خانوما بیاین مشورت
من با مادرشوهرم اینا زندگی میکنم تو یه اتاق کوچیک خونه حاریمم تو حیاط مادرشوهرم ایناس خیاطشون خیلی بزرگه جاریمم دوتا دختر داره یکی ۱۳ ساله یکیم دوساله که خیلی شیطون و به همه زورمیگه وسایلای بچه های منو بر میداره میبره نمیده مثلا چند روز پیش صندلی هریده بودم برا بچه هام موقع غذا خوردن بشینن رو اون که غذاشونو بدم برداشت رفت نداد هر چقدرم بهشون گفتم اصلا انکار نه انگار میگن بچس دیگه مادرشم عین خیالش نیس اصلا
بچه های منو هیلی اذیت میکنه میبره اونپشت پشتا میزنه به گریه میندازه بچه های منو ول میکنه خواهر بزرگشم همونطوریه خیلی اذیت میکنن بچه هامو بعد زدن بچه های منم خوشحال میشن بیشتر اون خواهر بزرگش بال در میاره از خوشحالی هیچیم نمیگن به بچه
امروز صبح بچه هام حوصلشون سررفته بود گفتم یکم ببرم حیاط باری کنن با توپ از اونور اون دختر حاریم کوچیکه رسید هی داشت پسرمو عل میداد منم چند بار تذکر دادم نکن آخرش محکم تر هل داد پسرم خورد زمین خودشو و دستاش لباساش کلا خاکی و کثبف شد چون دیروزم بارون باریده بود همه جا خیس و خاکی بود مادرشم نشسته بود رو پله منم محکم داد زدم سر بچه باهاش دعوا کردم مادذشم چیزی نگف میدونس چیزی بگه از موهاش بگیرم پراش میکنم دست خودم نیس عصبی بشم بد میشم تا هر حا باشه خودمو کنترل میکنم اما واویلا عصبی بشم
حالا مادرشوهرم خرف دذست کرده به شوهرم میگه زنت یه جوری داد زد هفت پشت محله شنیدن صداشو اخه شوهر نفهمم حالیش نیس هر چی بگم به نظرتون چطوری رفتار کنم باهاشون از این بع بعد بزارم بچمو بزنن اینا خوششون میاد چیزی نگم میگن بچس دا پس چرا دخترمو نمیزنه همش گیر داده به پسرم

۱۱ پاسخ

ع منم اینجوریم جاری ندارم فعلا الحمدالله
ولی بچه های خواهر شوهر دخترمو میزنن
اخع دخترم کوچیک هس نمیتونع از حقش دفاع کنع اونا هم یکی شش سالو یکی پنج ساله هستن
خودم پا پبش میزازم منم مث شمام خونه ام تو حیاط پدر شوهرم اینا هس هرچی ب شوهرم میگم دیوار کن نمیکنه منم بچه های خواهرشو میزنم شوهرم جدا رو سرم خراب میشه خواهرش جدا من بخدا تا حدی عصبی میشم دیگ گازشون میگیرم ولی ادم نمیش

همینطوری به جیغ زدنت ادامه بده
من بودم گیس اون دختر بزرگه رو میگرفتم دور تا دور حیاط میچرخوندم

من باشم پرتشون میکنم بیرون با هیشکی شوخی ندارم حتی خانواده خودم

نذار بیان سمت بچه هات

بزن پدرشونو در بیارتحفه هارو

نمیشه تا بری خونه خودتون ی جارو اجاره کنید؟وای خیلی سخته اینطوری😥

تاوقتی ک بچه هات کوچیکن مراقبشون باش ک نزنه .بالاخره یکی دوباربزنه ادم میگه بچس ایرادنداره.اما بخواد همیشه بزنه خب ادم ناراحت میشه هیچ مادری قبول نمیکنه ک ببینه بچشو یکی دیگه بزنه.پشت بچه هاتو بگیر ونزار بزننشون.یاد بده بهشون ک کم کم ازخودشون دفاع کنن و ب جاری ومادرشوهرت بگو من روبچه هام حساسم.دست خودم نیست

افرین اصلا نزار بچه هات زور بگن

به بچت بگو حقت رو بگیر بفهمون بهش هرکی زدش اونم بزنه خودت رو قاطی نکن بچه رو جوری بار بیار حق خودش رو بگیره نه اینکه وایسه تو حقش رو بگیری

چند بارم به شوهرم گفتما که اون دختره میزنه بچه هامونو اما عین خیالش نیس دیگه خودم افتادم جلو که پشت بچه هام باشم نزارم کسی اسیبی بزنه بهشون از الان چیزی نگم بزرگ بشه میاد منو میزنه چه برسه به بچه هام
عین ادم بزرگا میرنه ها اون روز گرفته بود از گوشای پسرم سرشو میکوبید به در رسیدم هلش داد افتاد زمین گریه کرد رفت پیش مادرش
جاریمم هر چقدر به شوهرش میگه دیوار بکش که همو نبینیم شوهرش قبول نمیکنه موندم چیکار کنم بخدا از دست اونا نمیتونم بچه هامو حیاطم ببرم

خوب کردی افرین

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
از خدا هیچی نمیخوام فقط میخوام هیچکسو محتاج بندش نکنه محتاج خود خودش بکنه چون محتاج خدا بودن بدون منته
دیروز واکسن بچه هامو زدم اومدم خونه مادرم که شبا کمک حالم باشم چون خونه مادرشوهرم تنها نمیتونم برسم به دوتاشون کسی کمکم نمیکنه همشون میگیرن میخوابن منم تنها تو اتاق با دوتا بچه نمیتونم واقعا بدنم کشش نداره دیگع
برا همین دیروز اومدم اینجا البته مادرم روزا کلا سرکاره ۷ صبح میره ۹ شب میاد به اسرار خودش میره سر کار ها واکرنه هیچ احتیاجی نداره
امروز ظهر که بچه ها خیلی بی قراری میکردن گریه میکردن هول هولکی یکم نهار اماده کردم برا خودمون که بچه ها هم بخورن یکم هر چند چیزی نخوردن خودمم زیاد میلی نداشتم برادرم و پدرم خوردن سفره همون‌جوری باز مونده بود بچه ها هم گریه میکردن بردم خوابوندم دیگه انقد خسته بودم سفره رو حمع کردم یکم سوپ مونده بود ته قابلمه یکمم برنج بود یکی دیگه از قابلمه ها اونم گذاشته بودم رو گاز یادم رفته بود بزارم یخچال پدرم الان برداشته هر دوتاشونو با یه دست قابلمه هارو کذاشته رو هم به زور میخواد که جا بدع تو یخچال قابلمه ها رو هم جا نمیشن ها باید یکی یکی بزاری کنار هم شیشه رو میبره بالا که اینا رو هم جا بشن که اونم قابلمه سوپ سر خورد افتاد زمین همه جا شد سوپ یخچال فرش ماکت رو فرش همه جا شوپ شد عوضش به خود دست پا چلفتیش غر بزنه به من فحش میده به من غر میزنه که تقصیر توعه یدونه قابلمه رو از دست من نمیگیری انکار خیلی پیر شدی مگه چند سالته ۵۰ سالته دیگه والا مردای دیگه ۷۰ سالشونه هنوزم زرنگن
اخه بکو تو که میخواستی زرنگ کاری کنی ظهر سفره رو جمع میکردی که نمیموند رو زمین الان اومده غذا میزاره یخچال
سر بچه هام داد میزنه سر خودم داد زد
مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
مادرشوهرمو دوروزه بردن بخاطر قلبش آنژیوگرافی فردا مرخصش میکنن دخترشم امروز میاد چون راه دوره میاد ۱ هفته بمونه و بره خونش منم چون با مادرشوهرم زندگی میکنم همه میگن وظیفه توعه که بهشرسیدگی بکنی منم دوتا بچه دوقلو دارم واقعا سختمه به جز من عروس بزرگشم هست که بیکاره والا همش با گوشی با ایل و طایفش حرف میزنه منم از کار کردن حتی نمیتونم سرمم بالا بگیرم از صبح هیوی نخوردم از بس کار داشتم همین الان نشستم یکم دیگه بچه هام خوابیدن گفتم یکم استراحت کنم از پا افتادم دخترشم که وقتی میاد اینجا هیچ کاری نمیکنه بخدا همش میشینه من باید چایی بیارم نهار درست کنم شام درست کنم بیارم بخورن جمع کنم به بچه هام برسم میگه من اومدم اینحا استراحت نیومدم که کار کنم والا ماهم میریم خونه مادرم حداقل اون طرفی که توش غذا خوردیم رو از سفره برمیداریم یا نه اون طرف مقابل هم گناه داره بخدا نمیکن با دوتا بچه سخته براش
یه شوهر با درک هم میخواد که ادمو درک کنه خونشو از خانپادش جدا کنه که منم مثل اون یکی ها بیام دوروز رسیدگی منم بهش دوباره برگردم خونه خودم خدایا واقعا میبینی منو یا نه چبدر التماس کنم بهت چقدر به پات بیوفتم یه فرجی به حال منو بچه هام کنی ماهم گناه داریم به قران از پا افتادم دیگه خونه مادرمم که نمیتونم برم اینارو چیکار کنم میگن باید تو نگه داری کنی ازش چند روز دیگم عمل باز میکنن قلبشو 😩😩😩😔😔😔😔کلافم بخدا
مامان 🩷 "میرال" ❤️ مامان 🩷 "میرال" ❤️ ۱ سالگی
چشمتون دیشب منو نبینه..میرال رو بردم دکتر..نشستیم..به شوهرم گفتم تو سرکار بودی برات غذا اوردم برو توو ماشین بخور تموم کردی بیا گفت میرال اذیتت میکنه گفتم نه برو خیالت راحت.. خلاصه یک دقیقه ی اول میرال خوب بود دورش همش بچه کوچیک بود .. هم سنش، کوچیک تر و بزرگتر..از صندلی رفت پایین رفت سراغ بچه کوچیکه که پستونک دهنشه پستونک رو از دهنش در میورد دوباره میزاشت دهنش یا به مامانش میگفت بچه رو بده بغلم هیچی اوردم پیش خودم دید بچه داره شیر میخوره رفت سراغش به مامانش میگفت بچه رو بخوابون من بهش شیر بدم.. تا پیش خودم میوردم گریه میکرد و جیغ زد که بزار برم.. به وسایل همه دست میزد.. از صندلی ها میرفت بالا و دونه دونه روشون راه میرفت.. رفت بالا میز منشی همه چیو بهم ریخت😔
اینقدر عصبی شدم ها ولی به روو خودم نمیوردم.. از کت و کول همه میرفت بالا..باباش اومد بردش توو راه رو یعنی اون طبقه رو گذاشت روو سرش ..منشی رو خواهش کردم که فقط ردم کن رفتیم داخل .. دکتر روو صندلی چرخشی نشسته بود گیر داد باید بچرخونمت و دورت بزنم با صندلی.. چوب برداشت میگفت باید مثل دکتر معاینه کنم دهنشو .اینا فقط جزئی از کاراش بود.. جالب اینجاست که همه ی بچه ها ساکت و آروم بغل خانواده هاشون بودن بجز دختر من عین چی اون وسط میچرخید و فضولی میکرد 😔 یعنی بچه ی من تشخیص نمیده و اونا مشکلی ندارن که آرومن؟؟
بعد یه خانمی با حالت شوخی بهم گفت بچت به کی رفته بیش فعالیش؟
گفتم بچم زیادی کنجکاو و هوشیاره حتی دکتر هم گفت
مامان هیراد 🩵 مامان هیراد 🩵 ۱ سالگی
مامانا میشه راهنمایی کنید لطفا که کار من درسته یا همسرم؟
مهمون داشیم یه بچه ی یک ساله داشتن
هیراد داشت باهاش بازی میکرد یهو طبق رفتار همیشگیش یکی از اسباب بازی هاشو پرت کرد خرد تو صورت مهمون کوچولومون
تا من پاشم پسرمو بگیرم بغلم که دیگه اینکارو تکرار نکنه همسرم حمله کرد طرف پسرم سرش دادو بیداد کرد که چرا وسیله پرت میکنی
منم بهش گفتم چیزی نگو اون بچس متوجه نیست،وسیله رو از دست پسرم گرفتم و از مهمونمون معذرت خواهی کردم
بعد از رفتن مهمونا همسرم یه دعوا راه انداخت 😐
من نمیدونستم حرص بخورم یا بخندم
به من میگه هیراد بچه ی منم هست تو چرا به من میگی چیزی بهش نگو
چرا داری بچه رو خراب میکنی
چرا هروقت کار اشتباه میکنه نمیزاری من سرش داد بزنم و بفهمونم کارش اشتباهه 😐
هی بهش میگم بچه ی کوچیک نمیفهمه و فلان
بدتر سر من دادو بیداد میکنه
منم گفتم تو آدم گنده ای نمیفهمی چه برسه به بچه ۱۸ ماهه
بدتر قاطی کرد دوباره 😂
سر تربیت هیراد خیلی با همسرم به مشکل میخورم اصلا گوشش بدهکار نیست
دائما با هیراد درگیره و داره سعی میکنه حرفشو به زور به کرسی بنشونه
اصلا متوجه نیست که این بچه کوچیکه
خیلی نگران هیرادم نمیدونم چیکار کنم
مامان فندق مامان فندق ۱ سالگی
واقعا بعضی ها چقدر ...!نمی‌دونم چی بگم
دیشب رفتیم پیتزا بخوریم .پسرم پیش من بود .دستش تو دستم بود .رفتم پیتزا سفارش بدم .یکم رفتیم اونور تر .رو صندلی یه مرد نشسته بود .پسرم هم پیشم بود ولی دستمو ول کرده بود .مرده به پسرم گفت چه پسر خوشگلی بیا گوشیمو بگیر .پسرم هم کنجکاو شد .یهو رفت سمتش .رفتم پسرمو بگیرم که بیارمش این طرف .همون موقع دست پسرمو گرفت گفت حالا که اومدی گوشیمو گرفتی یه بوست کنم .صورتشو گرفت تو دست که صورتشو ببوسه ( با اون همه ریش 😐)گفتم نه ممنون صورتشو نبوسید.اصلا هنگ کردم

واقعا جامعه خراب شده .حالا نمیگم مرد بدی بود یا نه ! ولی آدم که از قصد و منظور بقیه خبری نداره! اصلا یه لحظه هم نمیشه چشم از بچه برداشت .گفتم که حواستون به بچه هاتون باشه که کسی یه لحظه هم حتی نگاه بد بهشون نکنه چه برسه چیز دیگه
و اینکه اصلا نذارید غریبه بچتونو ببوسه .به غیر از بحث بهداشتی که معلوم نیست چه مریضی داشته باشن .به حریم بچتون احترام بذارید که خودشون هم بعدا یاد بگیرن 😍🤍