۴ پاسخ

عزیزم چرا نگرانی ..اونا هیچوقت کاری نمیکنن ک بیماری ب مشکل بربخوره و اینکه یا کار اشتباه باعث اخراجشون میشه..همه خون میدن و روال خون گرفتنو هم بلدن نمیان ک سرنگ از قبل باز شده رو مجدد استفاده کنن

شاید کاور کاغذی هارو درآورده میزارن که سریع کار کنن مهم اون سر پلاستیکی سوزن یعنی دربش که باز نشده باشه

نه عزیزم نگران نباش شاید اشتباه دیدی مگه میشه بدون کاور اینکارو کنن استرس نده اصلا

واه چرا خب؟ قبلا هم سابقه وسواس داشتی؟

سوال های مرتبط

مامان ثنا مامان ثنا روزهای ابتدایی تولد
مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
شروع ماه نهم 🌸✨☘️
این روزا هم خیلی ذوق😍 اومدن نی نی رو دارم هم استرس هم دردهای جسمیم شروع شده و خیلی اذیت میشم تو این چند روز چند بار گفتم پشیمونم از مادر شدن میترسم و احساس افسردگی میکنم (اوایل بارداریم هم افسردگی گرفتم تا مشاور هم رفتم و خداروشکر خوب شدم حالا باز احساس میکنم دارم همون‌طور میشم و این خیلی برام دردناکه😔)جدا از اینا اینقد هم خوشحالم که یه لحظه به خودم میام میبینم خیلی وقته دارم تصورش میکنم باهاش بیرون هم رفتم لباساشو‌ پوشوندم موهاشو مدل دادم باهاش حرف میزنم قربون صدقه ش میرم این روزا حس و حالم عجیبه 🥺 خیلی ترس از زایمان دارم خیلی میترسم از پسش بر نیام نتونم اونطور که باید مسئولیتمو در قبالش انجام بدم 🥺
عزیز مامان اگر این چند روز چند بار به ذهنم اومد یا گفتم پشیمونم برای تو نیست تو نعمت خدا دلخوشی ما و قشنگترین معجزه زندگیمونی من فقط ترسیدم از روزایی که نمی‌دونم قراره چجوری پیش بره و تجربه ای ندارم
کوچولوی مادر 🌸✨😍💖
مامان حلماوحسین😍 مامان حلماوحسین😍 ۳ ماهگی
سلام من اومدم بعد از چند روز تجربه زایمانم رو براتون تعریف کنم ۴۰هفته شدم بدون درد رفتم بیمارستان گفتن برو۴۱هفته بیا منم گفتم من طاقت ندارم نمیتونم دیگ راه برم اگ میشه منو معاینه تحریکی کنید اوناهم گفتن باش ولی چون دو سانتی بمون تربت نرو روستاتون برام سونو بیوفیزیکال نوشت رفتم انجام دادم همه چیز خوب بود وزن بچه رو خیلی بالا زد ک سونو گرافی هم گف بچه باید دیگ دنیا بیاد منم شبش موندم تا صب درد داشتم و لک دیدم صبحش رفتم دوباره بیمارستان معاینه شدم اونم تحریکی بازم ک دیگ لخته خون ازم نیومد دردام شدت کرده بود میگف هنوز ۳سانتی منم طاقت نداشتم ماما گف برو خونه دوباره بعد از ظهر بیا منم رفتم خونه دوش گرفتم تا ظهر دیگ بی طاقت شدم داشتم از درد میمردم رفتم بیمارستان دوباره ماماهای بدجنس میگفتن تو قیافت ب زن زاعو نمیخوره مامانم دیگ عصبانی شد گف بچمو کشتین چرا انقد معاینه میکنیدش دیگ گریم گرف گفتم میرم بیمارستان خصوصی خیلی گریه کردم یکی از ماماها گف تو ۴سانتی بیا آن اس تی بده دیگ دادم انقباض شدید داشت بچه دیگ خیلی شکمم سفت بود حرکاتش کم شده بود بلاخره بستری شدم ب هزار بدبختی 😭😭