من خواهر شوهرم مریضه تب لرز میکنه اومد پیشم بچم بعد من گفتم مریضی نیا پسرم یه هفتست سینش خلطی هست
خوب شدی بیا
رفت به مامانش گفت من مغازمون بودم دیروز بعد شوهرمم نبود
مامانشم اومد سر صدا ت چرا این بچتو نمیزاری دست دخترم انگار چه توهفههه ایی بدنیا اوردی
چرا احترام نمیزاری گفتن کی بی احترام کردم بهت چی گفتم من هر ۴ ماه میام خونت کجا بی احترامی کردم
میگه من دو هفته پیش به مامانت بیا این دخترتو جم کن گفتم اختیار بچم دست خودمه
یعد برو یه مامانمم میگی بگو من مگه میترسم از ت و حرفات برو له سلامت به هر کی نگفتی بگو
انقد داد بیداد میکرد که بعد الان با شوهرم قهره که ت چرا زنت دعوا نکردی وقتی فهمیدی جوابمو داده الان قهره تح یل نمیگیره منم توجه نمیکنم میخواد امروز هم بیاد به همه بگه اگه بگه چی بگم بهش بنظرتون

۱ پاسخ

بگو هرکسی هرچیزی میگه اما شنونده باید عاقل باشه. کسی ک منو بشناسه میدونه بی احترامی نمیکنم و اگه کسی اینارو باور کنه دیگه اصلا نیاز نیست توضیحی بدم. براتم اصلا مهم نباشه

مقالات مرتبط

رفتار با کودک حاضرجواب
رفتار مناسب با کودک حاضر جواب
چرا حوصله بازی با کودکم را ندارم؟
چرا حوصله بازی با کودکم را ندارم؟
خونریزی بعد از زایمان سزارین
خونریزی بعد از سزارین تا کی ادامه دارد؟ + علائم خطر
کتاب خواندن برای کودک از بارداری
کتاب خواندن برای کودک از بارداری

سوال های مرتبط

مامان چی چان مامان چی چان ۱۴ ماهگی
مامانا من بچم سرما خورده بود یادتون بیاد گفتم تب داره بردم دکتر ،بعدش دکتر بهش آمپول داد ،من تعجب کردم برای بچه به این کوچیکی الان خیلی عذاب وجدان دارم چرا زدم آمپول به بچم به جاش شربت می‌خورد خب خیلی از خودم ناراحتم ،میشه یه چی بگین ؟
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان سلنا مامان سلنا ۱۵ ماهگی
خیلی دلم از دست مادر و پدر همسرم شکسته
چرا عذاب وجدان یا شرم نمیکنن جلوی من اینکارو میکنن
اولین کلمه ای که دخترم گفت مامان بود مادرشوهرم اصلا خودشو به نشنیدن میزد یا اگه کسی میگفت شبیه مامانشه هیچی نمیگفت
بعد که دخترم بعد صد بار مامان گفتن میگفت بابا چقدر ذوق میزدن تشویقش میکردن منم میخندیم برام مهم نبود
ولی الان خیلی خییلی بهم بر میخوره وقتی دخترم میگه مامان فوری پدرشوهرم میگه بهش بگو بابا بگو بابا
بدشون میاد دخترم من و صدا کنه یا سراغ منو بگیره
چرا قدیمیا انقد بدجنس بودن
خوب الان منم دلم نمیاد به دخترم یاد بدم اونارو صدا کنه
مشاهده ۱۵ پاسخ دیگر
مامان دخمل مامان دخمل ۱۵ ماهگی
سلام خانما خواهر زاده دختره و سه سالش هست من خیلی دوستش دارم اونم خیلی دوست داشت وقتی دخترم بدنیا اومد دیگه مثل قبل نشده باهام باهام مهربونه ولی مثل قبل نیست روی دخترم خیلی حساسه خیلی بهش گیر میده که بیا اینجا برو اونجا دست نزن و....نمیخام بزرگ بشن با هم بد بشن و نسبت بهم گارد داشته باشن من همش به دخترم میگم بگو بهش اجی و....ولی حس میکنم یجوریه باهاش چطوری رفتار کنم که بهترین رفتار باشه و باهم مثل خواهر بمونن اینم بگم خواهر زادم دخترم نمیزنه اصلا کلا خیلی ماهه ولی نمیزارن دخترم دست به هیچی بزنه همه چیو ازش می‌بره و.....
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان رادمان مامان رادمان ۱۵ ماهگی
وای مادرا بچم چرا اینجوریه عمش اومد دم در با دخترش گفتن ببریمش خونمون دوستا دخترم هستن من له خیال اینکه بچم نا آرومی کنه گفتم ببرش بچم با ذوق رفت اصلا بی تابی نکرده چرااا سه ساعته دارم از ناراحتی میمیرم
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان یاسمین وشاهان مامان یاسمین وشاهان ۱۴ ماهگی
مادرشوهرم خواهر شوهرم اعصابمو خورد کردن خونه پایین مادر شوهرم میشنم هر موقع منو میبینن میچسبن بهم به بچه برس اینو درست کن بده اونو درست کن بده ینی نشد ببینمشون بهم گیر ندن تا حدی که چند وقت پیش عروسی بچه خواهر شوهرم بود من شوهرم دختر عمو پسر عمویم. مادر شوهرم تو مجلس رفته سرمیز عمم ومامانم گفته من بچه رو خوب جم نمیکنم غذا درست نمیکنم با اینکه هم درست میکنم هم وزن بچم خوبه امروز بردم بهداشت گفت خوبه شما بودین چیکار میکردین مادر شوهرم از اون مادر شوهراس میچسبه ولم نمیکنه هی میچسبه به پوشکش میگم تازه عوض کردم همونجا میگه آب میخواد تشنه یه میگم تازه خورده هی یه بهانه میاره میخواد بهم بگه مادر خوبی نیستی خسته شدم
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان نی نی مامان نی نی ۱۳ ماهگی
شوهرم اومد خونه شروع کرد به داد و بیداد تا حالا صداش برام بالا نیاورده بود تو این ۳سال برگشت گفت شاهان هم یکی مثل امیر رضا گمشو برو خودم نگه میدار جفتشون.. بچمم جیغ میزد امیر رضا هم گریه میکرد منم گفتم کجا برم بچم شیر میخوره گفتم عادت داری پس بچه رو بی مادر بزرگ کنی گفت ساکت میشی یا دهنتو ببندم گفتم بچه داریم زشته باشه هفته ای دو بار سه بار امیر رضا هم مثل پسرم پیشم باشه برگشت گفت مگه تو باید بگی باشه یا نباشه اومد زد تو گوشم و دهنم
برگشت گفت انقد گدا گشنه ای که پدرت عرضه نداشت برای دخترش هزار تومان جهاز بخره فقط ترو داد ک نون خورش کم شه
هیچی نگفتم یکم گریه کردم بچمو شیر دادم
شوهرمم ساکت شد الانم غذا برای امیر رضا دادم اونم گفت نمی‌خورم شوهرم گفت بخور یعنی چی زحمت کشیده مامان
کاش منم خانوادم دوستم داشتن لااقل جا داشتم الان شوهرم بیرونم کنه ک پدرم راه نمی‌ده خونه
نمی‌دونم چیکار کنم یعنی تند رفتم شوهرم اینجوری کرد؟
الانم همش ترس دارم نکنه روش باهام باز شدن ازین به بعد کتکم بزنه؟
کاری هم نمیتونم بکنم ازش بچه یکساله دارم کجا برم
مشاهده ۲۰ پاسخ دیگر
مامان دایان کوچولو مامان دایان کوچولو ۱۴ ماهگی
پسرم دو ۳ روزه الکی به زور میخواد گریه کنه نمیتونه بعد تبدیلش میکنه به فریاد فقط میگه بیا پیشم یا بعلم کن واسه چی میتونه باشه
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان یاسمین فاطمه مامان یاسمین فاطمه ۱۵ ماهگی
دخترم هر چیزی رو‌خودش روش اسم میزاره هر چی هم میگم عوض کن نمیکنه ،مثلا" به توپ میگه بی میگم بگو‌ توپ میگه بی ، طبیعیه؟ نگرانم
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان فرح جون🥰♥ مامان فرح جون🥰♥ ۱۴ ماهگی
خانما من خواهر شوهرم وقتی چهار ماهش باردار بود من باردار شدم یعنی دخترش چهار ماه بزرگ تراز دخترمه بعد دخترش اول تپل بود ولی بعد 7ماهگیش خیلی خیلی لاغر شد خب الان هروقت میاد خونمون میگه وا دخترت چقد لاغره وا انگار پوست واستخونه اینجور میگه که مادر شوهرمو جوش بزنه ودعوام کنه که چرا به بچه نمی رسی اخه هربار خواهر شوهرم این حرفارو میزنه مادر شوهرم بهم میگه به بچه غذانمی دی به بچه شیر نمی دی بعد ماشالله دخترم هم قد وتو شکل تپل تراز بچه هاشون که بزرگتراز دخترمه امروز من وخواهر شوهرم رفتیم بهداشت خب برا مراقبت دخترامون وزن دختر من که یکسال وتقریبا نزدیک یکسال ودوماهشه 9کیلو 800گرم بود بعد دختر خواهر شوهرم که یکسال پنج ماهشه 9کیلو300گرم بود من هم از بس ازش ناراحتم بهش گفتم وا وزن دخترت 9کیلو 300گرمه گفت نه نه از بس گریه میکنه نزاشت درست وزنشو بگیریم اخه دکتر بهداشت خوب وزنشو گرفت هی میگه نه خوب نگرفت ولی خوبه که باهم رفتیم تا بار دیگه نگه بچت لاغره 😒😒😡
مشاهده ۱۴ پاسخ دیگر
مامان دلوین آرسین مامان دلوین آرسین ۱۵ ماهگی
دیذپز به اصرار پسرم سوار اتوبوس شدیم به دختری ۱۱ اینا میشد اومد کنارم نشست بعد هی دستشو می مالید چش صورت بچم یا لب دستشو میزد منم سریع دستمال مرطوب دراوردم بعد بچمو صوزتشو تمیز کردم و خوابونمدش . یهو مادربزرگ دختره پاشد گفت تو حق نداری دخترتو بخابونی بزار نوه ام بازی کنه منم گفتم من با غریبه ها کاری ندارم خوشم نمیاد من پیاده شدنی انقد پشت سرم بدگویی کرد
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان شیطون بلا مامان شیطون بلا ۱۶ ماهگی
خیلی از دست خودم عصبیم خدا لعنتم کنه
دیشب بچم تب کرد منم بهش ۴ سیسی استامینوفن دادم و همین مقدار رو هر ۴ ساعت یکبار تکرار کردم تا امروز بعد از ظهر که جلو خواهرم اومدم به بچم استامینوفن دادم اون دید کلیییی دعوام کرد گفت چرا این همهههه میدی نهایتا ۲ سی سی باید بدی

بچم ۱۰ کلیوعه فکر کردم ۴ سیسی ۲۰ قطره میشه😭😭😭😭
معده و کبد بچه رو داغون کردم😭
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان السا وارسام مامان السا وارسام ۱۵ ماهگی
مامانا شوهرم همیشه وقتی میخواد بره بیرون هی التماس میکنه که من راضی باشم امشب بهش گفتم مراقب بچه ها باش ی دوش بگیرم من رفتم زیر دوش با صدای بلند صدام زد گفت بیا بیرون پیش بچه ها من رفتم حالا دخترم میگه پسر عموش بهش زنگ زده اونم رفت اصلا نگفت کجا میره از استرس دارم میمیرم 🤕🤕🤕🤕😐😐😐
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان ℛ𝒜𝒮𝒯𝒜❤️ مامان ℛ𝒜𝒮𝒯𝒜❤️ ۱۷ ماهگی
این گل یه ماجراهایی داره😂وقتی با شوهرم دوست بودم میومد دیدنم اولین قرارمون اینو برام خریده بود منم از ترس پدر مادرم نتونستم ببرمش خونه بهش گفتم نگهش دار خودت انشاالله وقتی نامزد شدیم میبرم خونمون گفت ببرش یه جا قایمش کن گفتم نه بابا مامانم پیداش میکنه گفت باشه میبرم نگهش میدارم اورده بود خونشون مامانش گفته بود این گل چیه اینم خجالت کشیدع بود گفته بود برا تو خریدم😂بعد که نامزد شدیم گفتم گل منو بده گفت مامانم برداشت بهش میگم میده بهت گفتم نه زشته نگو گفت باشه پارسال مادر شوهرم میخواست بندازه بیرون گفتم بده به من تا الان نگهش داشتم الانم دخترم ازم گرفت😂




بارداری زایمان انومالی سزارین سنوگرافی
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان فاطمه مامان فاطمه ۱۳ ماهگی
سلام
بچه ها من قبل باردار بشم گفتم اسم بچمو میزارم فاطمه یا زهرا حالا اصلا یادم نیس که لقب هم گفتم یا نه، صیغه نذر نخوندم فقط نیت کردم، الان دخترم یک سالشه اسمشو گذاشتم نورا ، ولی تو گوشش فاطمه گفتم خودمم همش فاطمه صداش میکنم حالا همش استرس و عذاب وجدان دارم، می خوام به شوهرم بگم بریم شناسنامه هم بزاریم فاطمه ولی نمیدونم قبول میکنه یا نه، از یه طرفی هم الان همه اسمها جدیدن میترسم بزرگ بشه بگه چرا اسم منو جدید نذاشتین، اگه شما تجربه ای نظری دارین بهم بگین
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان نی نی مامان نی نی ۱۵ ماهگی
از تجربه های روز زایمانتون بگید من که خیلی بد بود چون خانواده شوهرم اصرار داشتن طبیعی بیارم و منم دلم طبیعی میخاست ولی وقتی چهار سانت شدم دکتر تشخیص داد دخترم مدفوع خورده و سز اورژانسی شدم و مادر شوهرم بعد عمل اومد بالای سرم گفت انقد خوردی خابیدی که آخر شکمتو پاره کردی آخ که داشتم میسوختم گفتم شکم من پاره شده تو چرا ناراحتی دیگه گذاشت رفت خونه مامانم اومد پیشم شوهرم عین هویج وایساده بود نگاه میکرد ک چرا سز شدم و ن تبریک گفت ن چیزی باز برادر شوهرم رفت شیرینی خرید و کباب آورد برام خدا خیرش بده حتما پدر خوبی برا بچه هاش میشه منکه یادم میاد اون روزا رو آتیش میگیرم الان مادر شوهر و شوهرم جوری رفتار میکنن انگار مثلا دختر منو خیلی دوس دارن منکه میدونم ته دلشون چیه چون پسر میخاستن هر دو 😓😓
مشاهده ۱۸ پاسخ دیگر