تجربه زایمان من در بیمارستان میلاد اصفهان
بیمارستان عین هتل میمونه دوستان. اتاقای ال دی ار شیک، بخش تمیز و شیک اتاقا بزرگ ، بخش وی ای پی که من بودم تمام تزیین بادکنک و …
ولی رسیدگی صفر.
پرسنل همه فقط خوشگلن و ارایش دارن ولی رسیدگی شون صفرر،اخلاق هیچ ، تو با اون حال زایمان جلو همشون معذب میشین.
من تو بخش زایشگاه کلا یه مامای خوب و یکم سن دار دیدم که خداروشکر سر زایمانمم همون بود..
بقیه همه از دم جوون هم سنای خودم، شیفت پرستارا هر ۶ ساعت عوض میشد و دیگه آخرای شیفت بهت نمیرسیدن
پرستارای بخش اصلا رسیدگی نداشتن، داروهامو نمیاوردن ، به زور خودمون که میخواستیم یک بطری اب کوچیک میاوردن،
بچه من وکیوم شد و بخاطر همون دوشب ان ای سیو بستری بود، شب اول که موند فرداش جواب سونو مغز اومد که خداروشکر سالم بود ، میخواستیم ببریمش که گفتن نه اکسیژنش بالا پایین میشه! بچه ی ۴۰ هفته با قلب و ریه سالم!
یه شب دیگه به همین بهونه نگهش داشتن و فرداش رفتیم با رضایت شخصی مرخصش کنیم پدر مارو در اوردن تا ببریمش! ادامش تو تاپیک بعد

۸ پاسخ

منم بخاطر همین دکترمو عوض کردم چون فقط میلاد زایمان میکرد
میلاد اصلا خوب نیس من از خیلیا شنیدم ک رسیدگیشون صفره
ببخشید عزیزم هزینه بیمارستان با اتاق وی آی پی چند شد؟

من صدوقی بودم خیلی خوب بود همه چیزش فقط به حجاب و چادر گیر میدادن

دکترتون کی بود؟

هزینه زایمانت ن چقدر شد؟

فقط قیافه دارن ولی رسیدگی صفر
اتاق منم وی آی پی بود،بعد فقط موقع اومدن ب اتاق در میزدن ولی یک سرم رو چند باز گفتیم بزنین یادشون رفت بزنن آخرش من عفونت گرفتم

هزینه اش چقدر بود

دقیقا میلاد هرکی رفته ناراضی بوده

مهم پرسنل که همیشه مهمه بهت رسیدگی بشه .

سوال های مرتبط

مامان گل پسرام مامان گل پسرام ۱ ماهگی
#زایمان طبیعی دوقلو
#پارت سوم
خب جونم واستون بگه که اومدم خونه و با گل پسرم آقا یاسین خداحافظی کردم و گفتم واسه مامان و داداشیا دعا کن🥰❤️
بعدش با همسرم رفتیم بیمارستان آتیه و با دستور بستری ای که داشتم،رفتم پذیرش و پرونده رو تشکیل دادم و رفتم بخش زایمان
اونجا از همسرم خداحافظی کردم،چون اجازه نمیدادن بیاد داخل...
هیچی دیگه رفتم داخل بخش و دکترم رو دیدم که گفت چرا پرونده تشکیل دادی؟خیلی زوده واسه زایمانت که....اگه پرونده نداشتی مرخصت میکردم...دکتر شیفت قبل چرا گفته بستری بشی آخه؟!!!!!
بعدم گفت حالا که پرونده تشکیل دادی دیگه نمیشه کاری کرد؛برو تو یکی از اتاقا بخواب تا ازت ان اس تی مجدد بگیرم....
وقتی ان اس تی رو واسم انجام دادن،دکترم به همکارش گفت نوارش نانِ....بهتره که سونو گرافی اورژانسی بشه....همونجا واسم سونو انجام شد که دکترِ سونو گفت شرایط جنین ها خوبه...وقتی برگشتم بخش زایمان و دکترم سونومو دید به همکاراش گفت امشب رو بستریش کنیم اگه زایمان کرد که هیچی؛اگه نه که فردا مرخصش می کنم....
خلاصه همسرمو که پشت در بخش بود،صدا کردن که بره و واسم پرونده ی بخش تشکیل بده...(البته تو این فواصل همسرم به پدرم زنگ زده بود و اون بنده خدام مادرمو آورده بود بیمارستان و مادرمم پشت در بخش بود.)
خلاصه پرونده ی بخش رو واسم تشکیل دادن و منو از بخش زایمان به بخش زنان انتقال دادن...
ادامه در تاپیک بعدی...
مامان دخمل هستم🙋🏻‍♀️🎀 مامان دخمل هستم🙋🏻‍♀️🎀 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳
ساعت ۶ عصر زایمان کردم و بچه رو همون لحظه دکتر اطفال معاینه کرد و همینجور سرشو تکون میداد
دکتر داشت منو بخیه میزد منم هی میپرسیدم بچم خوبه یا نه،
تقریبا جواب نمیدادن یا میگفتن نه خوبه..
خلاصه بخیم تموم شد و یکساعتی از زایمانم گذشت اومدن بچه رو بردن و گفتن باید ان ای سیو بخاطر سرش بستری بشه تا فردا صبح ازش ازمایش بگیرن و ببینن مغزش اسیب ندیده باشه..
اتاقی که اون شب گرفته بودیم با کلی تزیین بادکنک به دهنم زهر شد،
حتی نزاشتن بچه رو دست بزنم شیر آغوز که هیچی، حتی تماس پوست به پوستم نداشتیم..
تنها بدون بچه ساعت ۱۰ شب بعد از چهارپنج بار فشار دادن شکمم و با درد زیاد اومدم بخش
فردا صبح رفتم شیرش بدم گفتن جواب سونو مغزش اومده خداروشکر نرمال بوده ولی زخم پوست سرش هنوز هست و تا دو سه ماه خوب نمیشه
ما میخواستیم ببریمش ولی به بهونه اکسیژن نذاشتن و گفتن کم و زیاد میشه
تا شب من یه چشم اشک بود یه چشم خون
شب رفتم خونه خوابیدم و فرداش تصمیم گرفتیم هرجور شده مرخصش کنیم
این خودش یه داستان جدا داره که چجوری با پدرسوختگی تو ان ای سیو نگهش داشتن فقط برا پول و نمیزاشتن ببریمش
میخواستن بچه سالم منو دو سه شب دیگه بستری کنن بخاطر اکسیژن
در صورتی که ما اکسیژنشو تو خونه داریم بررسی میکنیم و همش رو ۹۹ هست
اینو یه بار جدا از پدرسوختگی بیمارستان میلاد اصفهان تعریف میکنم که چیکارمون کردن.
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۹ هفته و ۵ روزم بود که به بیمارستان رفتم و چون علائم زایمان رو نداشتم و دکترم گفته بود اگه دردت گرفت که هیچی ولی اگه درد نگرفت برو این نامه رو به بخش زنان و زایمان نشون بده که بستریت کنن ،بلاخره بستری شدم هر چقدر هم که بهم آمپول فشار زدن تو بیمارستان دردم نگرفت دکتر خودش اومد گفت یکم دوز داروهارو ببرید بالا و پرستارای بخش هم بهم توصیه میکردن که شربت زعفران غلیظ بخورم که اونم جواب نداد کلا هیچ دردی نداشتم ولی با آمپول فشار به زور ۳ سانت شدم که دردام بعد از یک روز بستری شروع شد ولی اونقدری نبود که زایمان کنم چون سابقه فشار بالا رو هم داشتم دکترم اومد و خودش کیسه آبم رو پاره کرد و دردم از اون موقع به بعد شروع شد که به غلط کردن افتاده بودم و به دکترم گفتم که سزارینم کن گفت تا اینجا خوب پیش اومدی باید صبر کنیم که زودتر زایمان کنی از ساعت ۱ ظهر تا ساعت ۷:۳۰ درد کشیدم ولی ارزش داشت چون الان پسرکوچولوم بغلم و خداروشکر میکنم که صحیح و سالم تو بغلم دارمش ولی واقعا زایمان طبیعی درسته که یه روز درد داره ولی الان من هیچ دردی ندارم و میتونم خودم کارای خودم رو بکنم
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش
مامان سید کوچولو مامان سید کوچولو ۱ ماهگی
پارت ۵
بعد یکساعت و نیم که گذشت
همسرم اومدن خبر بگیرن
یهویی ۱۸۰ درجه حرفشون رو تغیر دادن که
خانمت رو داریم میاریم بخش ولی زایمان نکرده
همسرمم جا خورده چرا شماها هرکدوم میاین یه خبری میدین
خب واقعیت رو به ادم بگین
زنه هم یهویی قاطی میکنه
با شوهرم به بحث کردن

بعدم من تو اتاق زایشگاه از همه جا بی خبر
یهو اومد بالا سرم
که چرا به شوهرت گزارش لحظه ای میدی
چرا متوجه نیستی ۳۵ هفته ای تو!!!
(در حالی که خودشون نفهمن دکترم زنگ زده بهشون گفته من ۳۶ ام ولی نمیخواستن بفهمن)
تو چجور مادری هستی اصرار به زایمان زودرس داری بعد خوبه بچه ات بره تو دستگاه بیان به بچه ات جلو چشمت آمپول بزنن زجر کشیدن بچه ات رو ببینی!!!
بعد راهش رو کشید رفت
من موندم یه عالمه استرس
که من و شوهرم کِی اصرار داشتیم به زایمان زودرس!!!!
فقط میگفتبم من ۳۶ هفته ام که دوباره امپول ریه و اینا نزنن

و بعدش که منی که از اول بارداریم نه یکبار فشارم رفته بود بالا نه ضربان قلبم هر دوش رفت بالا
اومدن بفرستنم بخش
بجایی که بفهمن اون ماما نفهم باعثش شد
گفتن تو استرسی هستی باید نگه داریم
بیشتر ادم رو ریختن بهم
کخشون رو ریختن و بخش رو تحویل دادن
مامان Mohammad hiva مامان Mohammad hiva ۱ ماهگی
سلام خانوما کسی تجربه داره که بچه ش crp داشته باشه
ینی پروتئینش بالا بوده باشه
پسر من ب دنیا اومد الکی مشکل قلب ریوی گذاشتن روش ولی بعد فهمیدن که crp داره ینی پروتئینش بالاس که بردیم بیمارستان بستری کردیم و از ۲۶ شد ۶
چون زایمان کردم و خونه نرفتم و همش بیمارستان بودم اعزام شدیم بیمارستان شهر دیگ و تنها اونجا با بچم بودم چهار روز اونجا آنتی بیوتیک گرفت که اومد پایین و گفتن زیر ده باشه ینی خوب شده و با رضایت آوردیم خونه پسرمو‌ چون دیگ اومده بود زیر ۱۰ و دکتر میخواست یه روز دیگ نگه داره نتونستم تو رو خدا قضاوت نکنید که یه روز دیگ می موندی و فلان بخدا اونجا داغون شده بودم دو هفته تو بیمارستان ها بودم نخوابیده بودم اصلا
وقتی پسرم از آی سی یو در اومد رفتیم بخش نوزادان پرستار رسیدگی نمی‌کرد و منم گفتم خوب شده الکی نگه ندارم ینی پسرم انقد بالا آورده بود منم نمی‌دونستم چیکار کنم پرستار صدا زدم فقط نگام کرد دیگ نیومد بگه چی شده
ب نظرتون بالا نمیره دیگ crp؟ کشی می‌دونه بگه تو رو خدا
مامان آقا دایار🤰🏻 مامان آقا دایار🤰🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان #۳
دیگه بچه مو بردن nicuنذاشتن تماس پوستی برقرار کنیم😔
کلی حالم بد بود و شروع کردم به گریه کردن،همه اونایی که توی اتاق عمل بودن میخواستن ارومم کنن ولی نمیشد بچه مو برده بودن بدون اینکه بهم بگن چرا ،
منو بردن ریکاوری ،که خدا لعنتشون کنه اونجا من و گذاشتن و رفتن ،دیگه کاری به کارم نداشتن ،باید زود می اومدن من و میبردن توی بخش که شیکمم و ماساژ بدن ،بعد ۴۰دقه اومدن من و بردن توی بخش ،
توی بخش پرستار اومد شروع کرد به فشار دادن شیکمم که کلی لخته خون به گفته مامانم اندازه یه جیگر بزرگ ازم خارج شد که پرستارم ترسید ،رفتن دکترمو اوردن بالا سرم ،که کلی امپول و قرص زیر زبونی بهم دادن ،توی همون چند دقه کلی شیکمم و فشار دادن که خون ازم خارج بشه ،خیلی دردش وحشتناک بود یعنی مرگ و به چشم دیدم ،
دکتر میگفت اگه دیرتر متوجه میشدن رحمم نرم شده بود و مجبور میشدن از خون ریزی زیاد رحمم و دربیارن،با این فشارا رحمم سفت شد،ولی همچنان درد داشتم و از ساعت ۲تا ۷همینجوری فشار میدادن درد خودم به کنار نبودن بچه ام یه درد بود واسم ،
میگفتن بردنش توی بخش که ببینن به خاطر مریضی من عفونت توی خون بچه نباشه ،که خداروشکر ازش خون گرفتن و جوابش منفی بود،بعدش دیگه بچه مو اوردن پیشم و لحظات سختی و تجربه کردم ولی تهش شیرین بود.
تجربه خواهرانه بهتون اگه عفونت دارید درمان کنید
کلی مراقب باشید سرما نخورید،