جونم براتون بگه که وکیوم در من ورود میکرد و من روحم از تنم جدا میشد و بلاخره بچه رو کشیدن بیرون بندناف رو قیچی زدن ولی هنوز تو دست ماما بود
و من هیییییچچییییی یادم نرفت
ناموسا چرا میگن همینکه بچه به دنیا میاد سبک میشی؟!
نشدم اقا
من سبک نشدم
و گل ماجرا اینجا بود که صدای بچه عزیزم نمیومد😐گریه نمیکرد
بچه رو بردن اونور و همه دورش جمع شدن ولی صدایی نمیومد
فاطمه کنارم بود چشمام نمیدید به فاطمه میگفتم من چیزی نمیبینم چرا صدای بچم نمیاد
فاطمه هم سکوت بود
اونجام تو دو دقیقه یه دیگه دور مرگ رو تجربه کردم
صدای بچه دراومد و آخیییییشششش
خدایا مرسی تموم شد
مرسی زنده م
مرسی بچه.م
وای توروخدا بگین سالمه ن؟!
سرش کج نشده؟!
نفسش خوبه؟! بستریش نمیکنین؟!



_سالمه مامان جان تو همه مارو یه دور کشتی سالمه اروم بگیر دیگه :)
این بهترین جمله ای بود که از زبون اونا شنیدم
دکتر اومد بند ناف رو گرفت گفت زور بزن جفتت بیاد
دیگه تموم میشه
زور زدم ولی دهانه رحمم درحال بسته شدن بود
پس باز هممم مجبور شدن با دست بکشنش بیرون
یه دور دست دکترجون دور رحمم چرخید و حسابی ترتمیزش کرد🙂‍↔️
و چند دقیقه ای درحال دوخت و دوز بود و میگفت یجوری قشنگ میدوزم از اولم بهتر دختر جون
درد میکشی؟! گفتم اره حسش میکنم ولی طوری نیست
به سرعت اتاق رو تمیز کردن و شوهرم اومد داخل و این مرد ده سال پیرتر شده بود
پشت در صداهای منو شنیده بود باهم قرار گذاشته بودیم هدیه برام نخره چون هزینه دکتر و بیمارستان سر به فلک کشیده بود

ولی تنها چیزی که به ذهنش رسیده بود تا اون دردا کمی تسکین بده این بود که برام یه جفت گوشواره خریده بود😩😩😩

۲۱ پاسخ

چقد بخش اخرش مثل لحظه زایمان منه تانورا بدنیا اومد ومن زور زدم جفت نیومد ک دهانه رحمم بسته شد و جفت رفت بالا🥲هرچقد زورو قرص زیرزبونی فایده نداشت اخرهمون قرصا تیکه تیکش کردن دکتربادست کشید بیرون وای یادم میاد فشارم میوفته دنبال ی دکتربودن ک مچش کوچیک باشه یاخدا دیگه بقیشو ننویسم بهتره😢

او‌‌وف زایمان طبیعی مث یک فیلم ترسناک میمونه
‌خدارشکر ک سزارین هس

وای حتی تصور اینکه انقدر دستکاریت کنن هم سخته راستش احساس میکردم دارم از این رمانای قدیمی که قابله کمک میکرد زن زایمان کنه میخونم

وکیوم خیلی بده منم تجربه کردم
من مامام خیلی بد بود چون دولتی بود ماما خصوصی ام انگار ی احمق به تمام بود
بخیر گذشت برای مائم
ولی هیچ وقت به طبیعی فکر نمیکنم

خدایا شکرت که‌ سزارین و انتخاب کردم 🙏🏻
واقعا‌قلبم برات‌درد گرفت خدا ازشون نگذره😔

وااای خواهر منم خوندم پااااره شدم 🥲🥲🥲 اه چقدر سخت
صد رحمت به سزارین 🥲

باز خوبه تهش طبیعی زاییدی و دوتا درد نکشیدی
من خودم اشتباه کردمم
دکترم گفت وزن بچه بالای ۳ کیلوعه تو نمیتونی طبیعی مرغم یه پا داشت که فقط طبیعی میخام😐😐
یه روز کامل درد کشیدم به زور ترکوندن کیسه آب هفت سانت شدم که ضربان قلبش افت کرد و حال خودمم بد شد بردنم سزارین🤕

وااای چقد اذیتت کردن
من ن ماما داشتم ن دکتر خصوصی
هفته اخر رفتم پیش ی دکتر ک توی همون بیمارستانی ک‌میخواستم برم زایمان انجام‌میداد
سونو هامو بردم برام نامه نوشت و تاریخ زد
و گف خودش میاد بالاسرم بدون زیر‌میزی و ....
۴ سانت ک شدم بیحسی اپیدورال زدن و دیه درد نداشتم تا بعد از زایمان حتی موقعی ک بخیه میزد هم‌چیزی نفهمیدم برای همون ب اونایی ک‌میخوان زایمان‌کنن‌میگم برین طبیعی با بیحسی
چون من اصلا درد نداشتم همون درد های کمی بود ک تا ۴ سانت میکشیدم و تموم

چقدر ناراحت کننده🥲🥲

یادمه گفتی چقد زایمانت سخت بوده ..کدوم بیمارستان بودی؟

خدا کشتنت بی شرفا بیشرف بیشرف

وایییی چقدر حالم بد شد چقدر سخت بود😭

بازم خداروشکر طبیعی زایمان کردی وای من سه تای اولیم طبیعی بودم آخری سزارین اجباری شدم خیلی بده طبیعی با وجود تمام درداش شرف داره به سزارین

ببین با تک تک‌جملاتت‌من تمام وجودم تیرمیکشید و خوشحالم ازاینکه انتخابم سزارین بود

چرا سزارین نکردی؟؟
لعنتیا چرا گذاشتن این همه درد بکشی😕😕😕

اخرین و اولین بارت باشه طبیعی بزایی 😐😑پاره شدی رسما وای خدایااااا

عزیزم قلبم یجوری شد از شدت این دردا❤️😢

خیلی بد بود
خداروشکر هفته آخر جا زدم و سزارین خاستم
وگرنه قرار بود منم عین همین بلکه بدترشو بکشم چون دورسرش خیلی زیاد بود

والا منم پیر شدم تا اخر خوندمش قشنگ یه چروک ب پیشونیم اضافه کردی چرا طبیعی آوردی دختر اووف ک چقد درد کشیدی مردم برات

کاش همون اول سزارین میکردی

چرا طبیعی زاییدی؟!!!

سوال های مرتبط

مامان آقاکمیل 🤍✨ مامان آقاکمیل 🤍✨ ۹ ماهگی
الحمدالله که تموومممم شد
ولی ماماهای عزیزم گفتن کورخوندی کو بیا ادرار کن
گفتم ندارممممم گفتن ععع باید بکنی

وای یادم رفت وسط انقباضاتمم دوبار سوند بهم زدن
از ترس همه چیم بند شده بود😂⛔️

بعد یکیشون اومد رو شکمم فشار داد به اون یکی گفت وا چرا نیست
اون یکی ماما گفت یعنی چی که نیست😐

منم این وسط دیگ هول کردم گفتم توروخدا ولم کنین دیگ زاییدم بسه دیگه
گفتن صبر کن بابا
دست کردن داخل و یه مقدار لخته خون کشیدن بیرون بعد از رو شکم محکمممم فشار دادن گفتن اهاا اینجاست
رحمم رفته بود سمت کلیه چپم😐
پشماممممم
رحمم تو‌شکمم راه رفته بود مگه میشه؟!
خلاصه دونفری افتادن رو شکمم و‌رحم رو به سمت و سوی اصلیش هدایت کردن
و باز دست کردن و لخته خون کشیدن بیرون
بعدشم دیدن ادرار نمیکنم سوند زدن باز بهم😒🤦‍♀

بعدشم گفتن اگه دفع نداشته باشی مرخص نمیشی و باز میبریمت اتاق عمل
سعی کن تا فردا دفع داشته باشی
و منی که تا صبح از ترس هر یکساعت با اون دردا میرفتم توالت تا دفع داشته باشم 😭
دیوانم کردن دیگه
تو اون اوج ناله هام میگفتم وای خدا مردم من دیگ طبیعی نمیارم
یه بهیار احمق برگشت گفت ههه فکر کردی اولی طبیعی باشه بعدی رو میزارن سزارین کنی؟!
احمققققققق من عقده ایم کثافت😒

چی میشد بگی باشه عزیزم حالا اروم باش
نمیمردی که

خلاصه که بخیه هامم با کلی مراقبت باز شدن
تا دوماه نتونستم بشینم
پوشک و اروق و همه چی بچه با مامانم بود
تا چهار ماه بخاطر وکیوم عضلاتم اسیب دیده بود خونریزی داشتم
بخیه هامم باز شده بودن
و‌ صدرحمت به سزارین دوستان
مامان آقاکمیل 🤍✨ مامان آقاکمیل 🤍✨ ۹ ماهگی
سونوی سینا هم هفته اخر بود فکر میکنم وزن پسرمو ۲۴۰۰ تشخیص داد پس طبیعی دور از ذهن نبود
من وارد چهل و یک هفته شدم ولی از نینی کوچولوی ما خبری نبود
دیگه قرار شد برم بستری شم
از صبح که بستری شدم انقباضای کوچولو کوچولوی من شروع شد همزمان امپول فشار دریافت کردم
ساعت شیش شروع شد
تا ده میتونستم تحمل کنم بهم سرم وصل بود و اجازه حرکت نداشتم چون ان اس تی هم به من وصل بود

جونم براتون بگه همونجا دو سه نفر دیگه با من بستری شدن که یکیشون هم سن سال من بود منظورم اینه ظریف و کوچولو بود بهش گفتم شما دکترت کیه گفتن فخرکاظمی یعنی همون دکتر من
گفتم شماهم طبیعی هستین؟! گفتن نه عزیزم سزارین اختیاری
گفتم چه جالب چقدر هزینه شد گفت والا ایشون دوست مامانم هستن چیزی نگرفتن

(تو پرانتز بگم اینجا یکم شک به دلم افتاد که ایشون اگه اصرار به طبیعی داشتن چرا به اشنای خودشون پیشنهاد سزارین دادن؟)

گفتم خب منم پول دادم دیگه اگه طبیعی نشد سزارینم میکنه نگرانی وجود نداره

دکتر عملای اون روزش رو انجام داد اومد بالاسرم معاینه کرد و گفت سه سانت بازی
من خوشحال بودم چون واقعا میتونستم تحمل کنم همون جا کیسه ابم رو سوراخ کردن و شتتت دردام شروع شد وحشتنااااک
جوری که داشتم التماس میکردم توروخدا یکاری بکنید من نمیتونم تحمل کنم
مامای بخش اومد بالاسرم و گفت ببین من نمیتونم برات کاری بکنم اگه درد داری ماماخصوصی بگیر 😐😐😐😐😐😐
از بیرونم نمیتونه بیاد فقط از بیمارستان خودمون(دکون باز کردن)

اره خلاصه اول که گفتم نه من این همه هزینه دکتر و بیمارستان خصوصی دادم اگه قرار به ماماخصوصی بود که میرفتم بیمارستان دولتی لعنتیاا😒
مامان کوروش👼 مامان کوروش👼 ۹ ماهگی
این گل پسرو میبینین🥺
وقتی به دنیا اومد مامانش فکر می‌کرد از پس بزرگ کردنش بر نمیاد🥲
با خودش میگفت یعنی میشه ۱۰ روزش بشه ؟یعنی یک ماهگیشو میبینم؟یعنی بزرگ میشه ؟یعنی یه روزی میشینه؟یعنی یه روزی میبینم این بچه ۷ ،۸ ماهشه بشه ؟بعد با خودش میگفت نه و می‌نشست به گریه کردن که من نمیتونم میترسم بهش آسیب بزنم 😅🥲میگفتم زمان نمیگذره بزرگ نمیشه یه چیزیش میشه ،هر روز گریه میکردم ببریمیش دکتر میگفتم بریم بستریش کنیم بیمارستان تا زیر نظر دکترا بزرگ شه😂روزای اول دو بار شیر تو گلوش پرید و خفه شد یه دفعه اش نصف شب بود با پای برهنه تو کوچه میدویدم و میزدم تو در خونه همسایمون که کم‌کم کن بچه ام داره از دستم میره همه جمع شدن خودم که قبض روح شدم ملتم قبض روح کردم😂😂پیش چندتا و دکتر و بیمارستان بردمش که ببینم چرا خفه شد🤦‍♀️۲۴ ساعت یک پشت نخوابیدم و فقط گریه میکردم زنگ میزدم به همه میگفتم بیاین پیشم ،تمام جونم استرس بود فکر میکردم ممکنه دوباره خفه بشه و خدایی نکرده چیزیش بشه
آخ که چه روزایی رو گذروندم با افسردگی شدید چقد همه چیو به خودم سخت گرفتم البته دست خودم نبود
الان پسر من ۹ ماهه شده و ۳ ماه دیگه تولدشه 🥲😍و من باورم نمیشه که دیدم روزایی رو که فکر میکردم محاله ببینم بزرگ کردم بچه ای رو که امید نداشتم از پسش بر بیام
قوی شدم
دیگه هر وقت خفه بشه خودم نجاتش میدم ،دیگه دوست ندارم روزا زود بگذره و بزرگتر بشه دلم میخواد از هر لحظه اش لذت ببرم ،هی بزرگتر میشه هی من قوی تر میشم هی من عاشق تر میشم ،دیگه برعکس اوایل میترسم از اینکه زود بزرگ شه 🥲
مادر شدن سخت ترین و پر چالش ترین و زیبا ترین و لذت بخش ترین حسی بود که تجربه کردم 🥺