خانما من سزارین شدم حالم خیلی بده تو اتاق عمل شکنجه شدم آمپول بیحسی هیچی نفهمیدم ولی وقتی زدن از بالا تا پایین بدنم گز گز کرد خوابیدم تنگی نفس گرفتم لرز میکردم حالم بد شد بعد احساس کردم دارن شکمم میبرن درد احساس نمیکردم ولی خیلی فشار میاوردن بهم بعد بچم افقی خوابیده بود دکترم داد میزد در نمیاد بچه وای چرا درنمیاد یه آقایی صدا زد گفت در نمیاد خسته شدم بیا اونم اومد چندین بار از شکمم فشار اوردن که بچه دربیارن با بیحسی درش میفهمیدم نفسم درنمیومد حالم واقعا بد بود گردنم انگار خشک شده بود افتضاح بودم بچم به زور بدنیا آوردن بچه نفس بندش اومد داشتم میدیم بهش اکسیژن زد میگفتم چی شد بچم از یه طرف درد داشتم لرز میکردم از یه طرف هم داشتم میمیردم از ترس پشتشو زدن به زور نفس کشید و جیغ کشید میخاستیم مثلا عکس بگیریم ولی بچه رو زودی بردن ان اس سیو که نفسش خوب بشه یه دونه آزمایش گرفتن اگه خوب باشه بدن پیشم تو رو خدا مامانا دعا کنید خوب باشه بدن پیش خودم تو دستگاه نمونه

۱۵ پاسخ

سلام چون بچه افقی بود
عملت سخت بوده
دوست منم همینطور شد
دقیقا همینایی که میگی رو گفت
ولی برای من نه
تو 7.8دیقه بدون اینکه چیزی بفهمم
داشتم با پرستار صحبت میکردم
یهو صدای بچه بلند شد

چقدر سخت بود اون لحضه واقعن برات درک کردم واقعن حرفت

انشالله به سلامتی بغلش کنی عزیزم 🥺🤲

انشالله به سلامتی

آمپول بی حسی هم وقتی به من زدن حالت تهوع گرفته بودم داشتم میمردم بهم خواب آور زدن

وای منم تنگی نفس شدید گرفتم خیلی بد بود هر لحظه حس میکردم دارم میمیرم ، اونا هم همش میگفتن نه علائمت ک خوبه اکسیژنت هم پایین نیست و ... اما من از تنگی نفس نمیتونستم حرف بزنم چ قدر بد یود ، تصمیم گرفتم بعدی رو بیهوشی برم

عزیزم باز خداروشکر بخیر گذشت نی نی هم هیچیش نیست میارن پیشت

قدمش مبارک و پر از خیر برکت باشه براتون🥰

ان شاالله ازمایشش خوبه و بسلامتی بغل میگیریش🥰

وقتی بعد بیحسی اون جوری شدی بهشون گفتی؟ چون معمولا نباید بی حسی بالا تنه حس بشه اگه بفهمن یه آمپول میزنن که این اتفاق نیفته
چقدرم دکترت بی فکر بوده اینجوری با این حرفا تو رو ترسونده
تجربه ش کم بود؟

ایشالا که سالم و سلامت میارن پیشت نگران نباش عزیزم

ان شاءالله صحیح و سلامت ب آغوشت برمیگرده

انشالله چیزی نیس

عزیزم مبارکه
ولی بهتره تجربه بدتو نگی خیلیا می‌خوان سزارین کنن استرس میگیرن

امپول بیحسی به بعضی افراد نمیسازه

سوال های مرتبط

مامان جوجو ساروین🐣💙 مامان جوجو ساروین🐣💙 ۱ ماهگی
مامان حلما مامان حلما ۴ ماهگی
مامان شاهان مامان شاهان ۱ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان هلو🍑(سامیارم) مامان هلو🍑(سامیارم) ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت چهار

حین عمل فشارم افتاد و حالم بهم میخورد گفتم به دکتر آمپول زدن و من خوابم میومد بد حال بودم چون تیروئید هم داشتم همش فشارمو چک میکردن حالمو میپرسیدن چون بد حال شدم کولر روشن کردن روم بعد یهو دیدم صدای پسرم داره میادهمونجا بود که گریم گرفت و گریه کردم بعد اینکه عمل تموم شد بردنم ریکاوری و یواش یواش لرز اومد سراغم و اثرات بیحسی داش میرفت و من دردام شروع میشد ۴۰دیقه موندم تو ریکاوری بیحال بودم بردنم تو اتاق پیش بچم شوهرم با مامانم و مادر شوهرم منو برداشتن گذاشتن رو تخت لرز وحشتناکی داشتم جوری که تا یه هفته دندونام درد میکرد انقد بهم خورده بود نمیتونستم چای بخورم درد میکرد ۱۲ساعت رو تخت بودم از تشنگی داشتم میمردم و التماس میکردم فقط یه قلپ آب بدین بهم و پرستارا قبول نکردن از کمر درد داشتم جیغ میزدم و حین اینکه بیحسی داشت میرف اومدن ماساژ دادن شکممو بخاطر همونم خیلی درد داشتم ولی گل پسرمو نگاه میکردم بغلم خوابیده انگار دنیا رو میدادن به منو همچی یادم میرف و یچیزی هم خیلی آرومم میکرد که از وقتی از ریکاوری اومدم شوهرم پیشم بودو دستمو محکم گرفته بود و همش قربون صدقم میرف خیلی روحیه میگرفتم خوشحال بودم که شوهرم و پسرم کنارمن🥰
مامان مهراد مامان مهراد ۱۰ ماهگی
یاد زایمانم افتادم
وای که چقد بد وحشتناک بود
هفته ۴۰ داشتم پر میکردم که یکم خونریزی کردم رفتم بیمارستان
معاینه کردن که بشدت دردم اومد بعد گفتن بستری شو
هیچ دردی نداشتم امپول فشار زدن کم کم دردا شروع شد
خیلی درد بدی بود همش احساس میکردم دسشویی دارم(ادرار)
هی میگفتم سرم بکنین میخام برم دسشویی
چند ساعت گذشت خیلی درد داشتم دهانه رحمم از ۲ سانت بیشتر نمیشد که نمیشد
نزدیک ساعت ۹ شب بود که دردام بدون وقفه شد و خیلی شدید
تاحالا همچین دردی تجربه نکرده بودم احساس میکردم دارم میمیرم
خدارو امامارو صدا میزدم حتی نمیتوتستم گریه کنم
دکتر بخاطر ناله های زیادم اومد معاینه کرد گفت دونیم سانتی هنوز
واااای که چقد حالم بد بود چند دقیقه بعد دیدم یه مایع زرد رنگ ازم اومد ترسیدم به ماما گفتم معاینه کرد گفت بچه مدفوع کرده زنگ زدن دکتر
دکتر گفت سریع بیارینش برای عمل
اون لحظه انگار دنیارو بهم دادن خیلی خوشحال شدم
۸ ساعت درد کشیدم
بخاطر حال خیلی بدم وقتی بچم بدنیا اومد اصلا تو حال خودم نبودم هیچی برام مهم نبود
در اخر مدفوع بچم منو نجات داد😂🫠
وقتی دکتر بچه رو در اورد از شکمم گفت که چجوری میخاستی بدنیا بیاریش طبیعی تپله
از همون لحظه تصمیم گرفتم دیگه بچه دار نشم
ببخشید طولانی شد یادش افتادم دلم گرفت
مامان بچهام♥️ مامان بچهام♥️ روزهای ابتدایی تولد
میخام براتون از تجربه سزارین دوم بگم . من روز سه شنبه تاریخ ۱۷ تیر ۱۴۰۴ ساعت هشت صبح بستری شدم زایشگاه برای سزارین . همه چیز خوب بود تا شوند زدن خیلی سوزش داشتم یعنی تا بیست دقیقه بعدش سوزش داشتم . بعد سوند نیم ساعت بود صدا زدن اومدن دنبالم بریم اتاق عمل اونجا که رسیدم یهو بدنم لرز کرد . خلاصه رفتم نشستم رو تخت اتاق عمل بیحسی اسپاینال از کمر گرفتم . حس باحالی بود از کمر به پایین بدنم گرم شد و سر . ولی همچنان میلرزیدم بعد دیگه دکتر بیهوشی برای لرزم بهم یه گاز ترکیبی با ماسک زدن که رفتم تو عالم خواب و بیداری یعنی منگ شدم صدا ها اطرافم می‌فهمیدم ولی هیچ کاری نمیتونستم بکنم نه
حرف بزنم خلاصه بعد چن دقیقه ماسک رو برداشتن از دکتر پرسیدم چیشد شروع نکردین گفت کجایی تموم شد رفت بچت بردن ریکاوری 😂 سرکلاژ تم در آوردم تموم . خلاصه منم بردن ریکاوری این دختر ما از شدت گرسنگی بخش ریکاوری رو گذاشته بود رو سرش جیغ میزد 😂😂 ماما اومد کمک کرد بهش یکم شیر دادیم اروم گرفت . بعد از نیم ساعت بردنمون بخش . از اونجا بود که کم کم درد هام شروع شد درد وحشتناک کمر سوزش شدید جا بخیه از درد گریه میکردم فقط در صورتی که موقع پسرم اصلا همچین درد های رو تجربه نکرده بودم 🥺. اصلا وحشتناک بود دردعام ساعت هم اصلا نمی‌گذشت خلاصه دوتا شیاف دادن پرستار ها گذاشتم یکم بهتر شدم باز آمپول مسکن زدن . دردام کمتر و کمتر شد تا اینکه باز اثر مسکن ها می‌رفت باز شروع میشد بشدت بد بود ولی خداروشکر بچم سالم و سلامت بغل کردم . ولی واقعا فرق می‌کنه سزارین اپل و دوم من برا اولی اصلا حالیم نشد ولی این یکی جونم در اومد . ولی بازم شکرخدا😍😍😍
اینم تجربه سزارین دوم من ♥️