۱۰ پاسخ

خدا لعنت کنه مردی که دست به زن حامله بلند میکنه
ولی وفتی یکی خوابه بلند نشید بالا سرش سر و صدا کنید ادم سردرد میگیره و عصبی میشه
پتو رو یک ساعت دیرتر هم میشد شست

بدترین کار شما اینه که جلوی چشم بچه ات با شوهرت دعوا میکنی
وقتی میبینی شوهرت پسرت رو هم کتک می‌زنه به خاطر اون طفل معصوم اصلا با شوهرت بد حرف نزن.
یه به تو چه گفتی پسر طفل معصومت هم کله ی صبح کتک خورده رفت مدرسه.
شوهرت که تکلیفش روشنه. مردی که روی زن حامله دست بلند کنه اصلا آدم نیست.
ولی شمام رفتار درستی نداری
میبینی شوهرت دست رو بچه بلند می‌کنه باعث دعوا میشی که اون طفل معصومم کتک بخوره

برو ازش شکایت کن پسرتو هم ببر بزشک قانونی عکس از سرو صورتش بگیره اینجور آدما یبار پاشون ب دادگاه باز بشه دیگه از این غلطا نمیکنن

یه چی اومد به ذهنم.
میری مدرسه پسرت. اونجا مشاوره دارن تو مدرسه. یا به یکی از خانمهای معلم ماجرا رو و شرایطت رو بگو. بذار از طریق مدرسه و مشاوره مدرسه اقدام کنن. اونها خوب بلدن چکار کنن. بگن شرایط پسرتو دیدن و دلیل بد رفتاریش و کتک زدن بچه رو ازش بخوان.
خودشون میدونن چکار کنن. تو فقط به اونها بگو

الهی دلم برای پسرت سوخت زود مرد شده
تو هم با غرور مردت بازی نکن سکوت کن جلوی بچت چیزی بهش نگو وقتی عصبی اصلا جواب سؤالیش نکن اعصبانیتش رو روسر پسرت خالی میکنه گناه داره

برا آرامش خودت و بچه هات سربسرش نزار.... مردها زود جوش میان. خب پتو رو بزار بعد برق اومدن بشور. خسته ان میزنه یکاری دستت میده ها ولش کن، الان هروقت اومد دیگه تمومش کن، دودش میره چشم خودت

خدا لعنتشون کنه مردهای عوضی بی اعصاب رو.
آخه کسی زن باردار رو میزنه. اون تو ماه آخر.
چرا اینقدر این مردها کثافتن.
اعصابم خراب شد.
خدا ازشون نگذره.
از شوهر منم نگذره. که چقدر بی مسئولیت و لاابالی و سربار و آشغال و....هست.
خدا لعنتشون کنه این کثافتارو که دخترا مردم رو اینجور بدبخت میکنن

بمیرم برات
مردا از وقتی حق و حقوقشون تو جامعه زیاد شده همه یاغی شدن فک میکنن خبریه

خدا لعنت کنه مردی که دست بزن داره خدا سر خواهر مادر خودشون بیاره جلو چشاشون

الهی بمیرم برات

سوال های مرتبط

مامان هایلین💛لیا مامان هایلین💛لیا ۱ ماهگی
بچه ها
رفتم خونه مادرم من دیگ ماما همراهم گفته باید پیاده روی کنم منم رفتم اونجا وقتی رفتم دخترمو بغل کردم و یه کیف هم دستم بود با پیاده رفتم تقریبا ۱۰ دقیقه با پیاده فاصله داریم
رفتم اونجا اصلا محل ندادن خواهرمم هی حرف ب دخترم میزد تازه پا گرفته دوس داره هی راه بره
بعد چند روزیه با پیاده میرن پارک منم گفتم امروز میرن منم باهاشون میرم بعد مامانم هی من رفتم میگ من نمیرم و بچه بغل نمیگیرم و از این حرفا منم چیزی نگفتم گفتم من نمیام شما برین
خواهرمم آمد گفت اون یکی خواهرم نمیاد برا همین نمیره پارک
بعد از خودش اومده میگ تو اصلا بحث شوهر نکن شوهر تو بدرد هیچی نمیخوره و بیکار نمیشه شما رو ببره جایی هرچی از دهنش در اومد بهش گفت اصلا شوهرم ازشون شانس نداره من حتا خودمم ازشون شانس ندارم آنقدر حرف زد تا به گریم انداخت هیچی نگفتم دخترمو بغل گرفتم و برگشتم خونه سه چهار کوچه و یه خیابان بزرگ فاصله خونه هامونه با یه پارک تو پارک داشتم برمیگشتم یه زن و مردی وایستادن گفتن بیا برسونیمت منو دیدن گریه میکردم آنقدر خجالت کشیدم ک نگین گفتم ن ممنون گفتن بچت آفتاب اذیتش میکنه با دروغ گفتم نه خودم میخوام بهش آفتاب بخوره و برگشتم یعنی آب شدم ک اون زن و مرد خواستن منو برسونن 😔 الانم دخترم خوابش برد لابد صورتش کاملا قرمز شده
مامان هدیه ائمه مامان هدیه ائمه ۱ ماهگی
ادامه ماجرای بارداری من
......تاپیک قبل
شوکه شده بودم ک واقعا باردارم
آخه مگ میشد شوهرم از کار اخراج شده بود
و بخاطر همین با خانواده خودم همیشه بحث داشتیم
گذشت شب شد شوهرم اومد
بهش گفتم ی چی بهت بگم باورت نمیشه
گفت من ی چیز رو باور نمیشه فقط
بهش گفتم دقیقا فکر کنم همون ی چیزه
بهم گقت نه یعنی راستی بارداری
بهش گفتم آره باردارم باور نکرد
رفت بیبی چک گرفت و اومد
دید واقعا باردارم
بغلم کرد بهش گفتم حالا چیکار کنیم
جوجه تو دلمه زندگیمون رو هنو نساختیم اول راهیم گفت اشکال نداره خدا داده
گذشت و چند روز بعد رفتم سونو
خواستم آزمایش بدم اما گفتم مستقیم برم سونو بهتره
رفتم و دیدم ۶ هفته و ۵ روزمه
صدا قلبش رو برام گذاشت اونجا بود ک انگار دنیا رو بهم داده بودن
از خوشحالی نمیدونستم بخندم یا گریه کنم
ماجرا از همونجا شروع شد بدو دنبال دکتر و آزمایش و ‌‌....
و صد تا استرس
جواب سونو رو گرفتم و اومدم خونه
همیشه تنها میرفتم دکتر
چون شوهرم هیچ وقت نمی اومد و اصلا کلا خیلی ساده است
از اون روز تموم دل خوشیم شد بچه تو دلم
درسته ک زندگیم هنوز سر و سامون نگرفته بود
خانواده مخالف بچه بودن
من و همسرم کم خون بودیم
همسرم کار نداشت
ولی بازم خدا رو شکر میکردم
استرس ها شروع شد برام
بخاطر کم خونی من و همسرم باید میرفتیم اهواز آزمایش میدادیم نمونه از آب دور جنین
منم ترسو تا حالا هیچ آزمایشی نداده بودم جز آزمایش ازدواج
رفتیم و با هزار بد بختی و ترس آزمایش دادم
و جوابش ی ماه طول می‌کشید تا بیاد
مامان 👼a🙇‍♀️a مامان 👼a🙇‍♀️a روزهای ابتدایی تولد