقدر ضعیف و زود رنج و کم طاقت شدم که حتا وقتی یه تایمی از روز وقت برای استراحت دارم ، عذاب وجدان میگیرم که چرا استراحت کردم :))

از هیچ چیزی که مربوط به خودم میشه راضی نیستم و این بیشتر از هرچیزی عذابم میده
قلبم سنگین شده
باید حتما گریه کنم ، اما نمیدونم چرا وقت اونم دیگه ندارم .....

فقط وجود توعه منو سرپا نگهداشته مامانی
جان در تنم
خون تو رگام
نیلای من❤️🤍

تصویر
۱۴ پاسخ

درخواستم قبول کن گلم

تو همیشه منو با قلمه زیبات شگفت زده میکنی وقتی ک پیامه ترو میبینم سری وارد پیجت میشم تا بخونمشو ارامش بگیرم شاید دردو دله تو باشه ولی واس من یه تسکینه درد ک چقد شبیهه ب منه

چقد هممون عین همیم و هیچ کس نگفت تو این راه مادر شدن چقد از خودت فاصله میگیری..همه از قشنگیاش گفتن..من هرچی باردار میشه نه ک بترسونمش ولی آگاهش میکنم که قرار چقد تو این راه دیگ خودت نباشی...

منم همینطورم مرجان

چقدر قشنگ توصیف کردی ، چقدر حرف دل ما مادراست 🥺نمیدونم چرا دلنوشته هاتو خوندی انگار صدای آنشرلی تو ذهنم پخش میشه ، انگار آنشرلی داره این متن و میخونه و خیلی لذت بخش تر میشه خوندن دلنوشته هات عزیزم

دقیقا منم همینم

من همه اینایی که توصیف کردیو دارم به علاوه اینکه متاسفانه حوصله بچمم ندارم

با اومدن این فسقلی های بهشتی
عملا با یه منِ دیگه از خودمون مواجهیم که بعضا شباهتی به منِ قبلی نداره!
این من عاشق تره... حساس تر... کمتر استراحت میکنه... کمتر بخودش میرسه... با کوچکترین انتقادی به نقطه جوش میرسه....!

غصه نخور
هممون همینیم و زندگی یعنی همین سادگی ها و حتی همین شلختگی ها 😁 و غذا درست کردن های عجله ای
جارو زدن های سر سری
بیرون رفتنهای پر از بار و بندیل😁

هممون همینیم....

پس بیا بغل کنیم همو🥺🫂🤍

عزیزممم🥺🥺

به به چه قلمی😍👌
حرف دل همه مون رو زدی عزیزم❤😪

هعی... چقدر قشنگ توصیف کردی 🥲💚

چقدرررر زیبایی🤩🤩

تجربی خوندی؟ تحصیلاتت

دقیقا حسی که من دارم
چقدر قشنگ توصیف کردی

سوال های مرتبط

مامان دردونه مامان دردونه ۱۱ ماهگی
چند وقته که خواب پسر کوچولومون کمتر شده که البته عادیه. قبلا دوتا چرت دو ساعته داشت و الان تقریبا سه هفته است بیشتر از یه ساعت چرت نمیزنه. قبلا موقع خوابش کارها رو میکردم و وقت برای استراحتم بود. الان دیگه فقط بخشی از کارهام در طول روز انجام میشه و استراحتم تعطیل. خواب شبشم از ساعت ۷ ونیم شده ۹ ونیم شب. خودش دیرتر میخوابه. و همه کارهای باقیمونده خونه رو اگه از ۹ تا ۱۲ شب انجام ندم میمونه برای فردا که بدتر از قبل میشه‌.
امروز عصر اینقدر خوابم میومد و اون میخواست بازی کنه که زنگ زدم به خواهرم که براش کلاغ پر بگه و شعر بخونه من ده دقیقه دراز بکشم و حرف نزنم. حجم این کارها به کنار، اینکه به خاطر بچه داری از باشگاه و خرید و شاگردهام‌ و خیلی کارها دیگه هم افتادم و رسما تو خونه حبس شدم هم علی حده است. روحت که خسته باشه، جسمت خسته تر میشه.
ولی این چند روز یه فکری خیلی کمکم کرده. اینکه تو اوج تنهایی و بی کمکی به این فکر میکنم الان خیلی از زنهای دیگه، خیلی از مامانهای دیگه دقیقا مثل من و شاید بدتر از منن. تو اوج خستگی باید برای بچه ها بپزن و بشورن و لبخند بزنن. این چند روز وقتی میخوام از شدت خستگی بزنم زیر گریه با خودم میگم خودمو به نیروی زنانه همه زن ها وصل میکنم و انرژی میگیرم. واقعا توان ما زنها بی پایانه. خدا این توان رو به ما بی‌پایان عطا کرده‌.
از من مادر به توی مادر، به گوشی؟ تو تنها نیستی. همه ما باهمیم فقط کنار هم نیستیم. به نیروی زنانه جهان وصل کن خودتو تا شارژ بشی و ادامه بدی.‌
خدا قوت به همه تون❤
مامان علی مامان علی ۱۲ ماهگی
علی جان دلم، اولین تولدت مبارک عمر مادر...🎂❤️🎂❤️🎂
پسرکم باورم نمیشه که یکسال گذشته...
یکسال از اولین لحظه ای که صدای گریه ات رو شنیدم،اون لحظه ای که دنیا ایستاد و تو شدی همه زندگیم
علی جانم❤️تو فقط یه بچه نیستی...
تو دلیلی هستی برای نفس کشیدنم،برای بیدار شدن،برای ادامه دادن...
با اومدت قلب من شکل تازه گرفت
پر شد از چیزی که هیچ وقت با هیچ کلمه ای نمیتونم تعریفش کنم،یه عشق خالص،یه وابستگی بی مرز،یه آرامش عجیب که فقط و فقط وقتی توی بغلمی میتونم حسش کنم.
یکسال پر از لحظه هایی بود که با اشکم با لبخند قاطی شد...
وقتی اولین بار خندیدی،وقتی اولین بار بهم نگاه کردی،وقتی اولین بار دستت رو دور انگشتم حلقه کردی...
تو بزرگ شدی جان دلم ولی منم با تو بزرگ تر شدم ،قوی تر شدم،عاشق تر شدم...
نمیدونی هر شب قبل خواب چقدر میبوسمت و تو به این کار عادت کردی و با بوسه های من خوابت میبره،چقدر بعد خواب نگات میکنم و از خدا تشکر میکنم که تو رو بهم داد...
که صدای نفس هات شد امن ترین موسیقی شبهام...
که بوی تنت شده آرامبخش تمام خستگیهام...
علی کوچولوی من❤️
امروزم تولد توئه🎂
اما انگار هدیش رو من گرفتم
خودت رو،وجود نازنینت رو،عشقی که تا همیشه توی قلبمه
تولدت مبارک پاره تنم😍
هر سال،هر روز،هر لحظه بیشتر از قبل عاشقت میشم و دوست دارم

بمونه به یادگار با یک روز تاخیر
چون من و علی جانم دیروز سخت مریض بودیم و امروز بهتریم
خداروشکر
مامان نیکا جون مامان نیکا جون ۱۳ ماهگی
نیکای من
یکسال با همه شیرینی ها و سختی هاگذشت
یک ساله که شدی
🩷قلب خونمون 🩷
🌺گل تو گلدون🌺
آخه من هرچی از زیباییت بگم کم گفتم دختر نازم نیکای من ضربان قلبم وقتی برای اولین بار دیدمت انگار هزاران ساله عاشقتم و مادرتم و هیچوقت از مادری کردن برات خسته نمیشم
من و بابا و داداش طاها خیلی دوستت داریم و همیشه به این فکر میکنیم که زندگی قبل از تو برامون معنی نداشت
البته که زندگی برای من از وقتی اولین بار مامان شدم معنی گرفت وقتی اولین بار صدای یه پسر کوچولو تو خونم پیچید
الان هم که برای بار دوم مادر شدم و با وجود تو دختر کوچولوی نازم کامل تر شدم و خدارو شکر میکنم بابت بودن تون وجودتون و نفساتون 🌈
مادرشدن برام تجربه ی قشنگی بود و اگه هزار بار دیگه هم به دنیا بیام میخام مادر شما دوتا فرشته ی قشنگم باشم
🩷💕تولدت مبارک هستی من داروندارم 🩷💕
۱۴۰۴/۱/۲۷
این متن دلنوشته ای برای دخترکم بود که هرروز و هرثانیه باخودم تکرار میکنم و هرلحظه بابت وجود بچه هام خدارو شکر میکنم💝
مامان پسرا🙂 مامان پسرا🙂 ۱۳ ماهگی
امروز خودمو تو آینه دیدم به پیری و چروک پیشونیم پی بردم فهمیدم که بچم با ازیتاش کار خودشو باهام کرد روزی هزار بار ارزوی مرگ میکنم همش میگم ای کاش همین الان بمیرم از دست این بچه راحت بشم همش تو بغلمه یه لحظه روی زمین نمیمونه با هیچی بازی نمیکنه اینقدر غصه میخورم پیر و شکسته و لاغر شدم هرکی منو میبینه میگه چته چرا اینجوری شدی لاغر شدی اصلا نمیدونم این بچه چرا اینقدر ازیت میکنه همیشه با خودم میگم این عذابه الاهی بود فک کنم گناهی کردم که دارم اینجوری تاوان پس میدم صبح که میشه بچه تو بغلمه و وول میخوره و زور میزنه و ازیتم میکنه تا خود شب الانم که خابیده میتونم گوشی دستم بگیرم این پیامو پاک نمیکنم میخام تا همیشه بمونه و بهش نگاه کنم و یادم نره که چقدر دوران سختی دارم از روزی که متولد شده تا الان که نزدیک یک سالشه من دارم عذاب میکشم من یه بچه دیگه بزرگ کردم الان ۱۰ سالشه ولی اونقدر ازیتم نکرد شوهرم میگه انگار یه حیوان وحشی رو تو بغلم گرفتم هر لحظه میخاد در بره دستام درد میکنه کارم شده گریه گریه گریه این یک سال نشد من یه بار غذا بدون استرس بخورم همش سرپا و تند تند