۶ پاسخ

منکه دلم نمیاد جدا کنم به وقتش جوری جدا میشه که یه بوس و بغلش بشه حسرت همسرمم نمیخواد کلی با ذوق وسطمون میخوابه با کلی بازی و قصه و بوس و قربون صدقه

سلام دختر من از اول تخت داشت ولی هنوز دلش میخواد پیش ما بخوابه. اشکال نداره وقتی لج میگیره بذار بیاد ولی بگو مثلا شنبه ها روز خوابیدن پیش ما هست بسته به نیاز بچه کم و زیادش کن رو تختش می‌خوابه فرداش بهش جایزه خوردنی که دوست داره درست کن بده بخوره. بگو پسرم بزرگ شده دیشب رو تخت خودش خوابید و بعدم بگو بهت افتخار میکنم بغل و بوس کن😂 طبیعیه کم کم درست میشن نگران نباش

عزیزم .قبل از خواب حتما براش کتاب قصه بخون .کتابی که بچها تو تخت خودشون میخوابن . برنامه های کودک که بچها تو اتاق خودشونن و تخت دارن و نشون بده .خیلی نامحسوس .
اصلا کوتاه نیا . نذار برگرده تو اتاق شما بخوابه .
براش حتما چراغ خواب روشن بذار که از تاریکی نترسه .
اسباب بازی های مورد علاقشو تو تخت بخوابون و بگو منتظر تو هستن .
کلا پروسه زمان بری هست .
مخصوصا که تو سن ۴ سالگی داری جداش میکنی و فهمیده تر شده .
من دخترم اوایل که تو اتاق خودش میخوبید و تنها بود . میگفت میترسم .
من تمام چراغ های خونه رو براش روشن میذاشتم .
بعد یک هفته به چراغ خواب عادت کرد و من چراغ های خونه رو تونستم خاموش کنم .

من دخترم رو از دو سالگی کلا اتاقش رو جدا کردم .
البته از ۶ ماهگی دخترم رو یک طرف پدیرایی میخوابیوندم و تودمون هم یک طرف دیگه .

من خیلی وقته جدا کردم
شما کنارش بخواب وقتی خوابید بیا بیرون
من ۶ماه اش بود جدا کردم البته خواهر بزرگتر دازه پیش خواهرش

طبیعیه ک نتونه دل بکنه ،باید مداومت کنی
بهتر بود اول رو همون زمین امتحان میکردی اگ خوابید تخت میگرفتی

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...
مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
سلام خانوما من دخترم تولد تاحالا نگرفتم براش کسی و دعوت کنم حتی پدر مادرامون رو



دوست داشتم امسال بگیرم همه رو دعوت کنم چند ماه قبلم برنامه مو گفتم


و مثلا باجاری و خواهرم دربارش حرف میزدیم شوهرم ی روز عصبانی شد ک‌ چخبره همش میگی تولد تولد ی کار میخوای بکنی صد بار دربارش حرف میزنی
منم گفتم من حرف میزنم توام بیا بگو من این بودجه رو دارم حالا چ ده نفر چ پنجاه نفر و من با بودجه تو دعوت میکنم
من همش حرف میزنم تو چیزی نمیگی
بعد گفت من نه پول دارم نه پول میدم نه برام مهمه
منم لج کردم گفتم کاری نمیکنم هرکاری میکنی خودت بکن
(دخترمم ذوق تولدشو داره)
الان پسفردا تولدشه ب دخترم گفتم ب بابا بگو برات تولد میگیره
اونم برگشت گفت مامان میگیره گفتم من کار ندارم تو گفتی کار نکن
دیگه برگشت یکم فحش داد و گفت میخوای منو عصبانی کنی
من نه بلدم نه کاری میکنم

خیلی ناراحت شدم از دستش
اینکه من یکسره تکرار میکردم رفته بود رو مخش اون روز برخورد کرد
از ی طرف دلم میخواد کاری نکنم تا ضایع بشه و ناراحتی دخترمو ببینه آلان کاری کنم میگه این همه من غر زدم و لج کردم الکی بوده همش
از ی طرف میگم اهمیت ندم برم تدارک ببینم
نمیدونم کدومش درسته