چقدر زندگی تو غربت سخته
دیگه کم آوردم
تا یه ماهگی همه چی خوب بود خونه بابام اینا بودم دورم شلوغ بود همین که برگشتیم خونه خودمون هر روز بدتر از دیروزم
آراد گریه میکنه شبا نمیخوابه از بی خوابی بدنم توان نداره
باید تو روز غذا درست کنم خونه تمیز کنم لباساشو بشورم دیگه رد دادم
میخوام بازم برم خونه بابام شوهرم میگه منم در نظر بگیر
از صبح میره سرکار تا آخر شب برمیگرده
چند وقته ک پامو از خونه بیرون نزاشتم دیروز تنهایی ارادو با اسنپ بردم دکتر چقدررررر سخت بود
حس می‌کنم دیگه هیچی نمیتونه ناراحتم کنه یا عصبیم کنه رسیدم به نقطه آخرش انقد تحمل کردم همه چیو
کاش حداقل آراد بیشتر بخوابه یه سره باید رو پام باشه یا تو بغلم باشه تا میخوابه میزارمش سرجاش سریع بیدار میشه
حس می‌کنم هیچی بیشتر از این روزا نمیتونه اذیتم کنه برای بار هزارم پشیمون شدم از اینکه اومدم راه دور ازدواج کردم
شوهرمو دوست دارم ولی این حقم نیس از زندگی 🥲

۱۵ پاسخ

کاش من توغربت بودم وازهمه دور

مایی ک از اول درست بعد از بیمارستان با شکم پاره و کلی درد و ... اومدیم خونه خودمون چی؟ 🙂

واقعا نمی‌دونستم یکی عین خودم پیدا بشه دقیقا این روزا حال منو داری میدونی تا چند وقت پیش به کوچکترین حرف عصبی یا ناراحت میشدم الان اصلا نه وقتشو میکنم و نه حوصله دارم برا این کار ها …

اشکال نداره عزیزم
این روزام میگذره این حال همه ماس بخدا منم خواب کافی ندارم و از صب هم همش سر پا بودم و کار و بچه و غذا الان وقت کردم نهار خوردم و یکم نشستم
تازه وضعیت شما خوبه از این ناراحتی ک راه دوری و کسی نزدیک نیس ک کمک کنه
من ک نزدیک خانوادم هستم و خانواده شوهرمم هستن اما اینکه هیچکدوم کمک نمیکنن این بیشتر ناراحت کنندس و سخت
توکل بخدا همش میگذره عزیزم من تازه همش مهمونم دارم برا شام و نهار سنمم خیلی کمه هیچکسم کمک نمیکنه

گلم صبر کن که میوه صبر شیرین مادر شدن همینه ولی ارزشش داره

منم مثل شما باید تا چند هفتع دیگه برم خونه خودم ی شهر دیگه کلا اونجا غربیم کسیو نداریم فقط خودم شوهرمم هرکاری که بخام برای خودم بچه م انجام بدم دیگه از این ب بعد دست تنهام
فعلا خونه مادرم بعد واکسن دوماهگی دخترم باید برم

منم شهر غریبم هیشکیو نزدیکم ندارم افسردع شدم وکم آوردم دیگه

بچه ی منم مثل بجه ی شماست همش گریه میکنه

ناراحت نباش عزیزم اکثر زن ها شرایطشون همینه منم یوقتهایی دلم میخاد فقط بشینمم گریه کنم و دادبزنم

عزیزم خواهر من هم راه دوره هروقت میاد و میخواد برگرده هممون کلی گریه میکنیم
خدا به دادت برسه با بچه کوچیک من که دارم دیگه داخل خونه میپوسم شوهرم هم ماموریت هست امروز هم واکسن زدم مامانم مادر شوهرم همه میان‌ومیره با این وجود سختمه تو که راه دوردستی دیگه

من هم همه اینکارها میکنم یه ده ساله هم دارم مدرسه ای

عزیزم تو مادر شدی از حضرت زهرا بخواه بهت کمک کنه ،،،میدونم خیلی سخته منم خیلی وقتا گریه میکنم از خستگی ،،،ببرش دکتر شاید رفلاکس یا کولیک داره که نمیخوابه درست پسر منم همینطوره

عصه نخور عزیزم سختیش تا دوماهگیه بعدش خابش تنظیم میشه همه چی بهتر میشه
ولی از همین الان سعی کن تو سروصدا بخابونیش مثلا با صدای تی وی و اهنگ و این چیزا
و اینکه سهی کن درازکش بش شیر بدی و پشتش اروم بزنی تا بخابه وگرنه سخته منم پسر اولم مثل تو بودم تا۴۰ روزگی خونه بابام اینا بودم بعدشم رفتم قشم و هیچکسو نداشتم
تو سعی کن روحیتو حفظ کنی اینجوری برا خودت بهتره

من نیز🥲😥ولی هنوز نرفتم خونم

بچه داری خییییلی سخته منم دقیقا مثل تو تا میزارم رو تختش گریه میکنه از بی خوابی دارم دق میکنم😭

اخی بگردمم یکم بفکر خودت بچه باش تاخودت خوب نباشی نمیتونی به بچه برسی منم قزوینم خانوادم نزدیکن ولی خیلی دیر ب دیر همو میبینیم یعنی وقت نمیشه فرصت نمیکنن اخه دیگ همه الان درگیر زندگی خودشونن

سوال های مرتبط

مامان آراد مامان آراد ۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه