منو بستری نکردن و گفتم پس چطور امروز دردم گرفته پس
هیچی دیگه رفتم سرویس دیدم که دسشویی ندارم بازم 🤕😢😢😢
بعد یهو انگار ترشح ازم امد منم نگاه کردم دیدم که ترشح ژله ایی همراه خون دارم اما خونش خیلی کم بود
که زنگ زدم همسرمو خالم امدن دنبالمو منو بردن اما ترسیده بودم که نکنه چیزی بشه یه ترس بدی داشتم
تو ماشین گریه میکردم نه از درد از ترس وهیجان واسترس 🥺🥺🥺🥺🥺

رسیدم بیمارستان معاینه کرد ترشح هم کاملا ژله ایی وکشدار بود
رفتم رو تخت ان اس تی دیدم ترشح هونی رنگ دارم یهو زیاد تر شد که پد برام گذاشتن تا این حد بود
ان اس تی گرفتن منو بستری کردن و من کل زایمانم 4ساعت درد کشیدمو بچه به دنیا امد
با کلی زور و اینا بهم امپول فشار نزدن چون خود دهانه رحمم خوب پیش میرفت تو 3ساعت 10سانت فول شدم
واما بچه درشت بود مجبور شدن قیچی کنن
و خیلی پارگی داشتم چون که پرینه و واژنم سفت بود باز نمیشد که بچه بیرون بیاد
🤕🤕🤕🤕

من خیلی پارگی دارم الان درد دارم نمیتونم بشینم حتی

ولی اون لحظه که بچه امد بیرون گذاشتن روسینم خیلی خوشحال بودم خیلی از زایمانم راضی بودم وبا اینکه درد هم داشتم خیلی زیاد اما برای دیدن دخترم خیلی خوشحال بودم و ارزو میکنم همه این حسو تحربه کنن انشاالله

۱۳ پاسخ

عزیزم چن کیلو بود نینی

مبارکت باشه عزیزم خداروشکر که خوبین هردوتون

وای دقیقا خیلی بده منم پاره پاره کردن تا بچه م اومد😓😓😓😓هنوزم خب نشدم

مبارکت باش عزیزم😍❤️

چه خوب مبارک باشه

مبارک باشه عزیزم خوش قدم باشه برات🥰😍

عزیزم قدمش مبارک باشه انشالله خودت هم بهتر میشی

قدمش مبار گلم
تا چند روز دستشوی داشتی سرپا انجام بده که بخیه هات پاره نشن حتی سر توالت فرنگی نشین

مبارم باشه عزیزم

دمنوشی چیزی هم خوردی برای شروع دردات

مبارک باشه عزیزم 🥰 انشاالله قدمش پرخیروبرکت‌باشه💖
کدوم بیمارستان بودی؟

عزیزم خداروشکر بسلامتی زایمان کردی
ورزش اینام انجام میدادی برا زایمان راحت؟ چون تو س ساعت بدنیا اومده خیلی خوبه

عزیزم قدمش مبارک باشه و خودتم انشاله بهتر بشی

سوال های مرتبط

مامان ساجده🩷 مامان ساجده🩷 ۲ ماهگی
زایمان کردم 🥰❤️
سلام مامانا اومدم با تجربه #زایمان بخونید!! کمی وحشتناکه🥺🥺
۳۹ هفته و ۳ روز رفتم بیمارستان فاطمیه همدان ساعت ۵ عصر بعد از یه ساعت ان اس تی بالاخره گفتن باید بستری بشی و ختم بارداری دادن ، بردنم توی یه اتاق خوشگل که تخت درد کشیدن یه ورش بود و تخت زایمان یه طرف و تخت بچه روبه روش 🤣 خیلی خوشم اومد قشنگ بود و صورتی همه چی.‌‌..
اومدن برام ایزی گذاشتن (یه بالن میزارن تو واژن که گذاشتنش خیلی درد داره ، کارشم اینه هی اب میفرسته بین رحم و کسیه اب بچه که دردا زود تر شروع بشن ) نمیدونم چرا امپول فشار رو زود قطع کردن و از ایزی استفاده کردن ، خیلی وحشتناک بود ، چون یه سانت بودم و درد انچنانی نداشتم ، از ساعت ۵ عصر تا خود ساعت ۵ صبح به جز چندبار دستشویی رفتن و یه چیزی خوردن به ان اس تی بسته شده بودم و بی حرکت مجبور بودم درد بکشم 😭 خیلی دیر واژنم پیشرفت میکرد تاااازه ساعت ۵ صبح شده بودم سه سانت ولی درداااااای وحشتناکی داشتم میکشیدم ، بین دردام ساعت ۸ صبح یهوووووییییی کیسه ابم ترکید ، خیلی حس باحالی بود ، انگار بادکنک پر اب تو شکمم ترکید 🤭
اماااااااا😭😭 بعد این همه درد دیدن که اب سبزه و بچهههه مدفوع کرده😭😭😭 بدو بدو بردنم اتاق عمل ، خیلییییی حس بدی بود ، خیلی ، یعنی فقط داشتم گریه میکردم زار زار ، اونایی که دوستم بودن هم میدونن یه سری مشکلات خانوادگی هم دارم که بدتر میکرد حالمو 🤕..... بگذریم

ادامه داره....
مامان Mohammad hiva مامان Mohammad hiva ۴ ماهگی
مامان ماهان کوچولو 💙 مامان ماهان کوچولو 💙 ۳ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمانم و براتون بذارم
روز شنبه من زیاد ترشح داشتم ولی گفتم طبیعی چون درد نداشتم رفتم مطب دکترم که اسرار کنم بستری کنه ولی نکرد ۳۹ هفته ۲ روز بودم گف ۴ روز وقت داریم تا ۴۰ هفته اگه نشد بستری میکنم قرار بود پنجشنبه برم بستری بشم با خیال راحت اومدم که پنجشنبه میرم اومدم همه چیمو آماده کردم فقط منتظر بودم پنجشنبه بشه از مطب که اومدم معاینه کرده بود دکتر دردهای پریودی داشتم ولی میگفتم کاذب تا صب داشتم ولی کم بود خیلی صب که بیدار شدم دیدم بازم دارم ولی میگفتم کاذب ساعت ۲ اینا بود ناهار خوردیم با شوهرم اون حیاط بود منم دستشویی دیدم ترشح کشدار خیلی زیاد دارم فقط میومد بدش خونه اومدم با شوهرم نشستیم به فیلم نگاه میکنم دیدم بازم خیس میشم پا شدم تمیز کنم دیدم لک بینی دارم به شوهرم گفتم خندید گف خدا کنه دیگه زایمان کنی بدش اون رفت بیرون منم میخواستم برم پاهام لیز رفت خم شدم انگار ی چیزی اومد دیدم خون قرمز خیلی ترسیدم سریع رفتم به شوهرم گفتم گفت برو آماده شو بریم سریع
ادامه پارت بعدی
مامان ملینا مامان ملینا ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت اول
بالاخره منم زایمان کردم
تو یه شب ترسناک که صدای بمب و موشک میومد
دیشب یه دفعه کیسه آبم پاره شده و یه حجم زیادی آب ازم اومد جوری که تا پایین پام خیس شد
کیسه ابم بی رنگ بود که میدونستم خیلی اورژانس نیست اما چون فاصله خونه تا بیمارستان خیلی بود سریع رفتم بیمارستان
میخواستم طبیعی زایمان کنم
حدود۳ساعت درد طبیعی روکشیدم فاصله ی درد ها خیلی نزدیک بهم و شدید بود اما دهانه ی ۲انگشت موند تازه اونم به خاطر معاینه های تحریکی که می کردن ولی دردش خیلی زیاد بود وسربچه خیلی بالابود
هماهنگ کرده بودم دکترم خودش بیاد برای زایمان . دکترم هم گفته بود با درد های خودش بمونه. منم داشتم درد زیادی رو تحمل میکردم که صدای بمب و موشک اومد خیلی نزدیک بیمارستانم بود. خیلی ترسیدم دیگه نمیتونستم تحمل کنم. خود کادر بیمارستانم ترسیده بودن و داشتن همزمان با دکترم تلفنی حرف میزدن که یهو گفتن میخوای سزارین بشی
منم دیگه تو اون شرایط نمیتونستم تحمل کنم که گفتم اره منو ببرین سزارین
مامان حلما مامان حلما ۶ ماهگی
مامان گل پسر🥹 مامان گل پسر🥹 ۱ ماهگی
پارت ۵
گفتن نه زوده تو فقط زور بزن
با آخرین توانی که برام مونده بود گفتم من دیگه انرژی ندارم
واقعا دیگه توانشو ندارم
منو بردن اتاق زایمان
ولی هرچی من زور بزن اونا تلاش کنن نشد که نشد قشنگ ۲۰دقیقه درگیری آخرشم نشد باز منو آوردن اتاقم باز معاینه و باز چکاپ قلب جنین باز بلندم کردن بردن اتاق زایمان
نرسیده به تخت از بس که حس فشار و درد داشتم ایستاده یهو چنان فشاری بهم وارد شد که از هوش رفتم آنقدر با دست زدن تو صورتم و آب زدن به صورتم
خلاصه بعد چند دقیقه بورسه زایمانم شروع شد و باز از من تلاش و آخرش این شد که دیدن من نمیتونم آمپول بی حسی و برش و با یه فشار از من و فشار آرنج دکتر روی شکمم پسرم به دنیا آمد
وقتی گذاشتنش روی شکمم انگار دنیا رو بهم داده باشن یه موجود کوچولوی داغ
وقتی داشتن شکمم و تمیز میکردن و فشار میدادن نگام فقط به پسرم بود بااینکه از درد زیاد روبه موت بودم ولی با نگاه کردن بهش انگار تمام دردا گم شدن
خلاصه که کلی بخیه خوردم
پسرم ساعت ۸شب به دنیا آمد
و تا فردا ساعت ۸شب هم مرخصم کردن با پسرم

البته شب که بستری بودم از ضعف زیاد دو دفعه بیهوش شدم
خلاصه که زایمان خیلی سختی داشتم چون لگنم کوچیک بود هم جسه ریزی دارم اصلا بهم نمیخوره که ۲۳سال سن داشته باشم انگار یه دختر ۱۵سالم🫤😂😂اینم تجربه من