۳۶ پاسخ

الان با این همه دردی که کشیدی و مادر شدی خودت پاک ترین موجود جهانی برا دخترت دعا کن انشاالله که به سلامتی بغلش میکنی و باهم بر میگردید خونه

قدمش مبارک باشه عزیزم چقدر سختی کشیدی انشالله اونقدر خاطرات خوش با کوچولوت بسازی که تمومش جبران شه برات🥺💖

چند هفته بدنیا اومد؟

سلام حال خودتون و نی نی چطوره

مامان گندمک چراخبرنمیدی ازخودت

سلام عزیزم خوبی !؟

قدمش مبارک انشالله خوشبختی و عاقبت بخیریشو ببینی♡

الهی عزیزدلم قدمش مبارک

عزیزن چقد سختی کشیدی انشالله خدا با خوب شدن حال دخترت و بیرون اومدنش از دستگاه پاداش اذیت شدن هات رو بده🥰🥰🥰

سلام عزیزم خوش قدم باشه الهی
و انشالله صحیح و سالم از بیمارستان بیاید خونه
امیدت به خدا باشه❤️❤️❤️

ای به قوربونت نینی کوچولو خوش اومدی عزیزم
قدمش پر خیر و برکت باشه
و ایشالا سالم وسلامت ببریش خونه
و برای تجربه بدی که داشتی متاسفم واقعا ناراحت شدم

چند هقته ب دنیا اومد. امپول ریه زدن چرادستگاه رفت دیگه.
حالادکترت پولوپس میده بهت

چقد استرس زا.بسلامتی عزیزم ان شاالله ک نینیتو سالمو سلامت ببری خونه خدا و فرستادهاش پشتو پناهش.ان شاالله توام خاطره بد زایمانتو زودی فراموش کنی.

عزیزم خداروشکر ک سالمه ایشالله زود مرخص میشید چند هفته زایمان کردی ؟

قدم نو رسیده مبارک عزیزم🥹😍 ایشالا که هرچه زودتر کوچولوی قشنگتو مرخص میکنن . برای منم دعاکن 😘

عزیزمممم الهی که به سلامتی
خدا خودش کمکت میکنه و به زودی زود نی نیتو بغل میگیری و میری خونه 🤍

الهی که خدا برات سالم نگهش داره به حق امام رضا
بهترین دعا براش دعای خودته گلم چون مادری و درد کشیدی🥲

الهی عزیز دلم چقدر اذیت شدی بخدا خیلی تو فکرت بودم ایشالا ک دخترت هم زودی مرخص میشه معمولا دخترا بدنشون مقاوم تره تا پسر وقتی نارس بدنیا بیان نگران نباش عزیزم

مبارکه عزیزم ایشالله پاقدمش پراز خیر و برکت باشه

الهی 🥺قدمش مبارک باشه عزیزم ان شاءالله به خوبی میگذره

خداروشکر عزیزم انشالله قدمش مبارک انشالله زود نی نی خوب میشه میرید خونه

عزیزم مبارک باشه عکسشو بزار ببینم بعد پاکش کن

آخی عزیزم مبارکت باشه انشالله بچتم چن روز تو دستگاهه بعد مرخص میشه

سلام تو چند هفتگی زایمان کردی

عزیزم نگران نباش انشالله هرچی زودتر شرایط بهتر میشه این روزام میگذره نی نی رو میگیری بغلت میبری خونه🤲🏻❤️

سلام عزیزم ،مبارکت باشه ، انشالله که زودتر کوچولوت رو از دستگاه ببری خونه و بعد چند وقت سختی اونجا به آرامش برسی گلم

عزیزم الهی زود زود نینی و میبری خونه لذتش و میبری مامان قشنگ😘😘😘🧿🧿🧿

مبارکه عزیزدلم خداروشکر که دوتاتون سالمین ایشالا زودتر مرخص میشین😍❤️

مملکت ما یعنی بدترین عذاب هارو به مادرمیدن متاسفانه .متاسفم بابت تجربه بدت ان شالله با زود اومدن بیرون دستگاه دخترت جبران شه و حالتون خوب باشه 🤗 مراقب خودت باش دخترت یه مادر قوی میخواد 😗😗😗

عزیزم قدمش خیر وان شالله سالم و سلامت ببریش خونت ذوقش کنی ولی واقعا متاسفم برا این مملکت ما که تا نبینن یکی در حال جون دادن و زجر میکشه سمتش نمیرن آخه یه مادر باردار رو باید بزارن به این حد برسه سزاین کنن خدا لعنتتون کنه همون لحظه برا نجات جونش و بچش راه درست رو برید حتما طبعی راه درسته که اینجوری میکنن خداایا کجای که این همه ظلم میشه چیزی نمیگی خداا

خداراشکر که بچتون سالمه شما آمپول ریه زده بودین ؟

ایشالله نی نی رو بسلامتی بیاریش خونه

عزیزم انشاالله زودی برمیگردین خونه

سلام عزیزم قدمش مبارک چند هفته دنیا اومد؟

وزن چرا ایقد کم بود

چن هفته بودی واس چی ایقد زود ریه هاش تشکیل شد؟

سوال های مرتبط

مامان فندق.کوچولو مامان فندق.کوچولو ۳ ماهگی
#زایمان طبیعی ۲
من ساعت یک شب بستری شدم و درد هام با آمپول فشار شروع شد( که البته سرم هست ) ... من هیچ درد زایمانی نداشتم ودهانه رحم یک سانت بود و سر بچه به خاطر بزرگ بودن درست وارد کانال زایمان نشده بود ... تا صبح همه چی خوب بود بهم چند تا قرص دادن و چون کیسه آب سالم بود درد زیادی حس نمیکردم ... ساعت ۱۲ صبح پزشکم اومد و کیسه آبم پاره کرد و بهم گفت ۱۸ ساعت دیگه معلوم میشه طبیعی یا سزارین هستی اگه توی این زمان دهانه رحم ۴ سانت شد طبیعی و اگر نه که سزارین ... یکی از ماما ها بیمارستان بهم گفت اگه دوست دارم میتونه ماما همراهم شه و من هم قبول کردم ... و از اون موقع باهام ورزش های زایمان و کار کرد ، گل مغربی برام گذاشت که تا شب از یک سانت رسیدم دو نیم سانت ... چون من هیچ دردی از خودم نداشتم و همش کار آمپول فشار بود دوز دارو بردن بالا از دوز دارو رسید به ۲۴ قطره در ساعت هر ۵ دقیقه درد کل شکممو می‌گرفت و اصلا نمیتونستم بخوابم ... با کمک ماما حدود یک ساعت از ۹ تا ۱۰ شب خوابیدم ... از ده به بعد پاشدم دوباره به ورزش کردن ... یکی از ورزش ها که خیلی خوب بود مدل دسشویی ایرانی یا اسکات زیر دوش آب گرم بود که هم درد و کم می‌کرد و هم سر بچه یکم اومده بود پایین ... دیگه صبح شده بود حدود ساعت ۵ که باز معاینه کردن و شده بودم ۴ سانت اما دیواره رحم همچنان سفت بود. معاینه توی بیمارستان خیلی با معاینه مطب فرق داشت توی مطب پزشک با آرامش و آروم اینکارو میکنه اما تو بیمارستان ماما با وحشی گری این کارو میکنه تا دیواره رحم تحریک شه
مامان محمد پارسا مامان محمد پارسا ۳ ماهگی
سلام مامانا من دیروز صبح اومدم برای چکاب چون قند داشتم بستریم کردن ساعت ده تا ساعت دو وضعیت مو چک کردن نرمال بود بعد از ساعت دو تا هشت شب صد دفعه معاینه داخلی کردن که دهانه رحم کاملا بسته بود بعد از اون شد یک سانت معاینه ها ادامه داشت و دردی که ثانیه به ثانیه بیشتر میشد ساعت دوازده یا یک بود که شدم سه سانت تا امروز ساعت هشت استپ روی سه سانت بود درد های شدید آمپول فشاری که فقط دردام سه برابر کرده بود وباز نشدم آنقدر ناله کردم بردنم سزارین تو بیست دقیقه همچی تموم شد راحت شدم انگار رو ابرا بودم کمرمو به پایین حس نمی‌کردم بچم رو گذاشتن رو سینم بوسیدمش دکتر گفت وزنش سه کیلو و هشتصد و پنجاه بود آوردم بخش با کمک شوهرم گذاشتنم روی تخت بی حس بودم بچمو دادن آبجیم بزاره زیر سینه (راستی بچم هم نه و پنج دقیقه به دنیا اومد) ساعت دوازده بود که کم کم پاهامو حس کردم و درد بخیه ها و از روی ابرا اومدم پایین و فهمیدم چه خبره و زندگی جدید مادرانه با پارسای گلم آغاز شد🌹💋
مامان فندق🩵 مامان فندق🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲
خلاصه خوشحال و لباس دادن بهم گفتن آماده شو برو اتاق زایمان ولی خییییلی استرس داشتم همش می‌پرسیدم ک خیلی طول می‌کشه زایمانم ؟ میگفتن نمیدونیم معلوم نیست و اینا
دیگه زنگ زدن به ماما همراهم ک بیاد منم انتقال دادن اتاق زایمان و بهم سرم وصل کردن منم درد. داشتم ۶.۷ دقیقه یکبار اما شدیددد فقط کمرم می‌گرفت و ول میکرد اینا دوباره معاینه کردن گفتن ۷ سانتی. بعد نیم ساعت ماما همراهم اومد کیسه ابمو پاره کردن شدم ۸ سانت دیگه دردام شدن ۳.۴ دقیقه یکبار و شدید تر درد داشتم معاینه کردن گفتن ۱۰ سانت و فول شدی . ساعت ۱ بود تقریبا . دیگه ماما همراهم گفت میخای بری دوش بگیری رفتم اما نتونستم ورزشم نمیتونستم بکنم .. زور زدنام شروع شد تقریبا ۱ ساعت و نیم زورزدم همین سخت بود اما قابل تحمل.. سر بچه نمیومد داخل لگن بخاطر همین طول کشید با تمام قدرتم زور میزدم دیگه کلافه شده بودم که گفتن سر بچه رو میبینن .. مامام خییییییلی تو زور زدنام کمکم کرد که واقعا اگه نبود نمیتونستم
بردنم روی تخت دیگه که بچه بدنیا بیاد .
اونجام چند تا زور محکم زدم و بچم بدنیا اومد🫠🫠
اصلا باورم نمیشد که زایمان کردم.. ساعت ۲ و بیست دقیقه بود
مثل اینکه چند تا جیغ هم زدم موقع زایمان ولی خودم اصلا یادم نیست آنقدر ک حالم دست خودم نبود اما مامانم صدامو پایین شنیده بود...
و بخیه زدنا شروع شد که خیییلی درد داشت با سه تا آمپول بیحسی کاااامل حس میکردم یعنی اونقدر ک درد بخیه کشیدم درد زایمان نداشتم 🫠

ادامه تاپیک بعد
مامان بنیامین ❤️‍🔥 مامان بنیامین ❤️‍🔥 ۲ ماهگی
۸/۲/۱۴۰۴ ۴۰ هفته و یک روز بودم رفتم سونوگرافی و نوار قلب جنین گفتن ضربان قلبش پایین اومده باید بری بیمارستان اومدم بیمارستان کم‌کم دردام داشت شروع میشد معاینه کردن ساعت سه یک سانت باز بودم رفتم برای بستری ساعت پنج و رب بستری شدم دوسانت بودم اصلا هیچ دردی نداشتم تا ساعت هشت و نیم سه سانت شدم بهم آمپول فشار زدن از ساعت هشت و نیم تا ساعت یازده رسیدم به پنج سانت دردش جوری بود که کمرم خیلی درد می‌گرفت اصلا نمیتونستم خوابیده باشم ولی مجبور بودم کمرم و می‌گرفتم بالا می‌گفت باید زور بزنی تا شیش سانت بشی بعد اپیدورال میکنیم دیگه واقعا دردش بالا رفته بود و خیلی درد داشتم زیر شکمم و پایین کمرم سمت لگن و ران پاهام فوق‌العاده درد شدیدی داشتم کل بدنم سرد شده بود فقط جیغ میزدم تا اومدن معاینه کردن سریع اپیدورال آوردن زدن برام تا زدن احساس کردم کل بدنم و گرما گرفته از سمت کمرم رفت به سمت شکم و پاهام دیگه دردی احساس نمی‌کردم درد داشتم ولی مثل درد پریود خیلی خیلی کمتر تا نه سانت نه سانت که شدم دوباره دردام رفت به سمت شدید شدن وقتی دردام زیاد شد فول شدم دردم مثل همون پنج سانتم بود اما سی ثانیه بود می‌رفت دو دقیقه بعد میومد یه خانم پرستار اومده بود همراه با ی ماما فشار میدادن شکمم رو که بچه بیاد بیرون وقتی اومد بیرون بچه خیلی راحت شدم اما جفتش مونده بود چندبار فشار دادن بخاطر جفت بعدشم بخیه زدن که من بیحس بودم چیزی احساس نکردم
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ ماهگی
تجربه‌ی زایمان بخش یک
من روز جمعه دو خرداد چهل هفته‌م کامل میشد ولی هیچ دردی نداشتم دهانه رحمم هم دوسانت بود. دیگه جمعه با نامه بستری دکترم(عفت عظیمی نژاد) رفتم بیمارستان قدس و بستری شدم با خواست خودم. ساعت ۹ صبح بهم آمپول فشار زدن ولی خیییلی سرعتش کم بود تازه ظهرش یواش یواش دردای من شروع شد اما دهانه رحمم هیچ پیشرفتی نمیکرد همون دو مونده بود دیگه شب بعداز کلی درد تازه دهانه رحمم شده بود دو و نیم سانت. شبش ساعت ۱۲ با نظر دکترم آمپول فشار رو قطع کردن که رحمم خسته نشه و مثلا به رحمم استراحت بدن اما دیگه دردهای خودم شروع شده بود و شبش هر دو سه دقیقه یک بار دردم میگرفت و ول میکرد. صبح شنبه ۳ خرداد ساعت ۶ دوباره آمپول فشارم رو باز کردن و دردام هی تشدید میشد. دهانه رحمم که بالاخره شد ۳ سانت دیگه به مامای همراهم زنگ زدن که بیاد و وقتی اومد نزدیکای ۴ سانت بودم کلی ورزش بهم داد که انجام بدم و دیگه ۴ سانت که شدم اپیدورال رو برام زدن. اپیدورال هم تزریقش درد داشت خیلی گریه کردم در حدی که نفسم بالا نمیومد. سختیشم این بود که بهم میگفتن موقع تزریق حدود ده دقیقه اصلا نباید تکون بخوری حتی اگه دردات میگرفت و ول میکرد که این خیلی سخت بود برام. اما دیگه وقتی تزریق کردن کم کم کل بدنم آروم شد خیلی حس خوبی بود دیگه هیچ دردی حس نمیکردم حتی انقباضات شدیدم رو
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۱ ماهگی
مامان سرباز مهدی🌹 مامان سرباز مهدی🌹 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
خب عشقا من از دو روز قبل زایمانم درد پریودی داشتم و مدام در حال ورزش و پیاده روی بودم تا این که تا نصف شب یکدفعه پهلو درد گرفتم شدید از اون جایی که من سابقه معده دردای شدید دارم رفتیم بیمارستان برای مسکن زدن که دکتر گفت باید معاینه ات کنم و معاینه ام کرد من حدودا ۵.۵ سانت بودم خلاصه ساعت سه صبح منو بستری کردن منم دردام شروع شد تا ساعت ۶ همه چی عالی بود کیسه آبمو زدن و راس ۶ فول ده سانت شدم دکتر خودمم زنگ زدن اومد چک کرد گفت عالیه بچه با چنتا زور خوب دنیا میاد چشماتون روز بد نبینه من از ساعت شش صبح تا نه و نیم دردای وحشتناک داشتم و زور میزدم اما بچه نمی اومد که اومد دکترمو ماما هم همش چک میکردن و میگفتن باید دیگه بیاد دیگه آخراش نفس کم آوردم برای زور زدن تا اینکه دکتر دید من دیگه توان ندارم و بچمم گیر کرده و نمیاد و خیلی ساعت گذشته گفت تنفسش ممکنه افت کنه و سریع بردنم سزارین اورژانسی از اونجا که من طبیعی بود و کلیم درد کشیده بودم سر عمل فشارم افتاد و با بدبختی و آمپول و قرص زیر زبونی نگهم داشتن بعد عملم دو ساعت تمام مثل بید لرزیدم و دندونام خورد به هم حدودا هشت ساعتم گشنه و تشنه و بی حس افتاده بودم بی حسیم که رفت دیگه درد فجیع و خونریزی که کل تخت و خونی میکرد خلاصه من جفت زایمانارو دیدم و جفتشون واقعا سختن و الکی نیست که بهشت زیر پای مادراس