سلام.اخرین بار که مرغ شکم پر درست کردم 9ماهه بودم من کلا استراحت مطلق بود ولی کارارو خودم میکردم نمیتونستم دراز بکشم.پسرم گفت مرغ شکم پر میخام مرغ داشتم میزاشتم تو مواد که هی انقباض شکم میگرفتم گفتم اگه برم بیمارستان مثل اوندفعه بستریم میکنن چندروز پس هرطور شده درست میکنم بعد میرم داشتم درستش میکردم شکمم سفت‌ شد شوهرمم سرکار بود ولی بازم گفتم باید درستش کنم بعد برم چون پسرم دوس داشت خلاصه با کلی استرس ودرد درستش کردم عکسم گرفتم و رفتم بیمارستان خودمم ازش نخوردم رفتم بیمارستان گفتن باید سریع بستری بشی نوار قلب خوب نیست ولی به محض که بستریم کردن قبل که چیزی بهم تزریق کنن خوب شدم😀هرکاری کردم گفتم میخام برم خونه گفتن اصلاااااااا. شوهرمم بعضیوقتا تپ بیمارستانه گفتن میخام ببرمش خونه گفتن اصلا نوارقلبش اصلا خوب نیست چرا دیر اومده که ایجور شده .بعد 8تاسرم بهم زدن اومدم خونه روز بعدشم انقباض گرفتم دیگه نرفتم .با اینکه روزی 2تا امپول میزدم ولی از ماه 5تا 9انقباض وحشتناک داشتم طوری که می‌افتادم خودم نمیتونستم بلند بشم . خلاصه دلم کشید مرغ شکم پر و ازاونجا که اصلاااااااا وقت ندارم نمیدونم چطور درست کنم پسرمم هی میگه ازوقتی نیلا اومده تو غذاهایی که من میخام رو درست نمیکنی 😌

تصویر
۹ پاسخ

واقعا چقد ریلکس بودی😂

باح باح😋😋
چی توش کرده بودی

اون فلفله خیلی دراز نیست🤔😀😀

دستورو بده بیاد مامان نیلا جون

نوش جان⚘️🥰
انشاءالله فردا دخترت خیلی دختر خوب وآرومی میشه وبهت اجازه میده درست کنی

منتظر دستور

اوووف عجب ظاهری داره دلم خاست دستورشو میگیی لطفا

الهی....بزرگترمیشه روال عادی میشه
این ترکیبو طرز تهیه لطفا

وقتی نی نی خوابه اگه جون دارید😅اونموقع درست کنید..دستورشو میذارید قیافش خیلی خوشمزه میاد

سوال های مرتبط

مامان نینی مامان نینی ۷ ماهگی
#پارت_یازدهم


بخاطر تموم داروهایی که این چند وقت از طریق امپول و سرم وارد بدنم میشد نمیتونستم درست و حسابی به بچم شیر بدم و تقریبا بیشتر وعده ها شیر خشک میخورد.خوشحال بودم که عمل صفرام قراره لاپراسکوپی باشه ولی نمیدونستم قراره درد بدتری رو حتی از درد سزارین تجربه کنم.بعد یه روز بستری اومدم خونه و تا چند روز عوارض عمل داشتم و تا چندوقتم نمیشد درست و حسابی کارای بچمو انجام بدم چون اجازه بلند کردن جسم سنگین نداشتم.تا یکم حالم از عمل بهتر شد سرماخوردگی وحشتناکی گرفتم و حتی نمیتونستم به بچم نزدیک بشم.دیگه بچم سه ماه و خورده ایش شده بود و مامانم میخواست بره مسافرت پیش خواهرم اینا و من باید برمیگشتم خونم.سرماخوردگیمم خوب شده بود اما بعد سه ماه و خورده ای پر تنش قرار بود برم خونه خودم و خودم تنهایی کارای خودمو بچمو خونه و همسرم انجام بدم استرس داشتم که نتونم از پسش بر بیام.تا رفتم خونه از اون شب پسرم رفتارش به کل عوض شد.اذیت میکرد تا صبح صدبار از خواب بیدار میشد اونقدر گریه میکرد و جیغ میزد که منم همراهش همش گریه میکردم جسمم داشت از خستگی له میشد یه خواب خوش شده بود آرزو.حدود ۱۵روزی گذشته بود که یه شب پسرمو با کمک شوهرم حموم کردیم که یهو حالم بد شد.شوهرم تو حموم بود من بیرون از درد جیغ میزدم.زمستون بود پسرمم تازه حموم کرده بودیم نمیدونم چجوری لباس پوشیدم چجوری شوهرم آماده شد و بچمو پیجید لای پتو و رفتیم سمت درمانگاه.بازم سرم و امپول و درد…ر
مامان نینی مامان نینی ۷ ماهگی
#پارت_ششم



اینقدر گفتم میخوام پسرمو ببینم بیارینش که همسرم مجبور شد بگه نمیشه یعنی نمیزارن گفتن امشب باید تو دستگاه بمونه.من داشتم دیوونه میشدم مه چرا چیشده چرا دستگاه.هی میگفتن چیزی نیست صبح بچه رو میارن پیشت.دیگه اختیار اشکام دست خودم نبود تا صبح صدبار از خواب پامیشدم ۷صبح که شد همسرمو فرستادم گفتم برو بگو بچه رو بیارن وقتی تنها و دست خالی برگشت داشتم سکته میکردم.گفت میگن یکم دیر تر میارن فهمیدم دارن منو دست به سر میکنن گفتم تروخدا چیشده گفت بخاطر تنفسش نمیشه از دستگاه بیارنش بیرون معلوم نیست با تو مرخص بشه یا نه.ممکنه بچه رو چند روزی نگه دارن.گفتم من باید بچمو ببینم.خانمای سزارینی میدونن چقدر اولین راه رفتم سخته چون ساعت ۷صبح بود هنوز اجازه راه رفتن بهم نمیدادن برای همین با ویلچر رفتم تا بخش نوزادان.وقتی تو اون شیشه دیدمش دلم داشت کنده میشد اشکام پشت هم میریخت گفتم پس می میتونم بغلش کنم ببرمش میگفتن باید فعلا دکتر ببینتش.تا ظهر یکبار دیگه رفتم دیدن پسرم و همش دعا میکردم کاش با من مرخص بشه من طاقت ندارم بدون بچم برم خونه
مامان حمیدرضاوحلما🧿 مامان حمیدرضاوحلما🧿 ۶ ماهگی
#پارت یازدهم
تا اینجا گفتم که منشی دکتر بهم گفت برای زدن آمپول‌ها می‌خوری به تعطیلات عید دیگه نمی‌تونی که بیای سونو انجام بدی ببینم تخمدانات فعال شده یا نه برو توکل بر خدا اقدام کن انشالله نتیجه می‌گیری
خلاصه منم ناامید که یک ماه دیگه باید منتظر بمونم تا دارو مصرف کنم برگشتم خونه مامانم عمل کرده بود پیش مامانم بودم ازش مراقبت می‌کردم اصلاً تو فکر بارداری نبودم یعنی منتظر بودم دوباره پریود بشم که برم دکتر بعد از تعطیلات عید یگه اصلاً به فکر بارداری نبودم تا اینکه طبق معمول همیشه که پریودم نامنظم می‌شد ۱۲ روز دیر پریود شدم بازم فکر کردم که تنظیم پریودم‌به خاطر تنبلی تخمدان به هم خورده دیگه می‌خواستم از این چیزای گرم دم کنم بخورم که پریود بشم چون فکر نمی‌کردم بدون دارو باردار بشم به خاطر همین اصلاً به فکرش نبودم خلاصه بازم مثل همون دفعه قبلی مامانم بهم گفت که کاش یه آزمایش بتا بدی بعد بیای دم کرده بخوری بازم من گفتم نه بابا بارداری کجا بود تنظیم پریودم به هم خورده به اصرار مامانم رفتم آزمایش دادم جوابشو که گرفتم دیدم نوشته عدد بتا بالای ۱۵۰۰ 😳
اصلاً باورم نمی‌شد که مثبته چون می‌گفتم تا نرم دکتر و دارو مصرف کنم باردار نمی‌شم خلاصه همون روز بعد از ظهرش رفتم سونو از روی عدد بتا خودم شک کرده بودم که ممکنه دوقلو باشه ولی خب امیدی نداشتم به اون صورت خلاصه دکتر سونوگرافی دستگاهشو که گذاشت روی شکمم توی مانیتور دو تا کیسه دیدم
شوکه شدم زبونم بند اومد همونجا هزار بار خدا را شکر کردم که دوباره منو لایق دونسته و بهم دو تا فرشته کوچولو داده حال اون روزمو نمی‌دونم چه جوری بنویسم یه حالی بود سرشار از خوشحالی همراه با استرس که خدایا نشه بازم همون اتفاق بیفته 🥺