بچه ها چقدرحالم خرابه منکه به قول دوستم صبورترینم حتی دعواهم میگه بکنشون آروم میگم نکنید وندبارزدم توصورت دخترم خواهشاً نگیدچه مادری هستی ببین چقدربهم غشاراومداون موقع دخترم خدای اذیت وعذابه تاپیکانو بخونین الان باد گرفته کارشومیخوادبه کرسی بشونه یه کاری می‌کنه حالش بهم بخوره گفتم بریم پارک مگه گذاشت لباس وکاپبشن تنشk کنم آنقدر لقد زد به شکمم گفتم نکن هی می‌خندید من میپوشوندم اون درمی‌آورد آخرسر گفتم بمون خونه من میرم رفتم شلواربپوشم آنقدر جیغ زد بعد تف کرد رو مبل گلوش رو فشار داد دید بالا نمیاره انگشت کرد تو حلقش بالا آورد دید کمه دلا شد حالت آق زدن گرفت کلی بالا آورد همون چند قاشق برنج خالی که به کلی داد واعصاب خوردی خورد می‌فهمه چقدر بهم میریزم ازاین کارش هی می‌کنه دیدم وندبارزدم توصورتش خودشو خیس می‌کنه شبا روز تو حاشپیپیمیکنه بیداره اصلا اینطوری نبود حالم بهم میخوره ازش حیف این همه محبت بهش هی گفتم بی حسه از ظهریه کلمه حرف نزدم با آشغال

۱۳ پاسخ

خب حق داری عزیزم همه ما تو این وضعیت فرار گرفتیم میگیریم خودتو سرزنش نکن دختر منم هنوز پوشک میشه پی پی ی کارایی می‌کنه خودم اینقدر زدم دخترم دعوا کردم زدمش ی وضعی

چقدر ناراحت شدم واقعا من همش میگم به بچه هام میگم شماها یه خوردن و خوابیدن دستشویی رفتن دارید چرا سراینا انقدر اذیت میکنید ...واقعا چند روز پیش داشتم فکر میکردم چی شد که تصمیم گرفتم بچه بیارم انقدر شوق ذوق داشتم...ناشکری نیست فقط خسته ام

من دخترم تا نزدیک سه سالگیش بگم درستو درمون عذا نخورد دروغ نگفتم آخر سر یه بار بدجور مریض شد دیدم نمیشه نشوندمش رو اپن دستاشو گرفتم آب ماهیچرو به زور ریختم تو حلقش گفتم بالا بیاری بیرون بریزی حسابتو میرسم آخه اصلا حتی مزه هیچ چیزی رو تست هم نمی‌کرد ببینه شاید خوبه،انقد اینجوری به زور غذا دادم مزه های مختلف رو دید تا درست شد،دختر منم وقتی گشنش میشد جیغو داد راه مینداخت ولی بازم مقاومت میکرد نمیخورد

بچه من هفت سالشه هنوز دارم حرص میخورم اینکه میگی انگار نون میزنم به خونم با تمام وجودم درک میکنم چی میگی همیشه میگم واسه گرم به گرم تو من حرص خوردم

به قران بچه من کمتر از بچه تو اذیت نمیکنه ولی الان یه مدت ولش کردم خورد خورد نخورد هم برام مهم نیست نه هله هوله میخرم نه گوشی بهش میدم خودش گرسنه ش باشه میاد میگه اینو بده

میگم دیکه ۵ سالش چرا تو هنوز تو فکر غذا خوردنش هستی ولش کن بابا اون شیر هم هیچ خاصیتی نداره نه شیر بخر نه هله هوله غذا خورد خورد نخورد هم به درک ولش کن بابا چرا خودت مریض میکنی خودش دوبار که گشنه موند نون خالی هم میخوره سنگ هم میخوره

هیچ شاید دوقاشق

میفهممت بچه های منم همینجورن اذییت میکنن اینقد به خودم فشار آوردم قلبم مشکل پیدا کرده

شیر نده بهش
شاید آهن بدنش کمه انقد بد قلق شده
ببرش دل طبیعت
بیرون گردی
شاید خورد
شیر نخر چن روز
مجبوره بخوره
یه بار تحمل کن هرچی گریه کرد تا بره سمت غذا
ولی نهی‌ب نده

برای این کارش هم ک میگی میاره بالا از عمد
بگو گلو خودت میسوزه
معده‌ خودت درد میگیره
روده های شکمت گریه میکنن
در قالب قصه براش بگو

نصف بیشتر بد غذایی بچه ها بخاطر خودمون هست یا کمبود ویتامینی چیزی. نباید خیلی عمل غذا خوردن رو جلوشون بزرگ جلوه بدیم وقتی هم غذا میخوره تشویق ممنوع. چون وظیفه ست. کار خوب به حساب نمیاد. برای سلامتی خودشه نباید بفهمه غذا خوردن کار خوبیه باید بفهمه غذا خوردن وظیفه ست برای هر بدنی لازمه

بهت حق میدم و سرزنشت نمیکنم منم بارها از کوره در میرم
من که حس میکنم مرده متحرک
کلا از بس داد میزنم دو روز صدام گرفته
لجبازی و بد خلقی کارشه
سرزنشت نمیکنم وقتی خودم اینجوریم

خب برای غذا خوردنش حتی اگه یه بار داد بزنی اون بدتر لج میکنه
تنهاست
بدتر جلب توجه میکنه
شما باید غیر مستقيم کار کنی
قربون صدقه برو خیلیم خوبه
ولی وقتی اشتباه کرد قربون صدقه نرو
بگو این کار یه پرنسس انجام نمیده
دختر منم کارای عجیب زیاد داره
یا هولش میدم بره کنار
ولی رو غذا خوردن اذیتش نمیدم خودمم اذیت نمیکنم
وقتایی ک بازی میکنه گشنش میشه
تنقلات به حداقل ممکن رسوندم
به جاش غذا و میوه
خیلی بهتره
سعی کن تو قلق بچت رو بدست بیاری
ن اون نقطه ضعف تورو پیدا کنه

آنقدر گریه کردم چشمم باز نمیشه منی حتی یه میوه تو یخچال روابط نمی‌زنم میگم این بخوره بیرون هیچی نمیخرم براخودم براین میخرم میگم هیچکسی ندارم بفهمه محبت یعنی چی

من جای شما نیستم چی بگم قضاوت باشه
ولی دختر منم خیلی اذیت میکرد و میکنه
با روش ترکیبی تشویق و تنبیه بهتر شده
یعنی برای کارای خوبش جایزه میخریم
کارای بعدشم تحریم و داد و بیداد و اینا

سوال های مرتبط

مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مثلا دختر من خیلی احساسیه چیزهای منفی زوروش تاثیرمیزاره تلوزیون داست یه صحنه خشن وناجور نشون میداد من زدم یه کانال دیگه دخترم گفت عه نزن بزار ببینم گفتم نه دخترم قشنگ نبود اینجا قشنگ تره.اگر کسی خونمون نبود میگفت چرا مامان وتمام اما اونشب مامانم بود شروع کرد جیغ زدن بزن اونجا بزن اونجا هی گفتم دخترم قشنگم اونجا خوب نبود تموم شد دخترمم گفت باش پس من اصلا شام نمی‌خورم منم گفتم نخور من نمیزنم اونجا دخترمم همچنان گریه وجیغ یکدفعه مامانم گفت آه بزن همونجا دیگه آنقدر جیغ نزنه بشینه غذاشم بخوره سرم رفت منم گفتم نمیزنم.مامانم گفت بیا مادرجون خودم برات می زنم.خب باش اونا که میرن بعد چندساعت اما من دخترم تا صبح بخاطر اون صحنه دندون قروچه میکنه فردا هی میپرسه چرا اونجور شد من میترسم.بابا مگه من خواسته هام نامعقول من میشناسم بچمو من میدونم چجوریه مامانم همش میگه تو مادر نیستی تو مادری بلد نیستی .مگه میشه من دخترم یه کار انجام بده میدونم منظورش چیه.میفهمم چرا انجام داد اما مامانم همش میگه تو اشتباه میکنی.منظورش این نیست.تو اشتباه فهمیدی‌.شما خودتون مادر شما بهتر بچتون می‌شناسید یا بقیه؟؟؟
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مثلا میگم این حرف نزنید سریع بهشون برمیخوره باش اصلا دیگه حرف نمی‌زنیم.بعد دختر بزرگم هرچی صداشون میکنه حرف میزنه جوابش نمیدن.میگم چرا اینجور میکنید میگن خب توگفتی حرف نزن.من دیشب میگم جای اینکه تا من زینب دعوا میکنم هی به من میگید توساکت بشو تو حرف نزن میتونید به زینب بگید مادرجون مامانت راست میگه آنقدر نیار اسباب بازی شلوغ نکن اونم خسته شده نمیتونه جمع کنه.جای اینکه وقتی زینب یخ چیزی میگه من میگم نه اون هی گریه میکنه می‌آید جلو میگید بیا خودم بهت میدم.بهش بگید مادرجون مامانت میگه نه اون بهتر میدونه توهم الکی گریه وجیغ نزن من برات کاری انجام نمیدم دودفعه گریش تحمل کنید دفعه سوم دیگه گیر نمیده.من حرف بدی میزنم؟؟؟
از اول هرچی من گفتم نه اونا گفتن بیا ما برات انجام میدیم.و یادگرفته گریه میکنه وجیغ میزنه اونام میگن فقط گریه نکن من هرکار بخای برات میکنم.دخترمم سواستفاده میکنه.براهمین وقتی اونا اینجا هستن یک لحظه آرامش نداریم زینب همش داره جیغ میزنه گریه میکنه بعد میگن تو درست نبوده تربیتت.خب یک بار فکر کنید به حرف من ببینید شاید من مادردرست میگم.تااینارو میگم میگن باش تو دوست نداری بیایم خونت نمی‌آیمتو دوست نداری بابچه هات حرف بزنیم نمیزنیم‌.شوهرنفهمم اوایل اینجور بود میومد خونه قیامت میشو زینب هی جیغ گریه داد که فلان بده فلان بکن شوهرمم میگفت باش باش فقط گریه نکن.یعنی روزایی آرزو میکردم شوهرم نیاد خونه.دیگه خودش خسته شد گفت چرا بچه اینجور میکنه گفتم تقصیر خودته خب گریه کنه داد بزنه ۲بار کارش انجام ندی میفهمه وهمین شد تموم شد.هی بهش میگم خب این داستان تعریف کن برای مامانم زبون که داری من هرچی میگم بد برداشت میکنن
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مادرشوهرم.عاشق پسره و همش توجهش به پسرای جاریم.اون دوتا پسر داره من دوتا دختر دیشب خونشون بودیم هی میگفت پسر زرنگه پسر باهوشه امیر علی فلان کارمیکنه محمدحسین فلان کارمیکنه پسر بچه کلن هوشش بالاس منم خیلی حرصم دراومد بچه های جاریم از دختر من ۴ماه کوچیک ترن.منم گفتم راستی مامان حرف میزنن گفت نه خیلی کوچیکن هنوز زوده برای حرف زدن.منم گفتم نه ریحانه توسن اونا قشنگ حرف می‌زد اونا اسمشونو صدامیزنی هنوز توجه ندارن حتی نمیدونن دست کجاس دهن کجاس.چیزی میگی برو بیار اصلا نمیفهمن.ریحانه هنرو متوجه الان دستشوییشم میگه حرفم که میزنه‌.دیگه مادرشوهرم موند گفت آهان گفتم هوش به پسر ودختر نیست هرچه ای میتونه باهوش باشه خداروشکر ریحانه خیلی متوجه وحالیشه‌‌.اونم دیگه هیچی نگفت.
میدونم بچه با بچه متفاوت اینو گفتم چون هی میگفت اونا باهوشند چون پسرن.
چندروز پیش خونه مادر شوهرم بودیم دختر من رفت جلو دستشو آورد جلو به یکیشون گفت سلام نینی اونم نه گزاشت نه برداشت یکدفعه چنگ انداخت توصورت دختر من .بعد من هرچی صدامیزدم می‌پرسیدم اصلا انگار نه انگار.
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مامانا من خیلی حرف میزنم ببخشید چون واقعا هیچ کس ندارم باهاش دردودل کنم.میدونم این که مادربزرگ دلش برای بچه بسوزه طبیعیه.میدونم این که طرفداری کنن طبیعیه.اما نمیدونم چجور بگم دختر من باهوش ترازاین حرفاس اونا میان کارهایی که نباید انجام میده من اصلا سخت گیر نیستم وتوی خونه کاملا راحته اما بعضی چیزها ممنوعه.اونا میاد اون ممنوع هارو میخاد مثلا میگه منو بزارید بالای اپن بعد میره درکلبسنت هارو باز میکنه وهرچه ظرف هست درمیاره الکی میچینه رو اپن تاحالا چندتا ظرفم شکونده.بعد مثلا از اون بالا لیوان میخاد نمیاد بگه لیوان میخام که.که جیغ میزنه منو بزار بالا منو بزار بالا زود باش هی دادمیزنه.منم میگم خب بگو چی میخای بزارم اونم فقط دادمیزنه.یا میره آب برمیداره با ادویه و اینا قاطی میکنه میاره میریزه روفرش الکی وقتی میگم نکن شروع میزنه جیغ کشیدن داد زدم ودرنهایت مامانم میگه آه ولش کن بزار هرکار میخاد بکنه فقط آنقدر جیغ نزنه.واقعا آب وزردچوبه قاطی کنی بریزی روی فرش کارخوبه؟؟،؟یا من میگم با یه اسباب بازی بازی کردی جمع کن بعد بقیش بیار این میره هرچییییییی توی کمد بالای کمد هست میاره میریزه توپزیرایی بازی هم نمیکنه بگم عیب نداره میاره فقط میریزه من میگم نکن داد وجیغ مامانم میگه توساکت بشو ولش کن بزار بیاره.یا هیچ کس نیست میشینه غذا میخوره هرچی باشه میخوره یه چیزم بگه نمی‌خورم میگم غذا همینه بعد میخوره.اما مامانم هست نه نمیخوره.من پیاز نمی‌خورم.گوجه نمی‌خورم.ماست نمی‌خورم.گوشت نمی‌خورم.من میگم همینه غذا بخور شروع میکنه جیغ داد بشقاب پرت میکنه داد میزنه اصلا یه کارهایی میکنه آخر مامانم میگه ولش کن چی میخوری برم برات بپزم میخای گوجه جداکنم فقط تروخدا گریه نکن.