رفتم خونه ورزش
با توپ و واکر مامانم حرکت اسکات رو میزدم
حرکت چمپاتمه و تا ۲ من مرتب ورزش میکردم و پیاده روی داشتم دردام منظم شده بودن
هر ده دقیقه ۳ تا درد خوب
عالی داشتم پیش میرفتم که خالم گفت بریم دیگه زایشگاه
ساعت ۲ و ۴۵ دقیقه من رسیدم و بستری شدم
گفتن که هنوز همون ۶ سانتم که خیلی خورد تو ذوقم
تلاشهام خیلی بیشتر بود
دیگه منو بردن تو اتاق یکی قبل از من کنارم زایمان کرد دردام داشت زیاد میشد ولی میگفتن جا دارم
تا که صدای قلب بچمو شنیدم خیلی داشت تند میشد
صداشون زدم میخاستن نترسم گفتن چیزی نیست چون داره میاد و قانعم میکردن ولی مگه من آروم میشدم اشکام سرازیر میشد 😂
یهو دیدم مامایی که دخترمو بدنیا آورد اومد انگار دنیارو بهم داده بودن
واقعا کاربلد بود
آمپول تزریق کرد و معاینه تحریکی رو شروع کرد تا ۷ رسیدم و فول شدم کم کم و دخترم با دستای پرمهر فروغ حمیداوی اگه اشتباه نگم فامیلشو ساعت ۴ بدنیا اومد 😍
ولی بغلم نزاشتن و بردنش تمیزش کنن و بقیه اقدامات و انجام بدن
فکر میکردم بخیه نمیخورم چون بچه سومه که گفت باید بزنم که جمع شی
بعد از دو ساعت ام ماساژ شکم و انتقالمون دادن به بخش و نی نیمو گذاشتن بغلم
برای هر قطره اشکی که ریختم پشیمون شدم و خدارو بخاطر وجود نازنینش خیلی شکر کردم 🥹😍
برای همه مامانای باردار و اقدامی هم خیلی خیلی دعا کردم
ادامه رو اگه دوست داشتین تایپیک بعدی رو بخونین ..

۵ پاسخ

ولیعصر زایمان کردی ؟

مبارکه عزیزم فاصله سنی بچه هات چنده

برای من همین الانم دعا کنی ممنون میشم

عزیزم فاصله سنی بین سه تا بچه هات چقده

صدای قلب بچه رو چطوری شنیدی ؟ الان دوتا پسر و یه دختر داری ؟

سوال های مرتبط

مامان علیسان مامان علیسان ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۲
من تو این فاصله چون ان اس تی بهم وصل بود نمیتونستم ورزش بکنم و رو تخت بودم فقط تنفس شکمی رو انجام میدادم یک دم سه تا بازدم
قبلش هم ورزش و پیاده روی و کاری نکرده بودم چون فکرنمیکردم زودتر زایمان کنم
رفتم رو‌تخت زایمان
ماما گفت :
پاهاتوباز با دست زیر پامو بگیرم سرمو بیارم جلو داخل قفسه سینه لبامو بهم فشار بدمو جیغ نزنم و چندتا زور خوب بدم به مقعدم
همینکارو کردم وچهاربار زور زدم گفت بچه اومد ساعت ۸ونیم زایمان کردم
ماما میگفت خیلی زود فول شدی و پیشرفت کردی
اوج درد من ۴۵ دقیقه اخر بود شاید اگه میتونستم راه برم ورزش کنم تحملش راحتر میشد ولی چون کیسه ابم پاره شد نمیتونستم کاری بکنم و فقط رو تخت درازکشیده بودم.
البته اینکه بچه هم کوچیک بود بی تاثیر نبود تو راحتر بودن زایمان .برش نخوردم ولی سه تا بخیه خوردم.بطور کلی چون زود فول شدم از زایمان طبیعی راضی بودم
خداروشکر بچه هم نیاز به دستگاه نداشت .زایمانم هم بیمارستان رضوی مشهد بود بازم اگه سوالی چیزی داشتین بپرسین 😘
مامان نور مامان نور ۱ ماهگی
ماجرای زایمان خودم
طبیعی
پارت ۴
دکتر اومد و دید رو زمین خوابم با پاهاش زد بهم و گف تن لشت رو بلند کن اومدم معاینت کنم
بهش گفنم مگ حیونی اینقدر بد میزنی گفت اگه حیون تو نبودی نمی اومدی طبیعی زایمان کنی
فقط نفرینش میکردم
بخاطر جون بچم هم شده چیزی نگفتم و بلند شدم رو تخت
ساعت ۱۰ بود معاینه کرد ۸ سانت بودم
رفت و گفت براش آمپول بزنید آمپول زدن و گفتن هعی باید فشار بدی
و باز تنهام گذاشتن
هعی فشار میدادم و جیغ میزدم اونا هعی میگفتن جیغ نزن آروم باش خودتو خفه کن و....
هر ده دقیقه می اومدن معاینه میکردن و من درد میکشیدم تا ساعت ۱۱ و نیم
ی پرستار اومد بالا سرم و نشست گقت زور بده منم زور میدادم گفت سر بچه رو داره میبینه و رفت و گفت فقط زور بدم احساس کردم ی چی ازم در اومد
و داد زدم اومد بعد دکتر گند اخلاق وحشی اومد
با قیچی شنیدم ی چی رو برید نگو واژانم رو پاره پوره کرد
و دید سر بچه بیروت فقط بچه رو کشید بیرون و ناف رو برید
و شروع کرد ب بخیه زدن و هعی غر میزد خیلی پاره شدی هر چی میگفتن خودت اینکار کردی گردن نمیگرفت
با قیچی میزد تو رون پام پاهام رد سوراخ کرد
ادامه داستان پارت بعد
مامان رها 💕مهوا مامان رها 💕مهوا ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت #یک#
صبح روز یکشنبه ۲۶/۱۲/۱۴۰۳ دکتر بهم نامه داده بود که بستری بشم وبچه روبدنیابیارم ،از اونجای که استرس داشتم ازیه شب قبل ودل تودلم نبود ساعت سه ونیم شب خوابیدم وساعت ۶ونیم بیدارشدم تااماده شدیم ساعت شد هفت ونیم به بیمارستان رفتیم شوهرم مراحل بستری روطی کرد خودمم بهم سوندوصل کردن خیلی احساس سوزش داشتم واصلا بندنبودم چون خیلی دخترم توشکمم تکون میخورد انگارمیدونست داره میاد ،،منویه خانم دیگه نوبت زایمان داشتیم اول اون رفت داخل اتاق عمل عملش سخت بودوزمانبر شد پنج ساعت انتظار بااین حددردمن خسته کننده بود تا اینکه ساعت یازدهو نیم رفتم اتاق عمل ،وساعت ۱۲وپنج دقیقه مهوا خانم ما باوزن ۳۳۰۰گرم بدنیااومد ،من خیلی استرس داشتم یه دکتربیهوشی اونجا همجوره هواموداشت بچه رو اوردن لمسش کردم خیلللللللی حس قشنگی بود کل خستگیا ،دلهره ها ،رفع شد طوری بود همه اونای که تواتاق عمل بودن خیلی ذوقش کردن ورفتم تواتاق ریکاوری ،نینی رو هنوز نبرده بودن توبخش واون خانمی که قبل ازمن سزارین شده بود خیلی دردداشت که میخواستن انتقال بدنش به ای سی یو