خلاصه خانم دکتر دست منو گرفت و نشوند رو صندلی انتظار داخل سالن زایشگاه. ایشون بسیار متدین و خداترس هستن.مامان و دوستم هنوز دم زایشگاه بودن.که خانم دکتر بهم گفت براشون دست تکون بده و خوشحال باش.مامانت نگرانه.بهش نشون بده که خوشحالی و....، همون زمان من استینم کمی بالا بود، قربون این خانم دکتر ، که همون زمان استینمو آورد پایین.
اتاق عمل آماده شد. دستمو گرفت برد اتاق عمل.گفت حالت چطوره گفتم ترس دارم و بغض دارم. گفت یکم گریه کن.جلوی خودمو گرفتم. گفت برو بالا تخت. گفتم بلنده. گفت براش زیر پایی بیارید. خودش رفت بیاره و آورد و دستمو گرفت گفتم خانم دکتر شما زحمت نکشید و شرمنده نکنید خلاصه پامو گذاشتم رو صندلی و رفتم رو تخت خوابیدم. همون لحظه رگ کمرم گرفت.تخت عمل خیلی باریک و کوچولو هست. می‌گفت تنظیم کن وسط تخت باشی.
خلاصه در همون حین یه آقا پسر اومد و سوالاتی از من پرسید. برای بی حسی، بعد سرم رو بهم وصل کرد و رفت. بعد از کمی، یه آقای دکتری اومد و سوالاتی از من پرسید. در همون حین از بالای سینه، یه پرده گذاشته بودن. و دو تا خانم اکه اونور پرده بودن، بمن گفتن میخوایم سوند بیاریم.
.

۲ پاسخ

اینم بگم که دوست صمیمی همون دوستمه که از صبح تا زمان عمل کنارم بود. و منو که سپرد به خانم دکتر و مطمین شد رفتم عمل، بعد رفت خونه و به شوهر و بچش رسید.
خدا ان شاالله بهش سلامتی بده به دوستم

اسم دکترتون چیه و کدوم شهرین؟

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۴ ماهگی
تجربه زایمان من پارت نهم
خلاصه من رسیدیم اتاق عمل و من از ویلچر اومدم پایین دکتر برو رو تخت نشستم دکتر بیهوشی اسممو پرسید بعدم من گفتم امپوله درد داره؟ گفت نه اصلا نشونم داد گفتم من میترسم همچنانم گریه میکردم گفت درست بشین و تکون نخور سرتم پایین باشه نترس من چون میترسیدم گفتم یکی از دستم بگیره یه خانم از دست و سرم گرفت امپول بیحسی رو زدن هیچی نفهمیدم اندازه امپول عضلانی درد نداشت بیخود استرس داشتم گفتم وای پاهام داغ شد همونجا خابوندن منو سوند رو زدن میگفتم توروخدا نگاه نکنید خجالت میکشم مردا میگفتن نه نگاه نمیکنیم راحت باش
عملم شرو شد منو یه تهوع گرفت وای نگم هی اوق زدم چیزی نبود گفتن بالا بیار نترس ولی فقط اوق میزدم ب دکتر بیهوشی که بالا سرم بود گفتم اقای دکتر شکممو بریدن؟! گفت نه شکمتو نمیبرن نترس لیزریه گفتم یعنی چه! گفتن این جدیده اومده از رو شکمت بچه رو میاریم بیرون😂چون ترس داشتم شوخی میکرد و بله به ۱۰دقیقه نرسیده بود صدای اقای خوشتیپم اومد قربونش برم ❤️😍گریه کرد منم با اون صدای بلند گریه کردم خداروشکر کردم تو دلم برا کسایی که بچه میخان همون لحظه دعا کردم
گفتم مو داره؟ گفتن بافت میزنی همون لحظه یه پسر کچل گذاشتن سینم😂🥺
گفتم وای چه کوچولو چه کچل گفتم چن کیلوعه گفت وزن نشده هنوز ۳.۵۰۰ وزنش بود بعدا گفتن
اصل ماجرا شرو شد
مامان زندگی مامان مامان زندگی مامان روزهای ابتدایی تولد
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۶ ماهگی
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی
مامان پلین 🩷 مامان پلین 🩷 روزهای ابتدایی تولد
تاپیک دوم خاطره زایمان
بعد اومدن واسم سوند مثانه وصل کردن درد نداشت اصلا یکم فقط حس،سوزش کردم خودم و شل گرفتم دردی حس نکردم
معاینه یکم درد داشت اونم که من چون کیسه آبم‌ پاره شده بود انجام دادن ولا انجام نمیدن
بعد شد ساعت ۷.۳۰ من و بردن اتاق عمل اولین مریض من بودم اتاق ۵ بردنم اونجا همکار بابام شیفت بود از پشت دیدمش به اقایی صندلی و هدایت میکرد گفتم صداش میکنید آقای ...صداش کرد اونم برگشت گفتم من دختر فلانی هستم اومد دستم و گرفت گفت استرس نداشته باش هیچی نیست هیچی نمیفهمی میری کوچولوتو بغل کنی 🥹
بردنم اتاق عمل کیسه ابم هم همچنان اب میداد کادر بسیار مهربان با دکتر مهربانم
دوست بابام کنارم وایستاد باهم حرف زد بع دکتر بیهوشی که اوند گفت این دختر همکارمه خوب بهش برسید بعد دیگه رفت
دکتر بیهوشی اومد آمپول و تزریق کرد اصلاااا درد نداشت ولی یهو انگار برق گرفتم تمام وجودمو گفت تکون نخوری ها دخترم والا باید دوباره بزنم منم که یه لحظه ناخود آگاه تکون خوردم گفتم وایی خانم دکتر خودم اومد کنارم بعلم کرد گفت مهساااا از تو بعید
گفتم خانم دکتر برق گرفت ترسیدم بعد گفتن دراز بکش خانم دکترم بتادین و میزد همه جای شکمم باهم حرفای قشنگ میزد میخندوند گعتم خانم دکتر من بیحش نشدم ها توروخدا نبر
گفت شدی نمیدونی پاهاتت تکون بده با زور یه زره تکون دادم
پاهام یخ یخ شده بود
بعد پرده رو کشیدن دستگاهارو بهم وصل کزدن برای کنترل
گفتم خانم دکتر تورو خدا نبر ها من‌میفهمم هنوز
دکتر بیهوشی هم کنارم بود گفت خانم دکتر بریده مهسا ولی تو نمیدونی الان صدای بچت میاد خانم دکترم گفت مهسا دخترت سیندرلاست با یه پاش میاد بیرون منم فقط حس تکون خوردن و میفهمم هیچی نمیفهمیدم 😭😭
یهو صدای زندگیمو شنیدم 🥹🥹
مامان پسرک🩵 مامان پسرک🩵 ۷ ماهگی
پارت ۴
زایمان سزارین
.
بردنم تو اتاق عمل و خانوم دکتر و بقیه بچه ها کم کم اومدن و بگو بخند میکردن که استرس من کم بشه . راستی دکترم خانوم دکتر ایلخانی بودن بیمارستان فرمانیه
یکم بعد دکتر بیهوشی اومد یه اقای تقریبا سن بالا ک خیلی مهربون بودن .
اومدن بهم گفتن بیهوشی میخای یا بی حسی که گفتم فک میکنم بی حسی بهتر باشه . گفت اره بهتره پس بی حس میشی فقط باید باهام همکاری کنی که اذیت نشیم جفتمون . یه اقای ذیگ هم اومد بهم گفتن که نفس عمیق بکش تو لش ترین حالت ممکن بشین و شونه هات و بنداز و سرتو بیار پایین .
این کار و انجام دادم و اقاعه شونه هامو گرفت و گفت نفس عمیق بکش . و بی حسی و زدن برام . باید بگم اندازه سر سوزنم درد نداشت . و استرس این موضوع و نداشته باشید فقط تکون نخورید که سردرد نگیرید . بعد این ک بی حسی و زدن گفتن پاهات اگ گرم شد دراز بکش . پاهام که گرم شد دراز کشیدم سریع و دستامو بستن و پرده کشیدن . پرده که کشیدن من انگار حالم از ترس بد شد . و هی میترسیدم بیحس نشده باشم . گفتم خانوم دکتر من بی حس نشدم گفت شدی بعد گفتم ب خدا نشدم گفت الان سوند و وصل کردم فهمیدی مگ ؟ گفتم نه 😁🤣بعد حالت تهوع گرفتم فک کنم اثر بیحسیه بود گفتم دارم بالا میارم دکتر بیهوشی گف سرتو بگیر سمت من بالا بیار ولی الان نمیاری بالا . همون لحظه امپول زد تو سرمم فک کنم برای تهوع بود همون لحظه خوب شدم . دیگ ساکت منتظر بودم . دکتر بیهوشی قربون صدقم میرفت از بچم میپرسید دستشو میزاشت رو سرم هی میگف الان تموم میشه صداشو میشنوی . که یهو صدای گریه اومد 🥲🥺دکترم گفت ایناز اصلااااا شبیت نیسسسس🤣🤣🤣🤣
مامان تیارام 🩷 مامان تیارام 🩷 ۳ ماهگی
تجربه سزارین دو ...فرداش شد و دکتر اومد بالا سرم گفتم خانم دکتر شما گفتی حتم احتمالی من امروز زایمان میکنم ؟؟ بعد گفتم خانم دکتر من وزن بچم بالاس نمیتونم طبیعی بیارم میمیرم از درد
.دیدم دکتر گفت سزارین میشی شما ولی الان ن ی هفته وقت داری .. گفتم شکم من دیگ جای امنی برا بچه نیست گفت ۳۷ هفته ای آمپول ریه هم نزدی دیابت داری . نمیشه بچه رو برداریم ی هفته صبر کن .. خلاصه فشارمو گرفت. دید ۱۵ 🫤🫤گفت عجیبه یهو فشارت بالاس ی دستگاه دیگه آورد گرفت اون شد ۱۶.. و دوباره با ی دستگاه دیگه گرفت ۱۶.۹ بود ..دیدم سریع از اتاق زد بیرون منم گفتم بیخیال گرفتم خابیدم ... یهو دیدم کلی پرستار ریختن سرم .. واااای دیدم یکی اومد رگ بگیره ازم رگمو زد پاره کرد کل تخت با خون شد یکی فقط میگفتن باید الان سزارین بشی مسمومیت بارداری گرفتی برا بچه الان خطرناکه ..خیلی ترسناک بود یکی رگ می‌گرفت یکی اومد سوند گذاشت ک حالممممم از سوند بهم میخوره تو سزارین گوه ترینش همین سوند هست آخ خیلی سوزش داشتم سوند گذاشتن بعد سرم سولفات برام زدن اصلا تجربه خوبی نبود اون سرم بدنم داغ شده بود و میسوختم ‌‌..
مامان ملکا مامان ملکا ۲ ماهگی
تجربه زایمان❤️
پارت ۲



خلاصه زنگ زدم زایشگاه بیمارستان علائم و گفتم گفت بیا اینجا تا چک کنیم تا شب وایستادم به مامانمم گفتم که درد دارم من میرم بیمارستان،رفتم زایشگاه یکبار معاینه کرد هیچی نگفت من پرسیدم سر بالا جواب داد گفت برو اون اتاق تا بیام ان اس تی بگیرم،من ساعت ۸نیم رفتم تا ساعت ۹ نیم یک رب به ۱۰ داشت ان اس تی میگرفت و دردم شروع شد و نینی خیلی سفت میکرد منم نپرسیدم که چیشد پرستار اومد گفت بچه تکون میخوره گفتم نه گفت خیلی خب باز رفت هیچی نگفت دوباره اومد همه ی سونو هامو برداشت رفت منم نمیدونستم میخواد چیکار کنه دوباره بعد از یک رب بیست دقیقه اومد گفت هرچی طلا داری دربیار بلند شو لباساتو عوض کن میخوایم بستری کنیم شوهرت رفته پرونده تشکیل بده منم هری دلم ریخت یهویی خودم تنها تو بیمارستان نه گوشی ای نه هیچی گفتم یه تلفن بدین به مامانم زنگ بزنم گفتن همسرت هست خودش خبر میده،منم دیگه گریه هام شروع شد کلی گریه گردم واسه اینکه تنها بودم اومدن سرم و اینارو وصل کردن دوباره ان اس تی گرفتن منم رو تخت گریه میکردم بعد دیدم پرستارا دارن باهم حرف میزنن که خانم دکتر تو راه داره میاد مریض و اماده کنید گفتم خانم دکتر براچی داره میاد گفت قراره بری اتاق عمل واسه زایمان گفتم یا ابلفضللل دوباره کلی گریه کردم اومدن سوند و اینارو وصل کردن بعد از نیم ساعت گفتن خانم دکتر رسیده بیارینش پایین سوار ویلچر کردن ساعت ۱۱ شب منو بردن سمت اتاق عمل واقعا یه شوک بزرگی بهم وارد شده بود.


#فرزندپروری
مامان گلاریس مامان گلاریس ۳ ماهگی
تجربه شب قبل از سزارین
امروز رفتم دکتر و بهم نامه داد که فردا صبح بستری بشم برای سزارین . در این مدت تمام ذهنم و اماده سزارین کرده یودم اما دیشب در گهواره خودنم که یه خانمی تجربه سز رو نوشته بود که وقتی بی حس شد باز هم حس میکرده که چه عملیاتی داره روش پیلده میشه ! خلاصه با اینکه تا به الان ۴ بار برای عملهای محتلف به اتاق عمل رفته بودم ، دیشب تا صبح از ترس اتاق عمل و اینکه احساس کنم شکمم و دارن برش میزنن از ترس خوابم نمیبرد . صبح که بیدار شدم به افکارم خندم گرفت . خلاصه اینکه دکتر خوبی رو پیدا کردم . امشب ازم پرسید سوند و کجا برات بزنن در زایشگاه یا عمل ؟ گفتم اتاق عمل . گفت اناق وی ای پی یا عمومی گقتم عمومی ! گفت صیح یا عصر باشه عملت گفتم صبح ! نظر من براش اهمیت داشت . این دکتر با درایتش وزن بچه رو برام در ده روز بالا برد . بعد از ۶ ماه فشار هفت بودنم با تجویز سروم منو به ده رسوند . و واقعا حلالش باشه پولی که گرفت . من از جنوب اومدم کرج برای زایمان چون اونجا کسی تقبل سز نکرد . دکترم خانم میترا محمدی هست
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۷ ماهگی
#تجربه_زایمان
خیلی عادی تو همون روزی که دکتر تایم داده بود رفتم بیمارستات پروندمو دادم منو بستری کردن..خیلی استرس داشتم و از اون مادرای پر خطر بودم به خاطر فشارم
بهم کلی داروو اینجور چیزا تزریق میکردن…اصلا خوابم نمیبرد از استرس نزدیک صبح بود خوابم برد و پرستار اومد بالا سرم بازم دارو زد و من بیدار شدم
خلاصه دیگ خوابم نبرد و کم کم صبح شد منم هم خیلی خوشحال بودم هم خیلی پر از استرس… با دوستم همزمان بستری شده بودیم…دکتر اومد اتاق عمل و کم کم وقت صدا زدن رسید..قبل از من دوستمو صدا زدن رفت…تقریبا بعد ۱۰ دیقه منو صدا زدن که برم اتاق عمل..وای وای دیگه از استرس نمیدونستم چیکار کنم اول رفتم سرویس خودمو خالی کردم چونکه دکترم برای شکم اولی ها سوند نمیزاشت…بعد اومدم ک برم به من گفتن رو تخت دراز بکش و منم رو تخت دراز کشیدم و منو بردن..رسیدیم به در اتاق عمل که باز شد و رفتیم داخل و من از رو تخت پاشدم…رفتم تو راه رو یه جا بود اونجا منتظر نشستم…از طرفیم صدای گریه بچه ی دوستم میومد🥹منم چشام پر شد از صدای گریه بچش…خلاصه یه ربع نشستم اونجا و عمل دوستم تموم شد و به من گفتن برم داخل اتاق عمل..منو نمیگی داشتم از استرس میمردم گفتم اول باید برم دسشویی…رفتم دسشویی بعدش رفتم داخل اتاق عمل رفتم رو تخت چند دیقه نشستم…اقا نه میشه به جایی تکیه داد نه جیزی… پاهم دراز کرده بودم از کمر درد داشتم میمردم…حالا دکتر نمیاد🥴چقد برام طولانی گذشت و سخت…من هی منتظر نشستم اینا داشتن همه چیو اماده میکردن برای من…خلاصه دکترم اومد رفت یه گوشه نشست من همچنان همونطوری رو تخت😐
مامان رادمان👼🏻🩵 مامان رادمان👼🏻🩵 ۴ ماهگی
تجربه سزارین ‌پارت دو####
ی ست لباس اورد گفت کلا لخت شو اینارو بپوش(اونجا رکب خوردم چون فکر میکردم بهم ی اتاق میدن برم موهامو ببافم اما ندادن )گفت لباس ها و زیورالاتت بریز تو نایلون بدیم همرات)خلاصه پوشیدم و ی خانم امد ازم رگ کرفت،البته بسیار مهربون بود و گفت ببخشید ک رو دستت رگ میگیرم واسه اتاق عمل واجبه،بعد همون سوال های تکراری سابقه جراحی داری یا نه و دارو چی میخوردی تو بارداری و …پرسید،اورد سوند رو برام بزاره حقیقتا خیلی ترسیده بودم،ی پماد کوچیک نشون دا‌د بهم گفت جلو خودت همشو میریزم رو این سوند نترس ،تو اتاق دوتا خانم دیگ هم بودن گفتم میشه برن بیرون،گفت بهشون رفتن بیرون برام گذاشت (چه خبره سوند انقدر درازه حالم بهم خورد اه🤮بعد ی سرنگم اب مقطر پرکرد زد توش گفت فیکسش کردم در نمیاد نترس،ی حس این بود ک دستشوییم داره میریزه،فیلمبردار اتاق عمل و دیزاین اتاقمو رو شمارش رو بیمارستان داده بود خانمه توراه پیام دادم گفت ۸ میرسه و نکران نباشم و دکتر ۸ عمل میکنه و ازین حرفا دیزاینم گفت هروقت شماره اتاقت معلوم شد پیام بده ما میایم،من گوشیم دست شوهرم بود گفتم بیچاره شدم رفت،برنامه هام خراب شد😭ی دفعه ی خانم مهربون امد گفت من فلانی ام سر‌پرست فیلمبرداری😻اونجا دیگ خوشحال شدم ،گفتم کاش از خدا ی چیز دیگ میخواستم(اهان این وسط ازم ان اس تی و فشار گرفتن)خلاصه نزدیک ۶ تا خانم ماما امدن اخری سرپرست بود جنسیت بچه واسمش
و رنگ موهام
و …..میپرسیدن ک من نترسم میگفتن خوش امدی و فلان،اون خانم سر‌پرست فیلم گفت بگید شوهرش بیاد تو فیلم میخوام بگیرم(تقریبا ساعت شده بود ۷ و ربع)شوهرم امد تو و ادامه پارت بعدی