۱۹ پاسخ

ای جونم بسلامتی زایمان کردی عزیزم مبارک الهی خوش قدم باشه خدا براهم حفظتون کنه عزیزم 🧿😇

الهی آمین 🥹

مبارک باشه عزیزم
میگم شما کیسه آبت نشتی میداد چطوری بود ک فک‌میکردی ترشحه؟

الهی آمین
قدمش پر از خیر و برکت باشه انشالله

ایشالا خدا همه مامان باباهارو حفظ کنه

عزیزم الهی خدا برات حفظش کنه گل پسرتو شفای عاجل هم به پدرت عطا کنه❣️

مبارکه قدمش پرخیرو برکت باشه براتون

آمین ،❤️

الهی آمین

الهی آمین

الهی امین

منم همیم دعاروکردم ک پدرم خوب بشه🥲

تو‌چقد منی

الهی آمین

الهیییی آمین

انشاءالله عزیزم
بسلامتی مبارک باشه عزیزم

مبارک باشه عزیزم
آمین

زایمان کردی بسلامتی . مبارک باشه

الهی آمین

سوال های مرتبط

مامان یاسین جونم🛵 مامان یاسین جونم🛵 ۱ ماهگی
۴.و خیلی سریع از کمر بی حسم کردن و پرده جلومو کشیدن و مشغول شدن و من فقط برای اونایی که آرزو چنین لحظه ای داشتن دعا کردم انشالله قسمت همه چشم انتظارا بشه🤲
روز سه شنبه ساعت ۱۰:۱۰دقیقه شب تاریخ ۲۵ شهریور با وزن ۴کیلو۳۰۰ یاسینم بدنیا اومد و من مادر شدم🫂❤️
و وقتی بدنیا اومد دکتر گفت خدا خیلی بهت رحم کرد آخه پسرم مدفوع کرده بود و شانس آورده بودم که نخورده بود😔و الا معلوم نبود کارم چی میشد واقعا
بعد اینکه پسرم بهم نشون دادن بردنش و تنم خیلی سنگین شده بود و اصلا نمیتونستم اتاق عمل تحمل کنم و سریع خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم تو اتاق عمل هستم و همینکه بهوش اومدم تو اتاق عمل استفراغ کردم ک حس بدی بود برام بعد لرز خیلی شدیدی گرفتم ک سخت ترین قسمت سزارین بنظرم همینه و بلافاصله بعد بهوش اومدن آوردیم بیرون ک دیدم خانوادم و همسرم بیرونن و اولین نفر ک چشم انتظارم بود پدرم بود💞و برام قشنگ ترین حس بود ک عزیزانم منتظر من موندن و همراه پسرم نرفتن و حس بیهودگی بهم ندادن🥲

این کبودی پسرمم بخاطر مدفوعش بود
مامان 🧸 اهورا 🍫 مامان 🧸 اهورا 🍫 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین»
سلام ب همه🥹🖐️
منو اهورا اومدیم تجربه زایمان سزارین براتون بزارم...
خیلی کلی میگم براتون....
سی و نو هفته بودم ک رفتم برا سز.از همون روز اول از طبیعی وحشت داشتم و با شناختی ک از خودم دارم حق داشتم...
خلاصه رفتم برا سزارین اختیاری با کلی زیر میزی دکترمو راضی کردم ب سزارین از مرحله سوند خیلی میترسیدم ولی اصلا اون چیزی ک فکر میکردم نبود خیلی راحت بود...
اما از بس منو ترسونده بودن وقتی اومد برام سوند بزارع همه بدنم می‌لرزید از شروع سوند گذاشتن تا پایان عمل و حتا بعد از اون همه بدنم استرس گرفته بود مثل بید میلرزیدم..‌
منو بردن اتاق عمل دل تو دلم نبود... آمپول بی حسی اصلا درد نداشت سرمو خم کردن و آروم برام آمپول و زدن پاهام سنگین شده بود خودشون جابه جاشون می‌کردن«سوندمو از بس ک نزاشتم پاهامو قشنگ باز کنه خوب نزاشته بود تو اتاق عمل باز شد و خود دکتر برام گذاشت وقتیکه کاملا بی حس بودم» خلاصه آمپول و ک زدن دیگه بدنم از لرزه وایستاد «من خیلی استرس داشتم و اصلا اوکی نبودم ن از درد ن از چیزی فقط میلرزیدم»
حس ک نمی‌کردم و نمی‌دیدم چون به پارچه سبز جلو چشمم زدن ولی وقتیکه شکممو باز کردن صداش میومد خش خش صدا میداد خلاصه شکممو که باز کردن یه فشار به سینم وارد شد درد نداشتااا ولی حس کردم دارن ی چیزیو ازم جدا می‌کنن خلاصه همون لحظه که سرم سنگین شد اهورام بدنیا آوردن صدای گریشو که شنیدم خود به خود اشگم اومد تو اتاق عمل دوتا پرستار کنار من بودن سعی میکردن منو آروم کنن باهام حرف میزدن مدام میگفتن حالت تهو نداری از این حرفا که نداشتم... فقط لبام رو هم نمیموند از شدت لرز منو 9 بردن اتاق عمل 9 و بیست دقیقه اهورام بدنیا اومد🥹💙🧿
ادامه پارت بعد»»»»