۹ پاسخ

خدا لعنت کنه مردی که دست به زن حامله بلند میکنه
ولی وفتی یکی خوابه بلند نشید بالا سرش سر و صدا کنید ادم سردرد میگیره و عصبی میشه
پتو رو یک ساعت دیرتر هم میشد شست

برو ازش شکایت کن پسرتو هم ببر بزشک قانونی عکس از سرو صورتش بگیره اینجور آدما یبار پاشون ب دادگاه باز بشه دیگه از این غلطا نمیکنن

خدا لعنتشون کنه مردهای عوضی بی اعصاب رو.
آخه کسی زن باردار رو میزنه. اون تو ماه آخر.
چرا اینقدر این مردها کثافتن.
اعصابم خراب شد.
خدا ازشون نگذره.
از شوهر منم نگذره. که چقدر بی مسئولیت و لاابالی و سربار و آشغال و....هست.
خدا لعنتشون کنه این کثافتارو که دخترا مردم رو اینجور بدبخت میکنن

یه چی اومد به ذهنم.
میری مدرسه پسرت. اونجا مشاوره دارن تو مدرسه. یا به یکی از خانمهای معلم ماجرا رو و شرایطت رو بگو. بذار از طریق مدرسه و مشاوره مدرسه اقدام کنن. اونها خوب بلدن چکار کنن. بگن شرایط پسرتو دیدن و دلیل بد رفتاریش و کتک زدن بچه رو ازش بخوان.
خودشون میدونن چکار کنن. تو فقط به اونها بگو

الهی دلم برای پسرت سوخت زود مرد شده
تو هم با غرور مردت بازی نکن سکوت کن جلوی بچت چیزی بهش نگو وقتی عصبی اصلا جواب سؤالیش نکن اعصبانیتش رو روسر پسرت خالی میکنه گناه داره

برا آرامش خودت و بچه هات سربسرش نزار.... مردها زود جوش میان. خب پتو رو بزار بعد برق اومدن بشور. خسته ان میزنه یکاری دستت میده ها ولش کن، الان هروقت اومد دیگه تمومش کن، دودش میره چشم خودت

بمیرم برات
مردا از وقتی حق و حقوقشون تو جامعه زیاد شده همه یاغی شدن فک میکنن خبریه

خدا لعنت کنه مردی که دست بزن داره خدا سر خواهر مادر خودشون بیاره جلو چشاشون

الهی بمیرم برات

سوال های مرتبط

مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۳ ماهگی
شوهر من کلا خیلی ادم بیخیالیه از اول بارداری هرموقع گفتم درد دارم گفت طبیعیه نگران نباش 😐 انگاری مثلا ده تا شکم زاییده ، خلاصه من یه روز حالم بد بود انقباض کاذب هم گرفته بودم ، بهش گفتم بریم اول فشارمو بگیرم بعدش برم نوار قلب بگیرم گفت بابا طبیعیه گفتم باشه تو منو ببر ، منم دیدم هی داره میگه طبیعیه و نگران نباش و اینا حسابی کفری شدم ، شروع کردم به آخ و اوخ، گفتم نفس تنگی دارم ، وای زیر شکمم درد میکنه انگاری بچه داره میاد پایین ، گفت به خودت تلقین نکن تا بدتر نشی ، یعنی خدایی اینقدر حرصم گرفت خواستم حالشو بگیرم از این حرفش گفتم بچه اومده پایین تو واژنمه گفت ینی چی گفتم انگاری داره میاد یه نگاه بهم کرد ترسیده بود گفتم وای داره میاد گفت چی میگیییی گفتم ای وای بچه داره میاد اقا اصلا از این ادم انتظارشو نداشتم ولی چنان ترسیده بود بخدا میخواست پشت فرمون غش کنه 😂😂 که خودم ترسیدم گفتم تصادف میکنیم ، فورا بهش گفتم شوخی کردم 😂😂 ولی خدایی یه طوری بود میترسم دفعه بعد کیسه ابمم پاره شد باور نکنه وقتشه باید بریم بیمارستان 😂😂😂😂
مامان نیلاونویان 💙💖 مامان نیلاونویان 💙💖 ۲ ماهگی
سزارین پر چالش من پارت 3
دکتر بیهوشی اومد آمپول بی حسی رو زد ولی اصلا درد ندارم من نفهمیدم حتا
انگار یچی فورا رفت تو پاهام درازم کردن تیغوک کشید گفتم ااایییی بعد دکترم گفت مگه میفهمی گفتم یکم اولش آره آوردن تو سرمم دارو زدن هی به شکمم دست میزدن می‌فهمیدم دارو بی حسی ام هی میرفت تو سرم حتا دندونام احساس میکردم گفتم چرا صداش نمیاد گفتن حالا در نیاوردیم ک اون لحظه ها فقت دعا میکردم اونی ک بالا سرم بود میگفت استرس نداشته باش فشارت میاد پایین
ی لحظه مهدمو فشار دادن ک صدای گریه ها ی نفسم اومد وقتی دکتر داد به پرستار دیدمش گفتم وااای چقد کوچولوعه دکترم سرشو از پرده هه آورد تو گفت بچه به این تپلی 🥹
بعد گریه هاش هی قط میشد گفتم تو رو خدا چرا اینطوری گریه می‌کنه بیارین ببنمش آوردن گزاشتن رو صورتم آروم شد منم ک فقت داشتم اشک می ریختم 🥹گرمای صورتش دلمو آروم کرد 🥰
نیم ساعتم بخیه هام طول کشید ک میگفتن عضلات شکمش خیلی پارس پوستشم بده بخیه ورنمیداره 😑
بعد اومدن دوتا مرد از پتو چسبیدن انداختن رو ی تخت دیگه بردن ریکاوری اون جا ی چند ساعت موندیم ک انقد لرز داشتم دندونام میخورد به هم دیگه
ده نفر اینا سزارین بودیم فقت من درد داشتم ک پرستار اومد گفتم پمپ درد میخام گفت بیمتون تکمیلی گفتم ن گفت با شیاف کنترل میشه هزینه هات همینجوری بالاس اومدن بزور دوتا شیاف گزاشتن میگفتم سردمه اصلا توجه نمی‌کردن آخر سر داد زدم ک یدونه پتو بیارین نامردا دارم میمیرم 🥲
از اونجام بردن بخش ک مامانم همسرم اومدن پیشم من از همون اول خیلی درد داشتم سر خود شش تا شیاف استفاده کردن اونام 4تا دادن من خیلی درد داشتم ولی هیچ کس اونجا درد نداشت 😑
بعدشم ک اومدم راه اینا برم اصلا نتونستم وقتی بلند میشدم نفسم نمیومد
مامان امیرعلی وآوینا مامان امیرعلی وآوینا روزهای ابتدایی تولد
امروز از صبح اوکی نبودم

دیشب گفتم شوهرم مرغ و گوشت گرفت برا خونه ،شبی نتونستم گفتم صبح میشورم و بسته بندی میکنم
مامانمم گفت خودم میام تو دست نزن
اما من از یه ربع به ۹ شروع کردم مامانم ۹ و ربع اومد دید من بیشترشو شستم... بعد اون با کمک مامانم باقیشم تموم کردم و بسته بندی کردم
اومدم بزارم فریزر کمرم گرفت ،بدم گرفت
جوری که همون مدلی موندم راست نمی‌شدم
اومدم دراز کشیدم ولی خوب نشد ک نشد ، بعد بشدت پادرد شدم
بودما ولی امروز دردش دوبرابر شد ، یعنی مرردم واقعا از درد ...
دلمم می‌پیچید همزمان کمر و پاهامم درد داشت
بچه خودشو از صبح صدبار تو نافم سفت کرده اینقدر اذیت شدم ک خدا میدونه، پسرمم امروز اصلا نخوابید شاید کلا دوساعت شاااید
همش در حال فضولی و بازیه منم نزاشت استراحت کنم هیچی
شب اومدم برنج و مرغ گذاشتم افتضاح شد برنج خشک و دل دار
مرغ سکته زده ، سالاد درست نکردم ،نه خودم خوردم ن شوهرم بس که برنجش بد شده بود سفت بود 😐 کلی غرغر قبل شام کردم ک درد دارم و فلان
شوهرمم بنده خدا مرغو با نون خورد پاشد ظرفارو شست و مرتب کرد
الآنم با کلی خستگی رفت دوش و بعدش لباساشو اتو بزنه صبح زود بره سرکار ... این آخر شبی پسرم رفت بالای ابروش محکم خورد ب در اتاق بچم ضعف کرد اینقدر محکم خورد ... منم در حال حاضر گشنمه و درد پا ولم نمیکنه
فقط خدا خدا میکنم برسه سه شنبه هفته آینده برم زایمان کنم راحت شم از این حجم از. درد و سنگینی ...خیلی خستم
مامان امیرعلی وآوینا مامان امیرعلی وآوینا روزهای ابتدایی تولد
کمی درد دل کنم باهاتون بچه ها 🥲



سه شنبه هفته آینده دخترم دنیا میاد
دیشب داشتیم با همسرم صحبت میکردیم یهو حرف رسید سر اینکه من موقع پسرم دوست داشتم اسمشو بزارم ماهان ولی همسرم گفت نه گذاشت امیرعلی...
جریان از این قرار بود که موقع انتی گفت احتمالا دختره منم چون جای معتبر و خوب رفته بودم فکر میکردم قطعا دختره حتی براش پتو و لباس و... گرفتم
تا انومالی ک رفتم دنبال اسم بودم همسرم می‌گفت پسره من میگفتم دختره
یروز اومد گفت اگه پسر بود من میزارم اسمشو دختر بود تو بزار
منم که خنگ ،صددرصد فکر میکردم دختره با دمم گردو میشکستم و قبول کردم .... زدو تو انومالی گفت قطعی پسره☹️ همینکه تو آسانسور بهش اینو گفتم زود گفت امیرعلی بابا داره میاد ،یعنی حتی از من نپرسید این اسمو دوست داری یا نه که بنظرم خودخواهانه بود رفتارش و همش می‌گفت قول و قرار کردیم و فلان ، خب درسته حرف زده بودیم ولی واقعا توقع نداشتم اینجوری بدون مشورت با من انتخاب کنه ...
حالا دختر خدا بهم داده از اول گفتم آوین بزاریم اسمشو گفت نه
گفتم چطور سر امیرعلی خیلی ب قول و قرارمون پایبند بودی حالا چی شده نوبت من رسیده میگی نه ، خلاصه ۶ ماهم تموم شد گفت آوینا منم خوشحال
ب خانوادم گفتم و... همیشه هم ب این اسم صداش زدم ...
حالا دیشب میگه من ته دلم راضی نیستم ولی احترام میزارم ب انتخابت😐
تو ماه صفر داره دنیا میاد ب من باشه این مذهبی میزارم
منم گفتم نه ،ولی خیلی ب دلم اومده ،واقعا ناراحتم کل این ۹ ماه هروقت گفتم آوینا و صداش زدم گفت زهرای بابا 🥲 یعنی من واقعا حق انتخاب ندارم! از یه طرفم دلم میگه ولش کن اسم مذهبی بزار اینم دلش خوش بشه
ولی نمی‌دونم چی ، شما بگید چیکار کنم
مامان هایلین💛لیا مامان هایلین💛لیا ۱۶ ماهگی
بچه ها
رفتم خونه مادرم من دیگ ماما همراهم گفته باید پیاده روی کنم منم رفتم اونجا وقتی رفتم دخترمو بغل کردم و یه کیف هم دستم بود با پیاده رفتم تقریبا ۱۰ دقیقه با پیاده فاصله داریم
رفتم اونجا اصلا محل ندادن خواهرمم هی حرف ب دخترم میزد تازه پا گرفته دوس داره هی راه بره
بعد چند روزیه با پیاده میرن پارک منم گفتم امروز میرن منم باهاشون میرم بعد مامانم هی من رفتم میگ من نمیرم و بچه بغل نمیگیرم و از این حرفا منم چیزی نگفتم گفتم من نمیام شما برین
خواهرمم آمد گفت اون یکی خواهرم نمیاد برا همین نمیره پارک
بعد از خودش اومده میگ تو اصلا بحث شوهر نکن شوهر تو بدرد هیچی نمیخوره و بیکار نمیشه شما رو ببره جایی هرچی از دهنش در اومد بهش گفت اصلا شوهرم ازشون شانس نداره من حتا خودمم ازشون شانس ندارم آنقدر حرف زد تا به گریم انداخت هیچی نگفتم دخترمو بغل گرفتم و برگشتم خونه سه چهار کوچه و یه خیابان بزرگ فاصله خونه هامونه با یه پارک تو پارک داشتم برمیگشتم یه زن و مردی وایستادن گفتن بیا برسونیمت منو دیدن گریه میکردم آنقدر خجالت کشیدم ک نگین گفتم ن ممنون گفتن بچت آفتاب اذیتش میکنه با دروغ گفتم نه خودم میخوام بهش آفتاب بخوره و برگشتم یعنی آب شدم ک اون زن و مرد خواستن منو برسونن 😔 الانم دخترم خوابش برد لابد صورتش کاملا قرمز شده
مامان امیرعلی وآوینا مامان امیرعلی وآوینا روزهای ابتدایی تولد
بیدارین👀
یه چیزی بگم بهتون ولی میترسم بیاین بگین تو خیلی حساسی و مقصر تویی و... ولی میگم چون فکرم درگیرشه🥺

امروز از صبح خونه مامانم بودم رفتم آزمایشگاه و اومدم دیگه موندگار شدم
داداشم و زنشم اونجا بودن
بعد همه میدونن من خوشم نمیاد شوخی فیزیکی با امیرعلی بشه (۱۶ ماهشه)
اینم می‌دونه هاااا ولی واقعا درک نمیکنم چرا میخواد مدام سر هرچیزی که ب پسرم مربوطه با من لج کنه ... بحساب خودش شوخی می‌کنه
امیرعلی رفت تو اتاق اینم رفت بیارتش همینجور اوردش تو حال نزدیک ما
بعد گفت بدو بدو پدرسوخته و... سه تا با بغل کف پاش زد پشت باسن امیرعلی که قشنگ اون سه بارو بچم هی رفت جلو بشدت و برگشت
خب ناراحت شدم برگشتم گفتم چیکار می‌کنی نمیگی لگنش طوری بشه
گفت نه هیچی نمیشه و خندید ،منم خیلی راحت اخمامو کشیدم تو هم و گفتم واقعا سر امیرعلی شوخی ندارم ،دوست ندارم اینجوری کنی بعدم اخمامو کشیدم تو هم و هیچی نگفتم بچمم بغلم نگه داشتم
بعد این بهش برخورد رفت تو حیاط و دیدم داره با بابام حرف میزنه
بابامم اومد داخل هی ب من می‌گفت اخلاقتو خوب کن منم فهمیدم منظورش چیه ... از عصری هم محل امیرعلی نمی‌داد بچه هی می‌رفت جاش نگاشم نمی‌کرد منم البته از خدامه چون تو همه کارای تربیت و نمی‌دونم بازی بچه دخالت الکی می‌کنه ،شعارشم اینه که بچه نباید لوس باشه باید کتک بخوره آب بندی بشه منم نمیزارم و برخورد میکنم باهاش ...
حالا بد کاری کردم یعنی ؟ فکرم درگیر شده نمی‌دونم شایدم من تند رفتم یکم
مامان بنیامین🧒🏻💙 مامان بنیامین🧒🏻💙 روزهای ابتدایی تولد
بستری که شدم
اونا هم معاینه کردن گفتم زود اومدی اینجا خیلی اذیت میشی من از شدتت درد نتونستم حرف بزنم تا ساعتای ۹ همچنان یک سانت بودم هیچ پیشرفتی نداشتم
بد برام سوند آوردن گذاشتن به توپ بود که به سرم وصل شده بود که انگار آب وارد واژنم میکرد
اولش مجبورم کردن که با اون شروع به راه رفتن کنم بزور راه میرفتم
بد دیگ توانشو نداشتم اومدم تو اتاقم دراز کشیدم ماما همراه اومذ گفت باید پیاده رویی کنی گفتم نمیتونم خوابم داره بد یه ساعتی گذاشت من بخوابم😂🤦🏻‍♀️ وقتایی که درد میاومد سراغم زیر شکممو فشار میدادم بهتر میشد
ساعت ۱۱ اومد بیدارم کرد گفت از تختت بیا پایین راه برو تا اومدم پایین سوند افتاد صداش زدم که این افتاد گفت عیب نداره
بد دوباره دراز کیشدم معاینه کرد ولی هیچی نگفت چند سانتم
مامانم اومد بالا سرم هرچی ازش پرسیدیم چند سانت شده نگفت فقط میگفت خوبه خوبه 🤦🏻‍♀️😑
پیاده رویی کردم دوباره و روی تختم مدل سجده میرفتم 🤦🏻‍♀️
هر وقت درد می اومد سراغم موهامو میکشیدم😅😭
ساعتای دوازده دوباره معاینم کرد بد معاینه رفت با یه تا از همکاراش اومدن گفت باید زایمان کنی خیلی بدجور شکمو فشار میدادن و ضربه میزدن واسه زور زدن توانشو نداشتم همش نفس میگرفتن که ماما همرام عصبانی شد گفت بچه رو خفه کردی تو لگنت 😭😭
از بسی زور زدم نیامد دیگ گفتم شما منو مسخره کردید این اصلا نزدیک نشده برداشت گفت تو بخوبی زور نمی‌زنی با کلی ضربه به شکمم و فشارهای که من میدادم ساعتای ۱۲:۲۵ تاریخ ۰۴/۰۵/۰۳ پسرم به دنیا اومد😢🥺
ولی موقع بخیه زدن ....
مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 ۳ ماهگی
مامان آرتمیس🩷 مامان آرتمیس🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت پنجم
صبح شد حالت تهوع شدید داشتم به پرستار شب هم گفته بودم تهوع دارم میخوام استفراغ کنم با این ک بیمارستان خصوصی بود اهمیتی نمیدادن گفتن پمپ درد داری توش تهوع هست نمیدیدم دگ ،عادیه تحمل کن گفتم نمیتونم الان بالا میارم دستشو تکون داد و بی اعتنا رفت بعد نیم ساعت ۵تا پرستار و سر پرستار و ماما اومدن گفتن تا نیم ساعت دگ باید راه بری، گفتم باشه بعدش شیاف گذاشت همراهم برام از دستم گرفت گفت اروم بلند شو بریم تو قوی هسی نترس ب امید خدا اروم سرمو تکون دادم نشستم رو تخت تا اینجاش قابل تحمل بود درد داشت ولی نه اونقدر ک مث تخت کناریم از حال برم یا .. کم کم بلند شدم تا سرویس هم خواست بیاد دوستم گفتم نمیخواد اکیم خودم میرم و برمیگردم گفت مطمنی گفتم اره بلند شد از سرویس یکم سخت بود بوی خون حال ادمو بهم میزد ولی تحمل کردم بلند شدم پوشکمو عوض کردمو و اومدم بیرون دیذم دوستم بیرونه در واساده کمک کنه گفتم نمیخواد ولی اصرار ک تکیه بده تکیه دادمو برگشتم تختم ک مادر تخت کناریم گفت دختر من سنش کوچیکه مشکل روده فلان هم داره دردش فقط درد بخیه نبود و نفخ داشتو از این حرفا گفتم منک چیزی نگفتم بدن هر کی یجوریه طفلک دخترتم درد کشید، حرفی نزد رفت نشست تا اینک یه ساعت گذشت دخترش داشت حرف میزد یهوی قفسع سینظپ کرفت گف مامان نفسم نمیاد خس خس میکرد صورتشم قرمز زنه گف برو بابا خوبی هیچیتم نیست اب بخور گفتم خانوم دخترت هلاک شد بگو پرستار بیاد گف نه بابا خوب میشه خلاصه ک اهمیتی نداد ب همراهم گفتم برو ب پرستار بگو بیاد ببینش رفت اوردش دی د وضعش بده اکسیژن بهش وصل کرذن خلاصه این این مادرو دختر جریان زیاد دارن اینو ولش همین ک پرستارا ماماها اومدن یهویی وسطشون استفراغ کرذم رو یکیشون