چقدر زندگی تو غربت سخته
دیگه کم آوردم
تا یه ماهگی همه چی خوب بود خونه بابام اینا بودم دورم شلوغ بود همین که برگشتیم خونه خودمون هر روز بدتر از دیروزم
آراد گریه میکنه شبا نمیخوابه از بی خوابی بدنم توان نداره
باید تو روز غذا درست کنم خونه تمیز کنم لباساشو بشورم دیگه رد دادم
میخوام بازم برم خونه بابام شوهرم میگه منم در نظر بگیر
از صبح میره سرکار تا آخر شب برمیگرده
چند وقته ک پامو از خونه بیرون نزاشتم دیروز تنهایی ارادو با اسنپ بردم دکتر چقدررررر سخت بود
حس می‌کنم دیگه هیچی نمیتونه ناراحتم کنه یا عصبیم کنه رسیدم به نقطه آخرش انقد تحمل کردم همه چیو
کاش حداقل آراد بیشتر بخوابه یه سره باید رو پام باشه یا تو بغلم باشه تا میخوابه میزارمش سرجاش سریع بیدار میشه
حس می‌کنم هیچی بیشتر از این روزا نمیتونه اذیتم کنه برای بار هزارم پشیمون شدم از اینکه اومدم راه دور ازدواج کردم
شوهرمو دوست دارم ولی این حقم نیس از زندگی 🥲

۱۶ پاسخ

کاش من توغربت بودم وازهمه دور

مایی ک از اول درست بعد از بیمارستان با شکم پاره و کلی درد و ... اومدیم خونه خودمون چی؟ 🙂

واقعا نمی‌دونستم یکی عین خودم پیدا بشه دقیقا این روزا حال منو داری میدونی تا چند وقت پیش به کوچکترین حرف عصبی یا ناراحت میشدم الان اصلا نه وقتشو میکنم و نه حوصله دارم برا این کار ها …

اشکال نداره عزیزم
این روزام میگذره این حال همه ماس بخدا منم خواب کافی ندارم و از صب هم همش سر پا بودم و کار و بچه و غذا الان وقت کردم نهار خوردم و یکم نشستم
تازه وضعیت شما خوبه از این ناراحتی ک راه دوری و کسی نزدیک نیس ک کمک کنه
من ک نزدیک خانوادم هستم و خانواده شوهرمم هستن اما اینکه هیچکدوم کمک نمیکنن این بیشتر ناراحت کنندس و سخت
توکل بخدا همش میگذره عزیزم من تازه همش مهمونم دارم برا شام و نهار سنمم خیلی کمه هیچکسم کمک نمیکنه

گلم صبر کن که میوه صبر شیرین مادر شدن همینه ولی ارزشش داره

منم مثل شما باید تا چند هفتع دیگه برم خونه خودم ی شهر دیگه کلا اونجا غربیم کسیو نداریم فقط خودم شوهرمم هرکاری که بخام برای خودم بچه م انجام بدم دیگه از این ب بعد دست تنهام
فعلا خونه مادرم بعد واکسن دوماهگی دخترم باید برم

منم شهر غریبم هیشکیو نزدیکم ندارم افسردع شدم وکم آوردم دیگه

بچه ی منم مثل بجه ی شماست همش گریه میکنه

ناراحت نباش عزیزم اکثر زن ها شرایطشون همینه منم یوقتهایی دلم میخاد فقط بشینمم گریه کنم و دادبزنم

عزیزم خواهر من هم راه دوره هروقت میاد و میخواد برگرده هممون کلی گریه میکنیم
خدا به دادت برسه با بچه کوچیک من که دارم دیگه داخل خونه میپوسم شوهرم هم ماموریت هست امروز هم واکسن زدم مامانم مادر شوهرم همه میان‌ومیره با این وجود سختمه تو که راه دوردستی دیگه

من هم همه اینکارها میکنم یه ده ساله هم دارم مدرسه ای

عزیزم تو مادر شدی از حضرت زهرا بخواه بهت کمک کنه ،،،میدونم خیلی سخته منم خیلی وقتا گریه میکنم از خستگی ،،،ببرش دکتر شاید رفلاکس یا کولیک داره که نمیخوابه درست پسر منم همینطوره

عصه نخور عزیزم سختیش تا دوماهگیه بعدش خابش تنظیم میشه همه چی بهتر میشه
ولی از همین الان سعی کن تو سروصدا بخابونیش مثلا با صدای تی وی و اهنگ و این چیزا
و اینکه سهی کن درازکش بش شیر بدی و پشتش اروم بزنی تا بخابه وگرنه سخته منم پسر اولم مثل تو بودم تا۴۰ روزگی خونه بابام اینا بودم بعدشم رفتم قشم و هیچکسو نداشتم
تو سعی کن روحیتو حفظ کنی اینجوری برا خودت بهتره

من نیز🥲😥ولی هنوز نرفتم خونم

دقیقا منم همینم ..تو همین شهرم غریب و دور از خانوادم کاملا درکت میکنم 🫂🥹

بچه داری خییییلی سخته منم دقیقا مثل تو تا میزارم رو تختش گریه میکنه از بی خوابی دارم دق میکنم😭

اخی بگردمم یکم بفکر خودت بچه باش تاخودت خوب نباشی نمیتونی به بچه برسی منم قزوینم خانوادم نزدیکن ولی خیلی دیر ب دیر همو میبینیم یعنی وقت نمیشه فرصت نمیکنن اخه دیگ همه الان درگیر زندگی خودشونن

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 ۲ ماهگی
لیلا تو روخدا خونه خالی کن الان خونه منفجر میشه خونه پشتی اتیش گرفته توروخدا بیا بیرون منم به دختر بزرگم گفتم دست ابجیتو بگیر برو وسط کوچه بچه هام تا رفتن پایین منم هرچه وسایل برقی داشتم از برق در اوردم بدو بدو رفتم تو کوچه قشنگ دو پله یکی میکردم میپریدم رفتم بیرون دیدم کلی مردم جمع شدم از پشت خونمون دود زیادی میومد اون موقع حس کردم زیر شکمم درد گرفت امبولانس اوردن خونه پشتیموم اتیش گرفته بود پارسال این موقع به علت گاز منفجر شده بود خونه هامون خیلی تکون بدی خوردن ایبار خونه جفت اون خونه که خالی فقط دستگاه ماینر توش بوده سوخته منم از ترس زنگ زدم علی خلاصه خونه خاموش کردن ما هم برگشتیم خونمومن شب باز با درد خوابیدم وارد ۳۲هفته ۶روز شده بودم حدود ساعت ۵صبح دردم گرفت دلم نیومد علی بیدار کنم اما من نگاه به ساعت میکنم کمرم دردش بیشتر میشد ساعت ۷شد حس کردم دو قطر اب گرم اومد روی پاهام بازم علی بیدار نکردم 8نیم شد علی بیدار کردم که قطره اب ازم اومد گفت بگیر بخواب چیزی نیس گفتمش امروز دکتر تو بیمارستانه بریم گفت اهوا خاکیه بخواب تو مثل همیشه درد کاذب داری اشکال نداره چیزی نیس منم خوابیدم اما با درد ساعت ۹شد گفتمش تو رو خدا پاشو برام نوبت بگیر تو کلینیک پیشمونه سنو سیستمی دارم ببینم دردم چیه اونم پاشد رفت اما زنگ زد گفت سنو بالا نمیاد تو سیستم گفتم فقط تو سایت بیمارستان باز میشه باید اونجا سنو بدیم تا اومد ۱۰شد گفت دیگه وقت نیس بری دکترت ۱۱خودش میره بذارفردا میبرمت منم گفتم باشه پا شدم ماکارانی درست کردم خونه تمیز کردم اما تو بین کارام دردام شدیدتر میشد یهو از حال میرفتم نمیدونستم اینا درد. زایمانه چون بچه اولم طبیعی بود دردی نکشیدم زایمانم عالی بود