پارت آخر
روزی ک زایمان کردم بچم رو تو بخش دیدم بهشون گفتم دکتر گفته بخاطر گروه خونی بچه زردی میگیره بهشون گفتم توجه نکرد.تااینکه موقع ترخیص دکتر اطفال اومد گفت زردی روی۱۲نمیشع بچه رو ببرید..ماهم بچه رو دادیم دستگاه بعد گفتن خودتم باید بیای ک ب بچت شیر بدی..تااومد خونه لباس تعویض کنم زنگ زدن بیا بچت شیر میخواد.سریع رفتم دیدم یا خدا بچم چقد گریه کرده این نامردا هم اهمیت ندادن..دیگ موندم بچم خیلی گریه میکرد همش بغلم بود شیر میخواست دستگاه هم نمی‌رفت..روز بعد ب همسرم گفتم بیا بچه رو ترخیص کنیم اینا ک سرم و دارو چیزی نمیدن بچمم تو دستگاه نیست همش بغل..خب چه فایده از بیمارستان موندن..هم‌بچم یکم گریه میکرد سریع میگفتن بغل کن.همسرم گفت ما بچمون رو می‌بریم گفتن نمیشع باید نامه از دادستانی بگیری...بعد دعوا شد و...روی بچم اسم گذاشته بودن میگفتن سلیطه... اصلا به نوزادان اهمیت نمیدن خیلی گریه میکردن صورتشان ناخن کشیده بودن باهمسریم رفتیم از بخش شکایت کردیم..روز بعد بچمو‌ دکتر گفت نگه دار من ب پرستار میگم رسیدگی کنه..بعد روز بعدش بچمو ترخیص کردیم آوردیم خونه توی دستگاه گذاشتیم..اومدم خونه بقدری تو بخش نوزادان منو بشین و پاشو داده بودن بخیه هام جاشون ورم کرده بود

تصویر
۱۲ پاسخ

۱۲ که اونقدر بالا نیست که بستری نمیخواست

وای خدا لعنتشون کنه آخه این همه اذیتت کردن دختر داشتم تایپیکات می‌خوندم چ بیمارستانی رفتی مکه دولتی ؟؟

گروه خونی شما وهمسرتون چی بود خیلیا میگن زردی نوزاد به گروه خونی

چقدر ناراحت شدم از اتفاقایی که افتاده برات و متاسفم که انقدر باید با یک مادر بدرفتاری بشه و حقی برای انتخاب زایمان نداشته باشن و خداروشکر که الان نینی ت سالمه🥰

از کجایی مگه
مشهدی یا نه جای دیگه ای

عزیزم🥲🥲
مگه گروه خونی تون چی بود؟

مبارکت باشه عزیزم. ولی زردی همینه دیگه. رسیدگی خاصی نداره که. سرم و دارو نیاز نداره. باید توی دستگاه باشه. مادر یا یه همراه دیگه باید پیش بچه باشه تا شیرشو بده و اروم بمونه توی دستگاه

کدوم بیمارستان؟؟کدوم شهر؟؟

خب ازاول میگفتی دستگاه تو خونه میگیرم نمیزاشتی بیمارستان بمونه

واااای عزیزم تو چرا بچه تو گذاشتی اومدی خونه ! حتی برا لحظه ی تنهاش نمیذاشتی یا یکی از نزدیکانت می موند پیشش .. خدالعنتشون کنه بعضی بیماراستان فقط پولومیشناسن انسانیت حالیشون نیس منم ی شب بستری شدم مث سگ پاچه میگرفتن !انشاا..بچه و خودتم زودتر خوب بشین ،

عزیزم چرا اینقد سخت میگیری . بچت شیر خشک نان یک میگرفتی . یا قطره چگان یکم میدادی سیر بشه بخوابه تو دستگاه. بعدم دستگاه خانگی مثل بیمارستان نیست. الانم شیر خشک بده زردی فوری تر میره. حتما شیر نداشتی بچه گربه میکرده

الان حال کوچولوت خوبه؟
خودت خوبی؟

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۳ ماهگی
مامان دلانا🩷 مامان دلانا🩷 ۲ ماهگی
زایمان
پارت3
بعدش منو بردن تو یه اتاقی ک همش زنای زائو بودن ب همشون دستگاه نوار قلب و اینجور چیزا وصل بود بهم گفتن دراز بکش رو تخت دراز کشیدم واسه منم از اون دستگاه های نوار قلب وصل کردن بعد حدود نیم ساعت اینا اومدن معاینم کردن هنوز دو سانت بود دردام هم زیاد میشدن ولی قابل تحمل بود بعد اینکه پرونده نینیمو دادم بهم گفتن برو اتاق زایمان رفتیم اتاق تک نفره بود دراز کشیدم ب کمک مامانم بعدش پرستارا اومدن بهم دستگاه اینا وصل کردن بعدش بهم سرم وصل کردن رکترا هم هیی میومدن معاینم میکردن هنوز دو سانت بودم ساعت چهار اینا بود گفتن تا هشت یا هشت و نیم زایمان میکنی خلاصه من در دام بیشتر میشد جونکه عمم فرار بود پیشم بمونهزنگ زدیم بهش با اسنپ اومد با دخترش ک هم سن من بود 16سالشه اومدن پیش من منم درد داشتم زیاد تر شده بود خلاصه مامانم پیشم موند تا موقعی ک زایمان کنم عمم هم شوهرم رسوند خونشون ک وسایل برداره بعد زایمان بیاد پیش من بمونه من دردام غیر قابل تحمل شدن خیلی خیلی جیغ میکشیدیم دست مامانمو گرفته بودم ولی چیزایی ک تو کلاس امادگی زایمان گفته بودن ک تنفس درستی داشته باشم بعدش دکتر اومد گفت 4سانتی بعد هعی معاینه و اینجور چیزا منو رو توپ بزرگ گذاشتن گفتن روش بشین و. پاشو بعد اون کار رو تخت نشوندنم ی پرشتار هم مراقبم بود بعدش دیگ وقت زایمان رسید چند تا دکتر و پرستار اومدن 8نفر اینا بودن اومدن سونت وصل کردن بهم اب دوز جنین و خالی کردن و معاینه و اینا کردن منم دردام بیشتر شده بود گفتن زور بزن منم زور میزدم دیگ اخراش گفتن قلب بچه درست نمیزنه چون دیر شده بود منم بخاطر بچم چندتا زور اخر هم زدم نینی قشنگم ب دنیا اومد گذاشتن رو شکمم و بعدش گذاشتن رو جای مخصوص نوزاد
مامان پناه🍒 مامان پناه🍒 ۳ ماهگی
تقدیر پناهم شد بستری شدن 11 روز تو بیمارستان اونم نه بخاطر مشکل خودش بلکه بخاطره مشکل امیرعباس چون میگفتن تو یک بچت اینجوری بوده ما باید آزمایش های لازم رو انجام بدیم روی دخترت.
دخترمو قرار بود 1 روز بستری کنن اما بردنش به بخش ان ای سی یو همانا و اجازه ندادن حتی ترخیص کنیم همانا.
از پزشک قانونی 3 بار اومدن بالا سرش اما دکتر پناه میگفت این بچه به هیچ عنوان به هیییییچ عنوان نباید حتی با رضایت شخصی پدر ترخیص بشه بچمو سوراخ سوراخ کردن یک هفته بهش شیر ندادن منم از روز اول تو بیمارستان بودم حتی درد بخیه و سلامتی خودم یادم رفت لحظه ای که شوهرم اومد تو بخش زنان بهم گفت قراره پناه بیشتر از 1 روز اینجا بمونه جیغ زدم طوری که صدام به گوش خدا برسه فقط زجه زدم گریه کردم از خدا گله کردم گفتم یا بهم برگردون دخترمو یا خودمو میکشم میدویدم تو سالن و با وجود بخیه هام فقط جیغ میزدم همه به جای شکایت بابت داد و هوارم به حال و روزم گریه میکردن و دلداری میدادم اما اون لحظه من مثل دیوونه ها هیچی حالیم نمیشد هیچی
مامان مهوا مامان مهوا ۴ ماهگی
پارت دوم#زایمان

دکتر اومد گفت آمپول فشار گرفتی نمیشع.بایدذطبیعی زایمان کنی.صبح شد گفتم توان ندارم گرسنه ام رفتن با دکتر حرف زدن برام صبحانه آوردن... خوردم بعد یک استاد دانشگاه اومد با هشت تا شاگرد سه تا ماما هم مال بخش..اومدن هر نیم ساعت هرکدوم جدا معاینه میکردن دیک توان نداشتم..هردفعه هم می‌پرسیدم میگفتم چندسانتم میگفتن ۲..خیلی دیگ دردام شدید شده بود...بلند شدم ورزش کردم نشد...دیگ دکتر بخش اومد یه دستگاه شبیه توپ بود ک بهش سرم هم وصل بود وارد واژنم کردن نزدیک رحمم خیلیییییی درد داشت گفتن میزاریم خودش توپ پر از آب میشه سریع دهانه رحمت باز بشه زود زایمان کنی..هم گذاشتن دردام انکار هزار برابر شد آمپول فشار هم دوتا تزریق کرده بود فقط دردام زیاد بود دریغ از کمی باز شدن دهانه رحم..گفتم ماما همراهم رو بگید بیاد گفتن زیر۴,سانت نمیاد..دیگ دیدن حالم اصلا خوب نیست ماما همراهم رو آوردن اومد معاینه کرد گفت اصلا باز نشدی..ورزش کردیم واب گرم.رایحه تراپی.مااساژ.موسیقیو....
مامان مهوا مامان مهوا ۴ ماهگی
پارت سوم#زایمان
بعد هرکاری میشد ماما همراهم کرد دریغ از اینکه کمی باز بشم..ولی در هام خیلی شدید بود دیگ استاد و ماما ودکتر و شاگردها همه دورم جمع بودن همه متعجب ک چرا بااین همه روش اصلا حتی یه سانت هم باز نشدم...منم فقط داد میزدم از درد و گریه میکردم...بعد دکتر گفت این دروغ میگ سزارین کنیم درد ندارع وگرنه دستگاه نشون میداد.من میگفتم بخدا دردهام شدید..بعد همه رفتن . ماما همراهم گفت برم جایی زودی میام..رفت چندتا شاگرد موندن بهشون گفتم دستگاه رو چک کنید شاید خراب..رفتن یه دستگاه دیگ آوردن دیدن بله دستگاه لعنتی خراب بود دردام رو نشون نمی‌داده..وقتی دکتر رو صدا کردن دیدن انقباضاتم اصلا از۹۰پایین نمیاد خیلی شدید..دکتر گفت بنده خدا حق داشته این همه داد می‌زده. دردهای خیلی شدید.گفت تحمل کن باید اون توپ پر از آب بشه تا دهانه رحمت رو۱۰سانت باز کنه خودش بیوفته..گفت نمیشه در بیاریم خودش در میاد..بقدری دهانه رحمم محکم شده بود وباز نمیشد بدنم توی ۳سانت توپ رو محکم انداخت بیرون تخت پر از خون شد دکتر اومد متعجب ک چه بدن سفتی...بعد گفت پس توپ هم نتوانست دهانه رحمت رو باز کنه..بمون درد بکش زایمان کنی...چون شیاف وامپول پروژسترون توی تمام دوران بارداری تزریق کرده بودم اینطوری شده بودم..دیگ هیچی رفتن همه .من تنها موندم یهو دیدم کیسه ابم پاره شد..به دکترگفتم اومد روی سرم گفت خیلی بد شد چون حالا حالا ها زایمان نمیکنی بچه توی خشکی میمونه..پس تلاش بکن بچت بیاد..منم شدید درد داشتم..همش هم دستکاری می کردن درد هام شدید تر میشد
مامان مهوا مامان مهوا ۴ ماهگی
پارت اول#زایمان

هفته ۳۹بود ک سردرد و حالت تهوع شدید داشتم اینم بگم ک توی بارداریم تمام حالت تهوع داشتم...ورم خیلی کرده بودم اما بهم میگفتن عادی نیست آزمایش هم دادم اما چیزی نبود...بالاخره با مامای همراهم صحبت کردم و پیش دکترمم رفتم گفتن ختم بارداری...رفتم بیمارستان. آن اس تی ازم گرفتن و گفتن همه چیز خوبه دردهای خفیف هم داری..اما موعد زایمانت نیست...چون زیاد رفته بودم بیمارستان اونجا با چند تا ماما دوست شده بودم گفتم کاری کنید بستری بشم خیلی اذیتم...تا اینکه دکتر اومد و با سماجت خودم و دوتا ماما بخش منو بستری کردند...البته اینم بگم ک بعد از چند ساعت توی بخش تریاژ متوجه شدن بدنم دیگ کشش نداره بارداری رو...مادرم و خواهرام هم اومدن بهشون گفتم لباس زایمان برام بگیرن .وسایل مورد نیازمم بیارن...ویلچر آورد خدمات و تشکیل پرونده هم داده بودند رفتم داخل بخش..چون حالت تهوع وسرگیحه داشتم گفتن حق نداری از جان بلند بشی..همینطوری بمون ما بهت آمپول فشار و قرص زیر زبانی میدیم تا دردات شروع بشه...منم گفتم خب خوابیده ک دهانه رحم باز نمیشه گفتن ن ممنوع حرکت برات...گفتم پس بهم کمی تنقلاتی ک خودم آوردم بدید آناناس و...ک رحمم باز بشه گفتن ن چون حالت تهوع داری چیزی نباید بخوری...از روز قبلش هم خودم چیزی نخورده بودم...دردام خیلی کم شروع شده بودند اما درد واقعی نبود میومدن از دستگاه منو چک میکردم علایمم طبیعی بود...بعد من هم توی اتاق تنها بودم یه دستگاه توی اتاقم بود هر مادری ک زایمان میکرد نینی رو می‌آورند اتاق من لباس تن میزدم خیلی حس خوبی بود...اونشب دردهام شروع شد اما شدید نبود...همه مادرا اون شب زایمان کردند جز من...دکتر صبح اومد گفت تو ک ریزه بودی چرا سزارین نکردند
مامان 🎀سلن🎀 مامان 🎀سلن🎀 ۲ ماهگی
پارت چهارده
اومدم دراز کشیدم گفتن کمپوت گلابی بخور و چیزایی آبکی تا شکمت کار کنه ی چهار پنج ساعتی بود هیچ اتفاقی نیفتاده بود پرستار دیگه اومد گفت چیشد کار نکرد گفتم ن گفت شیاف دادن بهت گفتم ن فقط شربت گفت تا شیاف تزاری کار نمیکنه شکمت ک ی شیاف داد گذاشتم بعد نیم ساعت شکمم کار کرد اجازه دادن غذا بخورم دیگه
ولی وقتی بلند میشدم حس میکردم بخیه هام انگار دارن باز میشن ی درد و سوزش بدی داشتم ب پرستارا گفتم گفتن ن از داخله اینجایی ک تو میگی بخیه نداره
تو این مدت ب هیچ عنوان اجازه اینکه با بچه ارتباط پوستی بگیرم نداده بودن فقط شیر میخورد بچه مادرم می‌برد با کلی فاصله میزاشتی رو تختش می‌خوابید
دکترم اومد منو دید گفت مشکلی ندارد همه چیش عالیه مرخصس بشه فردا
فرداش تاسوعا بود همه جا تعطیل بود
دیگه فردا ساعتهای ده یازده بود گفتن برو کارارو برسم ترخیصی رفتیم کارارو کردیم و با کلی داستان و اذیت ترخیص کردن اومدیم خونه
چهار پنج روز اول خوب بودم بعد چهار پنج روز سر درد هام شروع شد ی سردرد خیلی عجیب و غریب ک تو عمرم تجربه نکرده بودم
با کافئین هرجور بود کنترل کردم
خداروشکر بچم زردی نداشت
همه چی بچه خوب بود خداروشکر
روزای اول دورم شلوغ بود دیگه کم کم همه رفتن من موندم بچه تا دوازدهم خونه مادرم بودم دوازده روزگی با کلی استرس دیگه اومدم خونه خودم کم کم عادت کردم

اینم از تجربه زایمان در دردسر من 😑🤣