۱۳ پاسخ

وای عزیزم🥺❤️🥺

اخی چه قشنگ بود ، من هر روز میگم به پسرم کی بوسم میکنی خستگیامو ببری فسقلم

چرا ناخود آگاه گریم گرفت با این متن🥹

دورش بگردم مرد کوچک من😍😍🥺

🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎

گریه ام گرفت😥😥
من لحظه شماری میکنم بهم بگه مامان

قربونشون برم من🫀

❤️👨‍👩‍👧🥹🥹

🥹🥹❤️

چرا باید بغضم بگیره چشام اشکی بشه
قربون پسرم بشم آروم خوابیده ولی من خوابم نمیبره نشستم فقط نگاهش میکنم
و وقتی تاپیکت خوندم رفتم به چند وقت دیگه و تصور کردم مامان گفتنشو ❤️❤️❤️

الهی دور دخترم بگردم
اتفاقا الان تو بغلمه داره شیر میخوره و چشماشو میماله اینو خوندم بغضی شدم🥺❤

وای خوداااا🥺🥺🥺

وای بغضی شدم🥹

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۸ ماهگی
نامه از طرف نی نی ها👼
مامانِ قشنگم، 💖
من هنوز خیلی کوچولوئم، 👶 انقدر کوچیک که حتی نمی‌تونم درست حرف بزنم. فقط بلدم با چشم‌هام نگاهت کنم 👀 و با دست و پاهام یه کمی تکون بخورم. 👋 اما مامان جون، تو چشم‌هات همه چیز رو می‌فهمی. تو می‌فهمی وقتی گشنمه، 😋 وقتی خوابم میاد، 😴 وقتی دلم بغل می‌خواد. 🤗
من نمی‌دونم چطوری باید ازت تشکر کنم. 🙏 نمی‌دونم چطوری بگم که چقدر دوستت دارم. 🥰 وقتی تو بغلم می‌گیری، 🤱 انگار همه دنیا رو بهم دادی. 🌍 وقتی بهم شیر می‌دی، 🥛 حس می‌کنم دیگه هیچ غمی ندارم. 😔 صدای قلبت، 💓 قشنگ‌ترین آهنگی هست که تا حالا شنیدم. 🎶
بعضی وقتا نصف شب گریه می‌کنم، 😭 تو هم خسته از خواب می‌پری و من رو بغل می‌کنی. 🥺 من نمی‌فهمم تو چقدر خوابت میاد، 💤 نمی‌فهمم چقدر کار داری. 😩 فقط می‌دونم وقتی تو بغلمی، دیگه نمی‌ترسم. 😇
مامان مهربونم، تو بهترین مامان دنیایی. 🥇 من قول میدم وقتی بزرگ شدم، همیشه مواظبت باشم. 💪 قول میدم همیشه دوستت داشته باشم ❤️ و هیچوقت تنهات نذارم. 🫂
با همه قلب کوچیکم، 💖
عاشقتم، 😘
فرزند تو ❤️
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۸ ماهگی
نامه ای مادرانه به فرزندانمان👩‍🍼👩‍🍼👩‍🍼
عزیزترینم، نور چشمم… نمی‌دونی چقدر قلبم از داشتنت لبریزه. 🥺 وقتی برای اولین بار بغلت کردم، انگار تمام دنیا رو تو دستام جا داده بودن. 🥰 روزها میگذرن و تو هر روز بزرگتر میشی، هر روز یه چیز جدید یاد میگیری و من با هر قدمت، با هر نگاهت، با هر لبخندت، هزار بار زندگی می‌کنم. 😊💖
شاید ندونی، اما شب‌هایی که از خستگی چشمام سیاهی میره و باز بیدارم تا تو راحت بخوابی، با خودم میگم این خستگی‌ها فدای یه تار موت. 😥🤱🏻 وقتی مریض میشی، انگار جون از تنم میره و حاضرم همه دردهای دنیا رو به جون بخرم تا تو فقط خوب باشی. 😔
تو فقط یه بچه نیستی، تو تمام زندگی منی، تو دلیل نفس کشیدنی، تو امید منی برای فردا. ✨👶🏻 می‌دونم یه روز بزرگ میشی، از من دور میشی، اما قلب من همیشه و همیشه برای تو خواهد تپید.💖🌟
خدا تو رو برام حفظ کنه فرشته کوچولوی من. 😇🙏 کاش می‌تونستم همه‌ی خوشبختی‌های دنیا رو توی دستام بگیرم و تقدیمت کنم. 😘 دوستت دارم، بیشتر از هر چیزی تو این دنیا… 😭💖🫂
مامان نفس مامان نفس ۶ ماهگی
🌸 نفسِ نازنینم 🌸

امروز تو شش ماهه شدی...😍
نیمی از یک سال پر از عشق، اشک، لبخند، خستگی و آرامش
نیمی از سالی که قلب من رو صاحب شدی و معنای تازه‌ای به زندگیم دادی🥰
به من دنیای تازه ای از رنگ و شور و عشق از نوع دخترانه نشون دادی🥹

نمی‌دونی تو این شش ماه
چقدر با نگاهت آروم شدم
چقدر با بغل گرفتن و بوسیدنت جون تازه گرفتم
و چقدر با لبخندت، خستگی‌هام یادم رفت...

عزیز دل مادر...
چه روزها و شبهایی رو تو این شش ماه پشت سر گذروندیم
درسته یک جاهایی خسته شدم، کم اوردم اما هیچوقت از دوست داشتنم به تو کم نشد❤

دختر قشنگم😍 حالا شش ماهه‌ شدی😍🙏
چه زود شش ماه گذشت... 🥹
چه زود داری قد میکشی و بزرگ میشی🥹
عزیز دلم یادت نره هر لبخندت دلمو آب می‌کنه،
نگاهت پر از شور زندگیه
صدای شیرینت هر روز و هر لحظه گوش‌هامو نوازش می‌ده،
من با وجودت هر روز بیشتر عاشقت می‌شم

نفس قشنگم،❤
هیچوقت یادت نره
تو "نفسِ زندگی" منی
تو "دعای مستجاب شده" منی
خدا با فرستادن تو بهم گفت:
"فاطمه... دوستت دارم. نفس نشونه ای از دوست داشتن من به توئه"❤

شش‌ماهگیت مبارکمون عزیز دل مامان 💗
مامان نفس مامان نفس ۶ ماهگی
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۷ ماهگی
من ۱۹ سالمه... و مامان نورا هستم.
یه روز بیدار شدم و فهمیدم دیگه فقط “خودم” نیستم.
من شدم “ما”...
شدم مامان یه دختر کوچولو که با اومدنش، قلبم از نو ساخته شد.

ولی راستش همیشه آسون نبود.
گاهی اشک ریختم.
گاهی خسته شدم.
گاهی توی سکوت شب، فقط به یه آغوش دنج فکر کردم...

و خوشبختانه، اون آغوش همیشه بود.
همسرم. پدر نورا. اون پسر ۲۱ ساله‌ای که با تمام سادگی‌ها و بی‌تجربگی‌ها،
مثل کوه کنارم ایستاد.

وقتی نفهمیدم بچه چرا گریه می‌کنه،
وقتی پاهام از خستگی لرزید،
وقتی فقط یه لیوان چای گرم آرزوم شد...
اون بود.
با یه نگاه خسته ولی مهربون، با یه لبخند، با یه “منم هستم”.

ما دو نفر بودیم،
جدا جدا، یه دختر ۱۹ ساله و یه پسر ۲۱ ساله...
ولی حالا سه‌نفریم.
یه خانواده‌ی کوچیک، پُر از عشق، پُر از شلوغی، پُر از نورا.

و من؟
هنوز گاهی از خودم می‌پرسم:
"چجوری از یه دختر جوون، شدم مادری که شب تا صبح بیداره؟"
جوابش همینه:
با عشق.
با تو.
با اون چشمای کوچولویی که صدام می‌کنن مامان.
مامان مهبد مامان مهبد ۶ ماهگی
سلام مجدد
مهبد تا دو ماهگی روز و شب رو نمیشناخت ،با اینکه هر صبح بهش میگفتم خورشید در اومد الان روزه ،ولی هر موقع دوست داشت میخوابید و یهو شبها بیدار می موند ، ولی از ۲ ماهگی کم کم معرفی روز و شب کار کرد و دیگه شبها خواب بیشتر و عمیق تری داره ولی روزها به شدت خواب کوتاه و سبک داره، بخاطر کولیک نوزادی ش هم خانواده خودم گهواره رو بهش معرفی کردن، یعنی توسط پذیرایی خونه شون از این ستون به اون ستون یه گهواره سنتی بستن و آقا راحت اونجا میخوابید،مکافات از زمانی شروع شد که بعد از ۲۰ روز من برگشتم خونه خودمون و آقا به همون گهواره عادت کرده بود ،همسر گرام هم دید نمیشه اینجوری پسر اصلا نمیخوابه، اناق خواب خودمون رو تغییر کاربری داد، تخت خواب جمع شد و گهواره آقا از این سر اناق به اون سر اتاق بسته شد، اوایل خوشحال بودم که آخیش ، راحت شدم.... اما اول مکافات من بود ،وقتی مهمونی میرفتیم دیگه پسرم خواب نداشت و این شد که تو مهمونی ها ما پتو به دست بودیم که آقا بخوابه، دیدم نمیشه باید پتو و گهواره رو جمع کنم و کم کم شروع کردم به کمرنگ کردن شدن، اول پتو رو حذف کردم که خوشبختانه موفق بودم ولی امان از گهواره، اول با سرعت آهسته خواستم حذف ش کنم ولی مگه پسری می خوابید، و گریه ها سر داد یه چند روز تحمل کردم و صبر پیشه کردم ولی خورد به pms و پریودی و تنهایی، عنان از کف به در دادم و به عصبانیت پروژه حذف گهواره با شکست روبرو شد، در حال حاضر هم گهواره برای آقا حکم سرگرمی رو داره یک ساعت باید داخل گهواره باشه تا دیده بر هم نهد ...... بگید ببینم شما چکار میکنید با خواب کوجولوتون؟