من همش عذاب وجدان دارم که چقد مادر بدی برای بچه هام هستم این روزا خیلی زود عصابم بهم میریزه چون همش خونه ام من ۸ ساله ازدواج نکردم حتی ی مسافرتم نرفتم با شوهرم این روزا خیلی مغزم درگیره دیشب مهون داشتم خونه بهم ریخته بچه ها اذیت میکردن فاطمه ام گیر داده بود که بیا اشپزخونه امو جمع کن منم گفتم خودت جمع کن بزار تو کمد بعد رفتم دیدم نتونسته جمع کنه اومدم بکشم بالا که جمعش کنم یهو خورد به لبم لبمو پاره کرد خیلی خون میومد اعصابم بهم ریخت اشپزخونه اشو زدم ب زمین شکست فاطمه ام گریه میکرد که بیا چسبش کن یکم فک کردم گفتم این بچه چه گناهی داره رفتم براش چسب زدم و بغلش کردم گفتم یدونه دیگه برات میخورم گفت باشه بعد دوستم اومد خونمون فاطمه رفت به دختر دوستم گفت مامان تو مامان منه خیلی ناراحت شدم و عذاب وجدان گرفتم نمیدونم چیکارکنم 😔😔😔

عزیزدلم اون هنوز بچست سعی کن زیاد سرش داد نزنی و دعوا نکنی و البته تو مادر قویی هستی پس سر چیزهای کوچیک خودتو عصبانی نکن فداتشم مطمعنم بهترین مامان دنیا هستی

دقیقا گاهی خیلی خسته میشیم و سر بچه ها خالی میکنیم،حالا منکه یکی دارم خسته میشم شما که دوتا داری، منم یه مدت خیلی عصبی میشدم سر پسرم داد میزدم، اونم عصبی شده بود و یوقتایی شروع میکرد جیغ و داد کردن، حتی چن باری گفت ببین چقد خاله ملیحه(خواهرم) مامان خوبیه ولی تو مامان خوبی نیستی، الان یه مدته که کمتر دعواش میکنم بیشتر دل به دلش میدم میاد میگه بیا همدیگه را بوس و بغلم کنیم، در روز شاید ده بار اینکارو میکنیم، دیشب اومده بود بوسم میکرد میگفت تو بهترین مامان دنیایی، یه مامان دارم شاه نداره، قربون چشمای قشنگت برم😂

چند سالشه دخترت