خیلی حالم بده نمی‌دونم چیکار کنم ، باور نمیشه وابستگیباعث بشه نتونم از جوجه های پسرم دست بکشم . خیلی آدم عاطفی هستم اما نمی تونم باور کنم اشکام اینجوری برای جوجه هام می‌ریزه . گوجه هام بزرگ شدن و دیگه نمیشه تو خونه نگهشون داشت ، گناه دارن تصمیم گرفتیم بذارین باغ خواهرشوهرم اما نه من ،نه پسرم تحمل نداریم . عین ی مادر ازشون سه ماهه نگهداری کردم ، صبح زود بخاطر گرسنگی و تشنگیشون از خواب بیدار شدم ،غروب بخاطر بیرون رفتنشون حاضر شدم برم تو پارکینگ که اینا برن باغچه بازی کنن🥲 آنقدر منو میشناسم میرم سمتشون می‌دونم غذا یا آب می برم براشون ،انقدر مهربونن می خوان بگیرم بذارم سر جاشون یجا وایمیسن 🥲 کنه ترسو آنقدر دوستشون دارم جفتشون رو یجا میگیرم قربون صدقه اشون میرم 🥲 خیلی وابسته شدیم من و پسرم ،انگار بچه هام شدن . نمی‌دونم با خودم چطور کنار بیام ببرم بذارم تو باغ ،عادت کردم بهشون . پسرمو گول بزنم خودمو چیکار کنم ،لعنت به وابستگی🥲
خودم می‌دونم مسخرست اما خیلی حالم بده 😭

تصویر
۲۰ پاسخ

و منی که هیج علاقه ای به حیوان خانگی ندارم
اصلا نمیتونم درک کنم بخاطر اینا گریه کردی عزیزم

این عکس روزی که اوردیمشون خونمون🥲

تصویر

من درکت میکنم 🥹🥲منم به شدت احساسیم

قربون دل مهربونت
دقیقا منم همینم
خیلی احساسی بودن بده خودت اذیت میشی دقیقا 🥹

والا تو خوبه وابسته جوجه شدی من انقد ضعف و خلا احساسی دارم به سریال پخش میشه تموم میشه مدت ها اذیتم الان پایتخت تموم حالم بده…هعی

عزیزمم درکت میکنم من خودم هرکی میگفت جوجه یا حیون خونگی وابسته شدیم میگفتم مگه میشه تا عید دوتا جوجه خریدیم به قول شما انقد وابستشون شدم پسرم اذیتشون می‌کرد رفتم شهرستان دادم دختر برادرم

وایی منم پارسال شوهرم دوتا جوجه آورد بزرگ کردیم ولی دیگه نمیتونستیم نگه داریم سر بریدیم مام دلمون آتیش گرفت بهشون وابسته شده بودیم خیلی احساس بدی هست

ماهم داشتیم جوجه ولی مردن من2 روز گریه میکردم دخترم دلداریم میداد میگفت اشکال نداره برات میخریم

عزززیزممم 🥹🥹

یاد قناری خودم افتادم 😔یه قناری داشتیم که البته پرنده ما مرد
من تا مدتها حالم بد بود
دو روز خونه نبودم با اینکه هم آب و هم دونه داشت
مرد ...
هنوز بعضی روزها بهش فکر میکنم و غصه ش رو میخورم انگار از تنهایی دق کرد😔

فدای دل مهربونت عزیزم چقد شما نازی
اگه امکانش هست یه جا بزرگتر براش درست کنین خونتون بمونه تو پارکینگ یا حیاط

آخی چه بزرگ شدن ماشاالله
دوست مهربونم غصه نخور به این فکر کن دارن میرن جایی که براشون بهتره و بهش تعلق دارن
حیوون ها آنقدر مظلوم و بی پناهن آدم رو بدجور وابسته میکنن

منم دقیقا پارسال خریدم ۲تا بودن یکیشون پاش فلج شدچون جاشون تنگ بودو باغچه هم نداشتم بازی کنن تو قفس بزرگ شدن دادم ب مادرشوهرم ک حیاط داره پاش خوب شد خوشحال شدم ولی خیلی سختم بودوابسته بودم بعد دوماه بی خبر مادرشوهرم کشته بودشون خورده بوذشون دخترم وقتی فهمید خیییییلی گریه کرد خودمم ناراحت شدم بخاطرهمین من میترسم حیون خونگی و مرغ و حتی پرنده خیلی وابسته میشم نمیخرم دیگه 😔

ما هم سه تا جوجه خریدیم پارسال الان مرغ شدن تخم میزارن واقعا سخته
منم یک ماه دیگه میخوام ببرم شهرستان بزارم ولی دلم پیششونه وپسرم گریه میکنه نبریم واقعا سخته تو تهران نمیشه نگه داشت هم بو دارند وهم طفلکیها باید راه برن وخودشون با محیط اطرافشون آشنا بشن وتو خاک برن من دارم ازالان پسرمو آماده میکنم که تهران جای حیوان بزرگ کردن نیست

بالکن نداره خونتون ؟ فضای بالکن براش درست کن اونجا نگهداری شون کن

خوب عزیزم نده براشون جا درست کن

درکت میکنم عزیزم همین روزا رو منم تجربه کردم فقط به این فکر کن الان جایی هستن که بهش تعلق دارن و بیشتر دوست دارن اینطوری بهتر میتونی کنار بیای

وای منو نمیگی بخدا قسم یه حالی شدم وقتی دادم رفتن روستا...برام پرواز میکردن از خوشحالی وقتی میدیدنم

وای من عاشق مرغ و خروسم حیف توی آپارتمان نمیشه نگه داشت تا دوران عقدم جوجه داشتم

درکت میکنم گلم منم یه بیست روزپیش پسرم مجبورمون کردکه واسم جوجه اردک بگیرین ماهم گرفتیم الان بیشترازپسرم من اردکمونودوس دارم یکم هم بزرگ شده الان یه قوطی گزاشتیم توحیاط اونجانگهش میداریم

اخ عزیزم الهییی بگردم
منم ازدیشب تا حالا از بس گریه کردم ک دیگه شوهرم صداش دراومده ی کبوتر خونه مامانم اینا داشتیم حدود 20 سال اونجا بود بعد ديروز مامانم گفت رفته تو آسمون هوا بد بود باد میومد برنگشت دو روزه کار من شده گریه واقعا وابستگی میارن این چیزا من همه جوره درکت میکنم 💔💔💔🫂🫂

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی💙ضحی💗 مامان امیرعلی💙ضحی💗 ۵ سالگی
دلم میخواد گریه کنم دیگه
دردای خودم کمه،اذیتای پسرم بیشتر عصبیم کرده،،پسرم یکی میاد اونو ب شکل گوشی میبینه فقط میگه گوشیتو بده،،حرفمو ک تا پاشم بکنم دنبالش اصلا گوش نمیده،،تو عصبانیت همه چرتو پرتی میگه،،مادرشوهرم ک مث کلیپای اینستا مسخره میکنن میمونه میاد نه کاری نه چیزی بچه های دخترش باخودش میاره و فرق گذاشتن بین پسرمو بچه های اونا رو ملموس حس میکنم،درحد چند ساعت میاد و میره،،مامان خودمم ته کوچه هس خونشون شاید ۴ دقه هم‌ نمیشه،،داشت با خالم حرف می‌زد ک منم امشب هستم از فردا شبا نمیمونم بهش هر روز سرمیزنم تنهاش نمیذاریم ینی شبا دیگه نمیاد ،،از طرفی فک میکردم دیدنی بیشتری داشته باشم دوتا از خاله هام ک اصلا نیمدن یکیش حتی بهم زنگم نزد فقط ب مامانم زنگ زد گفته بود بچه و شوهرش مریضن،،،خیلی دلم گرفت واقعا یه فکرایی دیگه میکردم ....دلم برا حاملگیمم تنگ شده،،شکمم خیلی بزرگه و افتاده شده از قبلم بزرگ بود بیشتر رو مخمه🥴🥲🥲و.....
مامان دردونه مامان دردونه ۵ سالگی
سلام مامانا خوب خدا قوت😊...میگم شمایی که بچه هاتون مهد میزارین پیش دبستانی نه..مهد فقط...قرارداد بستین مثلا یک ساله شش ماهه یا نه هر ماه بخواهید میفرستین یا نخواین هم نمی فرستین؟؟؟
سوال دوم مربی های مهد کودک چ طوری رفتار میکنن نسبت به بچه ایی که اضطراب داره گریه میکنه؟؟؟تو مهد پسرم مربیش اصلا بچه ها رو بغل نمیکنه میگن بچه اجازه نداریم بغل کنیم...این به کنار پسرم کلا مدقع ورود به کلاس گریه میکنه یا قبلش میگه نمیرم دیگه توی کلاس اروم میشه...امروز ماشین کامیونی داشت همراش برد اصلا هم گریه و غر نداشت رفت تو کلاس من که در رو بستم‌صدای گریه اش اومد و مث همیشه زودی ارومنشد برگشتم بغلشکردم گفتم ناهار درست کنم میام و گذاشتمش کلاس رفتم توی دوربین چک کردم دیدم اصلا مربی و دو نا مادر یار خیلی به بچه اهمیت نمیدن ...فقط یکی از مادر یارها همین که داشت وسط کلاس گریه میکرد نشوند صندلی و صورتش تمیز کرد ....مربی دورش نیومد..نه ظرف عذاش نه آب هیچی نمیزاشتن که لااقلاروم شهبعد چند دقیقه ک هق هق میکرد ماشینش رو دادن بعد هم خودم به مسئول دفترشون گفتم بچه من اروم نشدهمث اینکه بگین اب بهش بدن....حالا خیلی ناراحت شدم از کار مربی...ظهر هم میریم دنبال بچه صورتش کثیف و خشکه نمیشورن...ی بار هم تذکر دادم ...به نظرتون من حساسم یا برم تذکر بدم این دفعه به دفتر شون؟؟؟