۷ پاسخ

رفلاکس نداره؟

بدغذاتر از پسرمن فکرنکنم باشه درحدی که 13کیلویه هردارویی بگی دادما دراین حد روانیم کرده اینبار اسهال بوددبراش نیوزینک دادم ماشالا اونقد اشتهاش خوب شدا یعنی تعجب میکنم همش میگه گشنمه

شاید میلش نمیشه ،هر بچه ای یه اندازه ای میخوره،شما خودت خوشت میاد در حال عق زدن باشی،یکی هم غذا بچپوپه دهنت؟ب اشتهاش احترام بذار،بذار جلوش،هر چقد خواست بخوره،جمع کن،معده بچه اندازه بزرگسال نیسن

می دونم غذا نخوردن بچه ها ادمو خیلی کلافه می کنه. ولی اینم در نظر بگیر شاید واقعا امروز اشتها نداره. وقتی داره عق می زنه یعنی نمی تونه بخوره دیگه. شاید اون چیزو دوست نداره، شاید دور از جونش داره مریض میشه، شاید دیرتر بیاری بخوره، ...
قبل از ناهارم احتمالا تشنه بوده. حواست به ساعت باشه قبل از اینکه ناهار بدی مثلا نیم ساعت قبلش سیراب بشه. وثتی تشنه باشه نمی تونه غذا بخوره.
از طرفی وقتی اون جوری رفتار می کنی و همه چیو می ریزی به هم داری بهش پیغام میدی که توی فسقلی می تونی این همه منو به هم بریزی و بهونه میدی دستش. وقتی یه وعده رو نخورد با ارامش جمع کن ببر تا میان وعده هم چیزی بهش نده. توی غذا درست کردن ازش کمک بگیر. نه یه بار دو بار. خیلی باید مداومت کنی تا درست بشه. شایدم واقعا حجم معده ش کمه. اگر قد و وزنش نرماله سخت نگیر. قبل از غذا هم چیزی نده بخوره. هله هوله یا چیزایی که سیر می کنن بهش نده. روتین غذاییش هم مشخص باشه.

دقیقا سر منو توصیف کردی از اولش برا شیر خوردنش بدعنق بود و بد غذا تا الان که ماشاءالله ۴ سالش تموم شده
منم دقیقا آسفالت شدم از دستش بس حرص خوردم
من شوهرم نیست
وقتی بیاد دلخوشی باباشه و بازیگوش میشه بدتر حتی آب هم میخوام بدو بدو بهش بدم
الانم که مریضه آرزوی مرگ،خودم دارم میکنم
بدنش ضعیفه یکی خونه خودش سرفه میکنه بچه منم میگیره در این حده
۲ هفته سرماخوردگی باهزار دارو و دکتر خوب شد
یهو تب کرده الان ۳ روزه

میگم کاش تنوع نمیدادم به غذات
کاش اینقدر تر و خشک نمیکردم
کمتر حرصم میگرفت

سرگرمش کن باچیزی گوشی بزار دستش یه چیزای مسخره براش بزار ببینه حواسش پرت شه چند لقمه بزار دهنش اینا همینجورمیمونن بدغذا تا وقتی ک بزرگ شن اشکال نداره ببرش بیرون چیزی بزار دستش نگاه میکنه حواسش پرت میشه میخوره

ماکارانی درست کن دخترمن خیلی دوست داره بدغذاهست میخوره همیشه

سوال های مرتبط

مامان مرسانا جان مامان مرسانا جان ۴ سالگی
سلام دوستان .. همه بهم گفتن تا دوسالگی پایانه شیردهی دخترت کنارت بخوابه بعدش بذار تو تختش تنها.. از اون به بعد هروقت گذاشتم گریه کردمیرفتم کنارش میموندم میخوابید میومدم بیرون دوباره شروع میکرد تنها هم نمیشد بمونم خب شوهرم تنها میموند برای همین بازم پیش خودم خوابوندم وقتی دیگه دیدم متوجه تختخواب و اتاق خودش میشه گفتم بخواب روتختت قشنگه عروسکات منتظرن ولی انگار نه انگار. الان که ۴ سالش شده هنوز کنارم میخوابه چند شب پیش گفتم بخواب تو تختت ببین تمیز کردم پرده شستم عروسکات تمیزشدن گفت باشه مامان رفت دراز کشید بعد گفتم برم بطری آب بیارم برات اومدم دیدم چه گریه میکنه میگم چیشده میگه میخوام بغلت کنم گفتم باشه میشینم پای تختت بغل میکنم لالایی میگم بخواب ،هی دیدم ریز ریز با بغض گریه میکنه جیگرم کباب شد به روش نیاوردم صحبت کردم که دخترم گریه نکن تو شجاع هستی و یسری حرفای مادر دختری.. یهو شروع به جیغ زدن و‌گریه کرد که میخوام بیام پایین بیام پیشت.. شوهرم گفت ولش کن بیار بیرون از تختش.. اینم بگم به سلیقه ی خودش نقاشی و‌کاردستی چسبوندم ، پوستر دخترونه بالای تختش زدم اما بی فایده.. ببخشید خیلی صحبت کردم داغونم دیگه🥺 بنظرتون چیکار کنم ترفند میخوام ؟؟؟ انقدر هم باهوشه هیچ کلکی کارساز نیست سریع جیغ بنفش دخترونه
مامان مهتا مامان مهتا ۴ سالگی
چقدر خستم همش گریه نق بهونه فقط مارشه نه لب به غذا می‌زنه نه می‌خوابه شربت پدیااسلیپ میدم می‌خوابه هریکی دو ساعت بیدار میشه باز نق گریه باشی میخواد یاجیش یااب یاالکی می‌خنده یاگریه می‌کنه یعنی این بشریک ساعت خواب راحت ندارم تو خونه دیوانه شدم همش میگه بیرون نریم بالاس میاد تواطاق باهاش بازی کنه جیغ گریه برو فقط میچسبه به من آنقدر حرصم میده ناهار وشامم رو میزنم توخون میخورمهمش گریه نخوربیاپیش من یا بهونه امروز گفتم غذایی درست کنم شاید بخوره شیرنخوره پیتزا درست کردم نخورد گفت همبرگر درست کردم گفت کباب درست کردم گفت کرد می‌خوام دوباره درست کردم توپش کردم گفت برنج بده درست کردم گفت ماکارانی اونم درست کردم لب نزد به هیچکدوم چقدر حرص میخورم بقول دوستم میگه بدبخت هیچکسی تواین دنیامداری اخرسرمیری آسایشگاه نکن نخورد به درک شوهرم قشنگ میخوره عین خیالش نی نمیخوره گریه کنه یه ساعت اصلاانگارنمشنوه همه چی ریخته رومن حتی شب خواب ندارم قرص کلونازپام میخورم بخوابم انقدربلندم می‌کنه برم یخچال شیربیارم دوباره بزارم سرجاش خواب از سرم میپره تاده صبح بیدارم یازده بیدارم بشه تو چه جهنمی هستم یه لحظه با خودش بازی نمیکنه حتی پنج دقیقه بریدم میبینم آخر شب چقدرنفرین کردم خودمو خودشو ودنیارو دوبارخانه بازی بردم انقد مادرای بی وجدان هستن بچه مریضشونو میارن دوبارمریض شد یه هفته اسهاله بریدم خدامرگمو برسون که زندگیتو نخواستم وقتی میبینم بقیه دوستای کسایی که میشناسم چقدراحتن بچه میخوره می‌خوابه با خودش بازی می‌کنه هرمی میبینم میگه خدابهت صبر بده ایکاش برم بغل مادرم راحت بخوابم