۵ پاسخ

چند هفته زایمان کردی ؟؟

سلامتی
مبارک باشه.

عزیزممممم

بسلامتی عزیزم پس چرا بردن ان ای سی یو؟

عزیززززم 🥹

سوال های مرتبط

مامان کیارش و کارن مامان کیارش و کارن ۱ ماهگی
سلام بچه ها من اومدم بعد ۵ روز
واقعا دیگه بچه دنیا بیاد با وجود دوتا کمکی اصلا وقت نمیشه اینجا بیای
من بیمارستان دهخدا زایمان کردم هزینه اش ۴۵تومان شد
البته اول گفتن ۳۵تومان ولی بعد اول یه عمل دیکه بهش اضافه کردن شد ۴۵
این دکترا خیلی زرنگن🫤زیر میزی نگرفت
عوضش تو بیمارستان گفتن چسبندگی رحم داشتی ده تومنو اونجا گرفتن ازم
عملم خدا رو شکر خوب بود.
دکتر من گفت ساعت ۶صبح بیا برای عمل.۶رفتم بیمارستان
تا کارهای منو انجام بدن ساعت ۷عمل شدم
ساعت ۸نیم از ریکاوری در اومدم و پسرمو دیدم
انشالا قسمت همه شما که چشم انتظارید
وزن بچه هم خدا رو شکر سه و پنجاه بود و خوب بود
برخلاف سونو ها که هی میگفتن وزنش خیلی کمه صدک ده درصده
خودمم خوب بودم بعد عمل تا ساعت ۹شب هیچی نخوردم
بعدش فقط اب کمپوت گلابی و رانی هلو باید میخوردم
تا وقتی شکمم کار کنه باید همینا رو میخوردم و فردا که دکتر اومدم ویزیتم شکمم کار کرده بود و مرخصم کردن و کلا یه شب بیمارستان موندم
الان هم سخت با بچه مشغول هستیم 😊😊😊
مامان آناهید 🩵🌈 مامان آناهید 🩵🌈 ۲ ماهگی
۹. همسرم رفت پیگیر بچه بشه که بعد باهام تماس گرفت گفت متاسفانه آناهید جانم دچار مشکل تنفسی شده و بردنش nicu . عکس و فیلماشو برام فرستاد و وقتی لوله ی تو دهنش و آنژیوکت روی دستشو دیدم دنیا رو سرم خراب شد .
۱۰ . از اینجا به بعدش همه چیز به تلخ ترین شکل ممکن برام گذشت . Nicu کوفتی نیکان جا نداشت!، گفتن بهمون تخت ندارن و بچه رو باید با آمبولانس منتقل کنن یه بیمارستان دیگه . کجا ؟! بیمارستان اکبرآبادی وسط خیابون مولوی 🫠
بچمو با آمبولانس منتقلش کردن و همسرم باهاش رفت و من موندم تو بخش با دردای شدید بخیه هام که کم کم داشت خودشو نشون میداد و حتی پمپ درد و شیاف هم تاثیری روشون نداشت .. خودم حس میکنم دلیلش بیشتر نبودن بچم بود . شب زایمانم به یکی از سخت ترین شبای زندگیم تبدیل شد . هم درد جسمی هم درد روحی ...
این وسطا پرستار و بهیار مهربون بهم سر میزدن و مسکن میدادن و کمکم کردن اولین قدمامو برم .
۱۱.شب سختمو گذروندم و صبح بهم اجازه دادن بالاخره بعد از ۱۶ ساعت ناشتایی صبحانه بخورم . شیفت پرستار مهربونم هم عوض شد و جاشو به یه پرستار بی حوصله داد که هربار زنگ بالای تختو میزدم با قیافه اخمو بالا سرم حاضر میشد :))
۱۲. خلاصه ساعت ۶ عصر مرخص شدم و مستقیم با همسرم و مامانم از اقدسیه تو اون ترافیک وحشتناک شب عید با ماشین روندیم سمت خیابون مولوی بیمارستان اکبرآبادی که برم بالا سر دخترم ...
مامان 👧🏼A🐥S🤱🏼 مامان 👧🏼A🐥S🤱🏼 روزهای ابتدایی تولد
پارت بعدی ۲
تجربه سزارین دوم 🤰🏼🩸
بچه رو نشون دادن عکس گرفتن ازش خداروشکر سالم بود 🥺
بچه رو دیدم زدم زیر گریه ، خیلی احساساتی شدم
فقط منتظر بودم عمل تمام بشه منو ببرن بخش و لرز تموم بشه 😭
فکمو با دستم نگه می داشتم ولی نمیشد که نمیشد
ذکر میگفتم که این لرز تموم بشه ولی اصلا
عمل تموم شد بچه رو آوردن برای شیردهی
خدارو شکر چون تازه شیر داده بودم دختر بزرگم رو
شیر داشتم ، بچه شیر خورد
یه ربع تو اتاق عمل منو نگه داشتن ، وقتی می‌خواستن ببرن بیرون سریع بابام رو دیدم اومد نوازشم کرد و پیشونیمو بوسید🥺
بعد مادرم و مادر شوهرم اومدن 🥺
من آنقدر لرز داشتم هیچی رو چشمام نمی‌دید
رفتم بخش ، و ملاقاتی ها شروع شد ❤️
بی حسی که رفت ، شونه هام و دنده هام درد داشت ،
و نمی‌دونم چرا شکمم درد میکرد به غیر بخیه 🥲
بچه هم همش شیر میخواست
و چون من ساعت ۵ و نیم از اتاق عمل اومدم بیرون اصلا وقت نمی‌گذشت تو بیمارستان 🫠🙃
منم منتظر بودم صبح بشه ترخیص شیم از این محیط بریم بیرون
ساعت ۴ صبح اومدن و گفتن میتونی کم کم مایعات و یه چیز بخوری
چهار و نیم اینا خوردن رو شروع کردم 🫠
ساعت ۵ و نیم صبح اومدن سوند رو درآوردن ، درد نداشت ، سر دختر اولم سوند رو درآوردن درد داشت این یکی نه ،
بعد گفتن راه برو ، 😭
وااای که مگر میشد ، منم دستشویی داشتم ، حالا چجور برسم به دستشویی ؟!
ادامه پارت بعدی
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش
مامان ماهان🩵 مامان ماهان🩵 روزهای ابتدایی تولد
بعد رفتم زایشگاه تا تاریخ سونو رو نگا کردن دیدن ۳۵ هفته ۴روزم گفتند برگرد برو گفتم درد دارم دهانه رحمم بازه گفتند تا دوهفته دیگه میتونی نگه داری خلاصه خیلی اذیتم کردن تا بستری کردنم دکترم زنگ زد بهشون دعوا کرد گفت مریضم زایمان میکنه
بعد منو بردن او اتاق گفتند که باید باشی با دردای خودت پیش بری ساعت ۱۲ بود اومدن آمپول ریه زدن بعد خلاصه منم کم وبیش درد داشتم همینجوری ادامه داشت تا ساعت پنج ونیم دکترم اومد گفتم که من امروز زایمان میکنم یا نه گفت بعداز مطب میام کیسه آبتو پاره میکنم تا زایمان کنی
خلاصه دکترم ساعت ۱۰شب اومد کیسه آبم پاره کرد همچنان کم درد داشتم از ۱۱دردام وحشتناک شروع شد دکتر اومد معاینه کرد گفت ۵سانتی
البته هیچ آمپول فشاری بهم نزدن اینا دردای خودم بود
دکتر معاینه کرد رفت ساعت ۱۲ اومد واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنم دردارو دکترم با فوت کردن که بهم یاد داد عالی بود به محض اینکه دردام شروع می‌شد با فوت کنترل می‌کردم تا یه ربع به یک احساس مدفوع داشتم دکترم گفت سر بچه دیده میشه تا کاراشونو کردن بایه زور عالی
ساعت ۱شب به دنیا اومد پسرم
بعد دیگه دکتر شروع کرد به بخیه زدن ترمیم هم کردم
۳۵ هفته ۵روزم بود پسرمم با وزن ۲۸۰۰
مامان مرسانا مامان مرسانا روزهای ابتدایی تولد
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان گندمک🌾 مامان گندمک🌾 روزهای ابتدایی تولد
مامان جوجو 😶‍🌫️ مامان جوجو 😶‍🌫️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان من پارت دوم
شب قبل یه سوپ ماهیچه خوردم سر شب، و آخر شب هم حمام حسابی رفتم، و به هر زوری بود خوبیدم ۴ ساعتی، و ۶ذصبح رفتیم بیمارستان. اونجا کلی معطل شدیم و یه سری آزمایش خون دادم، و توی قسمت قبل از اتاق عمل لباس هام و عوض کردم و سرم زدن و آماده میشدم برم اتاق عمل.
دیگه بردنم داخل، اولش تنها بودم تا بی حسی و زدن، اول یه مایع سرد انگار وارد بدنم شد، بعدش هم بی حسی، دیگه دراز کشیدم دکتر اومد و انگار شروع کردن، کل مدت هم موزیک روشن بود که خیلی باعث کاهش استرس من شد. چند دقیقه بعد شوهرم هم با لباس اتاق عمل صدا کردن اومد تو و خیلی زود بعدش دکتر شوهرم و صدا کرد و نی نی و نشونش داد ساعت ۱۰:۱۰ به دنیا اومد و منم اشک شوق میریختم و بچه رو میدیدم بچه رو دادن به باباش، بعدم آوردن پیش من گرم بود و نرم و بوی بهشت میداد عجیب‌ترین زیبا ترین و قشنگ ترین حس دنیا و داشتم.
کل جراحی حدود شاید ۴۰ دقیقه طول کشید، بعدش به ریکاوری بردنم، بچه رو آوردن بغل کنم زیر سینه بزارم وای که دلم تنگ شد برای اون لحظه، نرمیش گرمیش. به باباش گفتم مثل بربری تازه از تنور دراومده اس🥹🤭 خلاصه که ۲ ساعتی هم اینجوری گذشت و بعد بردنم توبخش.
بعد از ظهرش هم گفتن زردی داره پسرم و گذاشتن تو دستگاه تا ۴۸ ساعت.
حالا نظر من در مورد سزارین پارت بعدی...
مامان دخمل هستم🙋🏻‍♀️🎀 مامان دخمل هستم🙋🏻‍♀️🎀 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من در بیمارستان میلاد اصفهان
بیمارستان عین هتل میمونه دوستان. اتاقای ال دی ار شیک، بخش تمیز و شیک اتاقا بزرگ ، بخش وی ای پی که من بودم تمام تزیین بادکنک و …
ولی رسیدگی صفر.
پرسنل همه فقط خوشگلن و ارایش دارن ولی رسیدگی شون صفرر،اخلاق هیچ ، تو با اون حال زایمان جلو همشون معذب میشین.
من تو بخش زایشگاه کلا یه مامای خوب و یکم سن دار دیدم که خداروشکر سر زایمانمم همون بود..
بقیه همه از دم جوون هم سنای خودم، شیفت پرستارا هر ۶ ساعت عوض میشد و دیگه آخرای شیفت بهت نمیرسیدن
پرستارای بخش اصلا رسیدگی نداشتن، داروهامو نمیاوردن ، به زور خودمون که میخواستیم یک بطری اب کوچیک میاوردن،
بچه من وکیوم شد و بخاطر همون دوشب ان ای سیو بستری بود، شب اول که موند فرداش جواب سونو مغز اومد که خداروشکر سالم بود ، میخواستیم ببریمش که گفتن نه اکسیژنش بالا پایین میشه! بچه ی ۴۰ هفته با قلب و ریه سالم!
یه شب دیگه به همین بهونه نگهش داشتن و فرداش رفتیم با رضایت شخصی مرخصش کنیم پدر مارو در اوردن تا ببریمش! ادامش تو تاپیک بعد