هرچقدر تو اینستا میخونم که همه مامانا همینقدر افسردن همینقدر تو سختی و فشار عصبی ان باز حس میکنم بدبخت ترین خسته ترین و افسرده ترین مادر دنیام.
بیست و چهارساعته مقایسه میکنم الان اگه بچه نداشتم چقد خوش بودم راحت بودم و بعد که به صورت ماهش نگاه میکنم عذاب وجدان میخاد خفم کنه تا یه اتفاقی ام براش میفته شوهرم غر میزنه از بس ناشکری میکنی...
شاید اگه یکم درکم میکرد من انقد به قول خودش غر نمیزدم.
واقعا خستم قبل عید پسرم اسهال شد بستری شد بعد عید دو س بار مریض شده تب کرده بردیم دکتر این درحالیه که همزمان دانشگاه هم میرم و از هزار طرف فشار رومه و خسته ترینم.
تو شهر غریب نه دوست و تفریحی دارم که یکم خالی شم نه همسر مهربون و با محبتی
کاش میشد مرد کاش میشد یه شب کار خودمو تموم کنم ولی فقط به این فکر میکنم که جگرگوشم بی مادر و آواره میشه، مادرم پیر میشه از غصه
پس خودم چی؟
ینی اون روزای خوش قبل بچه برمیگرده؟
الان فکر میکنم چطور راحت وبدون دردسر سفر میرفتیم
چطور انقد انرژی و وقت داشتم که تازه آخر شب میرفتیم مهمونی و کافه الان پس چرا ساعت ده شب یه مرده متحرکم که فقط دلم سکوت و تاریکی و خاب میخاد
کاش اون روزا برمی‌گشت...

۲ پاسخ

همش بخاطر خستگیه عزیزم پسرت که بزرگتر بشه راحتتر میشی دخترمنم همینطوره منم گاهی عصبی میشم ولی اونا به خواسته ما به این دنیااومدن

عزیزم سعی کن برای نگهداری بچه از مادری،مادرشوهری یا حتی پرستار کمک بگیری و برای خودت بیشتر وقت بذاری تا انشالله این روزای پرمشغله هم بگذره و بچه بزرگتر بشه راحتتر میشی

سوال های مرتبط