وای مامانا یه دقیقه بیایین .من دخترم تنها بچه کوچیک خونه مادرشوهرم ایناست وتنها دختره .بعد خواهرشوهرام دوستدارن ببرنش خونه اشون .بعد منم سختمه تنهایی بفرستم بره یه شبم مهمونی بودیم خونه یکیشون خودم بود اما شوهرم نبود دخترم از روصندلی تو اتاق افتاد زیر چشم و بالای چشمش کبود شد خلاصه با کلی دلهره به شوهرم گفتم حالا اونم چیزی نگفت دیگه از اون به بعد اون خواهرشوهرم نگفت ببرمش اما یه پسرخواهرشوهرام ۱۵سالشه بعد دخترم تا پایین خونه مادرشوهرم باشه یا مثلا بچه پیش شوهرم در مغازه باشه بگه ببر خونه پیش زندایی بر میداره میبره خونه خودشون بدون اجازه گرفتن از من یا باباش .مادرشوهرمم نمیگه برو اجازه از مامانش بگیر میده ببرش .امشب خیلی اعصبانی شدم بدون اینکه به من بگه بچه رو داده اون برده رفتم بیارمش میگه اومده اون برده هیچی نگفتم اومدم بالا حالا بچه رو تازه آورده بعد نیاوردش بالا مادرشوهرم همونجا خوابوندش متوجه شدم اومد رفتم دنبالش دخترم زد زیر گریه منم با اخم گفتم هیچی نگو برا چی بی اجازه رفتی هان اگر اتفاقی برات بیوفته بابات پدر منو درمیاره چرا اجازه نگرفتی آوردمش بالا .حالا همش میگم مادرشوهرم ناراحت نشه حالا اون بدش بیاد .امایدفعه باید میگفتم که بدونه بچه صاحب داره

۱۰ پاسخ

نگران ناراحتی مادرشوهرید اینوسط؟؟
زبونم لال اتفاقی برای بچه بیفته چی؟
ببینید این قانون رابراخودتون بذارید دخکر بچه حتی برای چنددقیقه نباید جایی باشه که مادر نبیندش
حتی درمهمانی و...کسی اجازه نداره ببردش یک اتاقی که مادر دید نداشته باشه

والا پسر 15 ساله بیخود مرده بچه رو بی اجازه میبره

وای توروخدا دخترت پیش عزیز ترینت هم تنها نزار دور وزمونه بدی شده طفلی خیلی کوچیکه من پسرم کلاس ششم تا حالا تنها خونه هیشکی نذاشتم بمونه چون تا حالا نتونسته از خودش دفاع کنه ولی از امسال که میخوا د بره هفتم دیگه یکم خیلم راحته که بزرگ شده ومساعل رو بهتر درک میکنه حالا دختر که یکم فرق میکنه بزار بحث کنه مهم امنیت وآرامش خودت ودخترت هست خدایی نکرده اتفاقی بیوفته اولین نفر شوهره مدعی میشه

پسر15ساله تازه اول کشفیات جنسیشه خیلی مواظب بچت باش

عزیزم شما در قبال بچه ت مسئولی نه کس دیگه ایه
به درک اسفل السافلین که مادرشوهرت بدش میاد
از الان جلوشون درنیای دوفردا دیگه ک بزرگتر شد بی اجازه ت میفرستنش کوچه بازی کنه یا بره سوپرمارکت خرید کنه براشون و هزارتا مورد دیگه
از همین الان ادبشون کن،سر بچه ت با هیچ بنی بشری تعارف نداشته باش

ناراحت شه😑

خودت چیزی نگو بهشون بزار شوهرت بگه بگو بدون اجازه بچه رو جایی نبرن مثل اوندفعه بخوره زمین نمیگن خودمون مواظب نبودیم میگن مادرش ولش میکنه نمیگه بچم کجاس پسر بزرگ من موقع نوزادیش دست خاهرشوهرم بود از دستش افتاد پشت سرش اندازه بند انگشت قرمز شد این قرمزی موند تا دوسالگیش که ورم کرد خیلی دکتر بردم یکی میگف چربیه یکی میگف توده باید عمل بشه و....خلاصه خاهرشوهرم رک برگشت گف غلط کرد زنت بچتو داد بغلم که بیفته

والا زمونه اینقدر بد شده که آدم نمی تونه به کسی اعتماد کنه .
من که بچم رو نمیدم حالا برای من پسره بازم دلهره می گیرم .
از من به شما نصیحت هیچ وقت اجازه نده ببره واقعا نمیشه از این چشم به اون چشم اعتماد کرد.
چون واقعا یه حرفایی از این و اون می شنوه که آدم باورش نمیشه.

باید بهشون بگی بدون اجازه نبرن بچتو اصلا هم به فکر این نباش ناراحت میشن یانه

به بچه یکسال و ده ماه گفتی باید اجازه میگرفتی؟؟

سوال های مرتبط

مامان 🌹 مهدیار 🌹 مامان 🌹 مهدیار 🌹 ۲ سالگی
مامان جوجو خوشگله مامان جوجو خوشگله ۲ سالگی
ادامه تاپیک قبل ....فوق العاده زن صفت هست وادعا بلدیش میشه توهمه جی تربیت بچه وفلان ...دیروز ۳ساعت بچه رو نگه داشته بود توحیاط بیمارستان نکرده بود به بچه ابمیوه بخره ساکت بشه خوراکی برده بودم براش ولی ابمیوه نیگرفتی تا۱ساعت واسه خودش بود بچه ادیت نداشت اومدم میگم جرا نگرفتی عادت میکرد پررو میشد خسیس نیستها ولی ادعا تربیت میشه زن صفته نثل باباش ...منم گفتم چطور به داداشت که مرد گنده بیمارستان بود یه پلاستیک پر خوراکی خریدی بچه خودت و یه ابمیوه نخریدی کارم تموم شد اومدم حیاط بیمارستان کارتشو گرفتم یه ملاستیک خوراکی به بجه هریدم گفتم حالابریم .... یه نمونه از زن صفتیش داداش بچه دوم میخاست بیاره توراهی داشتن بعد هر عروسکی چیزی برای اوراهی میخریدن شوهرمن میگفت به داداششم یه جیزی بخرین اون بچه اس حسودیش نشه حالا داداشش ۱۳سالش بود انقد اینو به اینو اون گفت که یه بار برادرشوهرکوچیکم یه عروسک کوچیک خریده بود برای توراهی شوهرمن گفت چرابه داداشش نخریدی گفت مگه باید همیشه برای اونم خرید ..همین شد یکی نیست بگه به توچه فضولی توجیکاره ای
مامان هانا مامان هانا ۲ سالگی
ب شدت ناراحتم. مامانم با داداش بزرگم دو طبقه مجزا میشینن. خونه منم نزدیکه بهشون. بعد دو شبه میرم خونه مامانم داداش بزرگم بخاطر هانا تیکه بارم میکنه قبلا خیییییلی هانا رو دوست داشت. الان حس میکنم مث قبل نیست اصلا بغلش نمیکنه باهاش حرف نمیزنه کلا انگار هانا وجود نداره. سر این چیاش ناراحت نیستم من اصصصصلا خونه داداشم نمیرم اون بیشتر خونم میاد بعد دیشب هی تیکه میپروند ک ادب یاد بچت بده سر سفره نیاد گفتم محمد من خیلی ب هانا میگم ولی هنوز درکشو نداره امشبم خونه مامانم بود خودش گوشیشو داده دست پسرش بعد هانا هم گوشیه منو میخاست من ندادم گریه میکرد بعد همه میگفتن دخترتو بگیر نازش بده داداشم میگفت ولش کن بزار گریه کنه خوب کاری میکنی دستش نزن گفتم محمد تو هم گوشیتو بگیر گفت من فقط شبی یک ساعت میدم بعد پسرش خیییلی هانا رو میزنه چهارسالشه با مشت خیلی محکم میکوبه تو شکم هانا یا انگشتای هانا رو برعکس میکنه.ولی من هیچی نمیگم چون بچس اما ناراحت میشم ننه باباش واکنشی نشون نمیدن. امشب اسباب بازیه هانا رو گرفته بود کنار باباش نشسته بود بعد هانا رفت پس بگیره بگه داداشم نداد بعد هانا با گوشی اومد پسر داداشمو بزنه نتونست ولی پسر داداشم با مشت کوبید تو شکم دخترم بعد من ناراحت شدم گفتم مهدی اسباب بازیشو پس بده داداشم برگشت گفت هانا پسرمو زد گفتم خب اسباب بازیشو میخاد بعدشم پسر تو زدش بهش برخورد رفت بالا بچشم برد خانومشم رفت خدایی زور داره رفتارش