#پارت یازدهم
تا اینجا گفتم که منشی دکتر بهم گفت برای زدن آمپول‌ها می‌خوری به تعطیلات عید دیگه نمی‌تونی که بیای سونو انجام بدی ببینم تخمدانات فعال شده یا نه برو توکل بر خدا اقدام کن انشالله نتیجه می‌گیری
خلاصه منم ناامید که یک ماه دیگه باید منتظر بمونم تا دارو مصرف کنم برگشتم خونه مامانم عمل کرده بود پیش مامانم بودم ازش مراقبت می‌کردم اصلاً تو فکر بارداری نبودم یعنی منتظر بودم دوباره پریود بشم که برم دکتر بعد از تعطیلات عید یگه اصلاً به فکر بارداری نبودم تا اینکه طبق معمول همیشه که پریودم نامنظم می‌شد ۱۲ روز دیر پریود شدم بازم فکر کردم که تنظیم پریودم‌به خاطر تنبلی تخمدان به هم خورده دیگه می‌خواستم از این چیزای گرم دم کنم بخورم که پریود بشم چون فکر نمی‌کردم بدون دارو باردار بشم به خاطر همین اصلاً به فکرش نبودم خلاصه بازم مثل همون دفعه قبلی مامانم بهم گفت که کاش یه آزمایش بتا بدی بعد بیای دم کرده بخوری بازم من گفتم نه بابا بارداری کجا بود تنظیم پریودم به هم خورده به اصرار مامانم رفتم آزمایش دادم جوابشو که گرفتم دیدم نوشته عدد بتا بالای ۱۵۰۰ 😳
اصلاً باورم نمی‌شد که مثبته چون می‌گفتم تا نرم دکتر و دارو مصرف کنم باردار نمی‌شم خلاصه همون روز بعد از ظهرش رفتم سونو از روی عدد بتا خودم شک کرده بودم که ممکنه دوقلو باشه ولی خب امیدی نداشتم به اون صورت خلاصه دکتر سونوگرافی دستگاهشو که گذاشت روی شکمم توی مانیتور دو تا کیسه دیدم
شوکه شدم زبونم بند اومد همونجا هزار بار خدا را شکر کردم که دوباره منو لایق دونسته و بهم دو تا فرشته کوچولو داده حال اون روزمو نمی‌دونم چه جوری بنویسم یه حالی بود سرشار از خوشحالی همراه با استرس که خدایا نشه بازم همون اتفاق بیفته 🥺

۳ پاسخ

عزیزم ناراحت شدم برات خداروشکر خدا دوتا دسته گل بهت داد.عزیزم اینبار سرکلاژکردی.
منم بخاطر سهل انگاری یه دکتر احمق نزدیک بود بچه هامو ازدست بدم خدا براش نسازه با چنگ و دندون ب بدبختی حاملگیو گذروندم و پسرام الان ۳ماه و نیمن فداشون بشم من😍

خدا وشکر.که 2تاقلوی نازداری
اجی دعاکن منم بارداربشم

خیلی از خوندن داستانت ناراحت شدم خداروهزاران مرتبه شکر ک دلتو بعد اون همه سختی شادکرد
تو بنده خوب خدایی ک این لطف و درحقت کرد توروخدا برا زنعموی منم دعا کن دامنش سبز بشه
الهی ک همیشه دلت شاد باشه 💙💙💙💙💙💙

سوال های مرتبط

مامان خِش و پِش🫀🖇️ مامان خِش و پِش🫀🖇️ ۱۳ ماهگی
مامان آوین🐣🌱 مامان آوین🐣🌱 ۱۲ ماهگی
پارسال درست چنین روزی برای بار دوم بود که بی بی چک میزدم و در کمال تعجب دوخط میافتاد🥲 و منی که حاملگی یه چیز دور از دسترس میدونستم تو اولین اقدام باردارشدم و ترس و وحشتی که از دوران بارداری و زایمان و مادرانگی و خیلی کاراعقب افتاده که هنوز تو زندگی متاهلی انجام ندادی و...
خلاصه که من بعد از سه سال زندگی برای اولین بار بدون جلوگیری خواستم تست کنم ببینم میشه یانه که در کمال ناباوری باردار شدم😍😅 یادم نمیره که صبح ساعت ۸ زنگ زده بودم به مامانم های های گریه میکردم و مامانم اون سمت خط دلداری میداد میگفت خداروشکر ببین بارداری قرار زندگی جور دیگه بگذرونی و...
خلاصه یکم آروم شدم و ظهر رفتم ودکتر که مطمئن بشم گفت مطمئن باش بارداری و منی که بازم ترسیدم و لرزیدم. خلاصه دکتر برام دارو و آزمایش و سونو نوشت گفت به احتمال زیاد قلبشم تشکیل شده چون من وقتی فهمیدم باردارم که ۶ هفته و ۵ روز بودم.
دیگه رفتم یه جوراب بخرم برای سوپرایز همسری که بگم باباشدی و فلان بااینکه خودم میترسیدم ولی خب ذوق داشتم از طرفی دیگه رفتم مغازه و یدونه جوراب نوزادی صورتی برداشتم اومدم خونه این نامه رو نوشتم برای همسر محترم،غذا اینا آماده کردم منتظرموندم اومد خونه و سرسنگین بودیم(شب قبل باهم بحثمون شده بود)چایی و آوردم براش یه ربعی

ادامه کامنت...
مامان هیراد❤🥺 مامان هیراد❤🥺 ۸ ماهگی
مامان رستا🤰🏻💜 مامان رستا🤰🏻💜 ۶ ماهگی
یهو دلم خواست بنویسم بنویسم از حسی که الان دارم از فکری که یهو تو ذهنم گذر کرد
من یه دونه تجربه تلخ داشتم یعنی بارداری قبلی قبل از رستا وقتی ۸ هفته بودم رفتم سونای تشکیل قلب همینطور که داشتم فیلم می‌گرفتم از مانیتور دکتر بهم گفت خانوم فیلم نگیر قلب بچه‌ات از کار افتاده دنیا رو سرم خراب شد دست و پامو گم کردم نمی‌دونستم چطوری بلند شم لباسمو بپوشم خیلی حس بدی بود توصیف نشدنی امیدوارم این حسو هیچکس تجربه نکنه به خاطر همین از سونو می‌ترسیدم تک تک سونوهایی که برای رستا رفتم با ترس و لرز با دلهره سالن تشکیل قلب که رفتم خانم کرامتی یه عمل داشت و طول کشید کلی پشت در سونو منتظر موندم تا دکتر بیاد سونو داخلی بود شلوارمو عوض کرده بودم و یه دونه دستمال کاغذی دستم بود دستمال کاغذی تو دستم رو تیکه تیکه کردم از استرس چند نفر با من منتظر بودند که دکتر بیاد بهم می‌گفتم مشخصه کلی استرس داری اما من تمایلی به حرف زدن نداشتم تو دلم خدا خدا می‌کردم که برم و دکتر بهم بگه این قلب کوچولوته بالاخره دکتر اومد و به خاطر استرسی که داشتم منو اولین نفر فرستادم داخل سونو رو انجام داد و گفت قلب کوچولو خیلی خوشحال شدم با خنده از سونا بیرون اومدم همه می‌گفتن معلومه خیلی خوشحالی خوشحالیم جوری بود که از چهرم پیدا بود کامل ذوقی که داشتم یهو میون غذا پختن این صحنه یادم اومد خدا رو شکر می‌کنم بابت وجود دخترم خدایا شکرت بابت وجود دخترم بابت اینکه منو لایق دونستی که مادر امیدوارم بتونم مادر خوبی باشم خدایا مرسی مرسی که تو تک تک لحظات کنارم بودی 😍❤️
مامان محمد حیدر مامان محمد حیدر ۸ ماهگی
تجربه وحشتناکی به نام شقاق و هموروئید
قسمت اول:
من یه مامان اولی ام و شاغل هم هستم تجربه بارداری نسبتا راحت و زایمان بسیار عالی(طبیعی) داشتم.
تو دوران بارداری یبوست نداشتم و اگه داشتم خیلی کم و جزئی بود ...
فردای زایمان یکی دوساعت قبل ترخیص احساس درد وحشتناک در مقعدم داشتم در حدی که نمیتونستم راه برم به پرستار گفتم درد مقعد دارم با نهایت بی محلی گفت طبیعیه خانم تو زاییدی 😏
خلاصه ترخیص شدم و یادمه تو ماشین همش مورب نشسته بودم چون نمیتونستم کامل بشینم
دکتر متخصص یه نسخه داده بود که از داروخونه تهیه کردیم
قرص آهن و شربت ملین و یه بسته شیاف دیکلوفناک(!!!!) که روش نوشته بود هر ۸ ساعت به هنگام درد ...
خلاصه من دردم لحظه به لحظه بیشتر میشد تا شیاف میزدم خوب بودم بعد ۱۲ ساعت که اثر شیاف میرفت دوباره دردای وحشتناااااک
همش فکر میکردم از بخیه هاست
بعد ۱۰ روز رفتم بخیه ها رو کشیدم دیدم نه خیررررر این دردا تمومی نداره
اونجا بود که متوجه شدم که مبتلا به شقاق هستم