مثلآ نظرتون درمورد این خانواده چیه مهمونی دارن، دختر بزرگشون که یعنی منم ، بچم نمیزاره کاری کنم ، پیش کسیم واینمیسه ، چون الان داره نیش در میاره و چند تا بچه هستن اینجا که ویروس دارن میترسم بره سمت اونا بچم
دادم بچه رو دست شوهرم ، کیک و شیرینی رو میدادم و لیوان و ظرفای وایی و پذیرایی رو میشستم
خواهرم فقط چایی میداد ۲۳ سالشه
نهارم بچمو گرفتم ، شوهرمو فرستادم جای خودم ، همه با هم کشیدن و بعد دادن و جمع کردن، موقع ظرف شستن و اینا بچه من خوابش گرفته ، شروع کرده جیغ زدن و گریه ، مجبور شدم بردارم بیارمش خونه بخوابونمش ، به خواهرم میگم من نمیتونم ، پاشو برو با بقیه ظرفا رو جمع و جور کن بشور ، چایی ببر بعد نهار
میگه من خیلی خستم ، نمیتونم ، میخوام استراحت کنم
میگم یه باره ، مهمونی خودتونه ، پاشووو خب ، همه خستن ، میگه نه من نمیتونم
نشسته با بچه کوچولو نوزاده ، داره با اون بازی میکنه

لجم میگیره ازش عنتر عوضیو

۴ پاسخ

خواهرشوهر من متولد ۷۷ عه مجرده،یه خواهرشوهرم دارم متولد ۷۰ عه دوتا بچه داره،منم تک عروسم و تو یه ساختمون زندگی میکنیم،خواهرشوهر کوچیکم لیوان خودش و برنمیداره ببره تو آشپزخونه،در این حد بهت بگم،در این حدم بهت بگم که وقتی مادرشوهرم مریض شه،توقع دارن من برم کاراشون و کنم،با اینکه اون توی خونه س،بعضیا واقعا گاون،گاااو

دقیقا خواهرشوهر منو توصیف کردی والا دو تا بچه داره هر روز خونه مادرشوهرم پلاسه هیچ شب رفتنی هم بزرگه رو میزاره میمونه خونه مادرشوهرم خودش میره یعنی خیلی ک و ن گشاده

دوس نداره کار کنه خواهرشوهرمنم وقت ظرف شستن میشه میره دستشویی تا یه ساعت درنمیاد خواهرش اونروز رفت در زد گفت کارا تموم شد بیا بیرون میمیری اونجا

۲۳ساله ک بچه نیست بهش بگی.خودش باید درک میکرد ک بچه داری یاحداقل بچتو میگرفت

سوال های مرتبط

مامان رُزا🦋 مامان رُزا🦋 ۱ سالگی
سللم خانوما ازتون یه مشورت میخواستم یه بچه هست در اقوام شوهرم که نزدیکه زیاد رفت آمد داریم مثلا هفته چهار پنج روز می‌بینیم هم دیگ رو منم با مامان این آقا پسر صمیمی هستم رزا هم خیلی دوسش داره اونم خیلی رزا رو دوست داره مامانش میگه هی میگه منو ببر پیش رزا دو ماهی هم از رزا بزرگتره هر وقت میاد خونمون یا میریم خونشون نمیزاره رزا به اسباب بازیا دست بزنه یا سریع ازش میگیره رزا رو هل میده بهش لگد میزنه من این موقع ها میرم دخترم میارم این ور تا حالا هیچی هم به اون نگفتم مامانم خیلی دعواش میکنه باهاش حرف میزنه ولی بازم کارشو تکرار میکنه با این که اقوام خیلی نزدیک همسرم هستش همسرم میگه بریم خونه بنظرتون اینکه چیزی به اون نمیگم (نکه دعواش کنم)دخترم ضربه ببینه که ازش حمایت نمیکنم کلا نمیدونم چطوری رفتار کنم تو این موقع ها(نگید قطع رابطه که چون نمیشه)دختر من خیلی آرومه مثلا اسباب بازی رو ازش میگیره سعی نمیکنه ازش پس بگیره میره یه چیز دیگه ور میداره که باز آقا پسر میاد ازش میگیره شما براتون پیش بیاد چطوری رفتار میکنید؟؟؟
مامان آرسام وپسته👑🧿 مامان آرسام وپسته👑🧿 ۱ سالگی
سلام خانوما پسرم ماه دیگ باید ببرم تهران بستری کنم قلبش سوراخه از یه طرف نمیدونم کارمون چقدر طول میکشه از این طرف بچه کوچیکم 3ماهشه خالم میگه بیارش بزار خونمون من نگهمیدارم تو برو بیمارستان با پسرت بمون اینم بگم ماشمال هستیم خالمینا تهران هستن ولی شوهرم نمیزاره میگه من بچه رو نمی‌برم پیش خالت بزارم فکرم میمونه پبش بچه ممکنه اتفاقی بیوفته یا چشم بزنن بچه رو خونه خالت بقیه خالهات وداییات میان بچه دست به دست میشه بچه میزارم شمال پیش مادر و خواهر خودم نمی‌برم تهران ولی من راضی نیستم آخه پسرم رفلاکس داره کلا بچه ای هست که خواب نداره همش بیداره گریه میکنه نگهداری‌ ازش سخته از یطرف مادر شوهرم تو روستا هست گاو داره باغ میره از یطرف کار کشاورزی شروع شده خواهر شوهرم میدونم نمیتونه خوب نگهداره ترسوعه با اینکه خودش یه بچه 12ساله داره ولی راستش من اطمینان نمی‌کنم بهش دلم رضا نیست ولی از حق نگذریم مادر شوهرم خیلی خوب بچه نگهمیداره خیلی رو بچه حساسه از خود منم بهتره میرسه بچه رو ولی من دلم راضی نمیشه دلم تنگ میشه بچه رو بزارم خونه هرچی هم میگم شوهرم راضی نمیشه میدونم بچه ببرم خونه خالم فردا کوچکترین چیزی بشه شوهرم میندازه گردن من از این طرف خالم خیلی اصرار داره بچه رو ببرم خیلی دوسشداره میگه میخوام ببرمش لباس بخرم وسایل بخرم تو فقط بچه رو بیار خیلی ذوق داره من چون مادرم فوت شده خالم خیلی زحمت کشیده برام هر مشکلی برام پیش بیاد خالم میرسونه خودش 2تا زایمان کردم خودش بنده خدا اومد بیمارستان رسید بهم
الان بنطرتون من چیکار کنم درست ترین راه چیه؟؟؟؟؟