خاطرات مامان استراحت مطلقی پارت سوم:من که رفتم بیمارستان بستری بشم فرستادنم زایشگاه و چون بیمارستان دولتی بود هرکی اومد یه بار معایینه کرد از دکتر بگیر تا آموزشی و آخرسرم چون ۲۴هفته شده بودم دکترا قبول نکردن سرکلاژم کنن و من موندو کلی استرس بهم پیشنهاد پساری دادن گفتن ک پساری هم بد نیس و کمک میکنه فرستادنم بخش تا تصمیممو بگیرم اما مگه حق انتخابم داشتم🫠صبح ک دکتر اومد گفتم قبول میکنم پساری بزارم و شوهرمو فرستادم پساری گرفت برام و اونجا برام گذاشتن و من یه هفته تحت کنترل بودم چون درد پریودی گرفته بودم بعد گذاشتنش و وقتی مینشستم فشار احساس میکردم داخل مقعدم وقتی دردام بهتر شد مرخص شدم وقتی مرخص شدم چون خونه خودم کلی پله داشت و من کسی رو کرج نداشتم مجبور شدم برم خونه ی مادرشوهر دخترخاله ام ک یه پیرزن تنها بود بمونم تا حداقل خودمو به۳۰هفته برسونم نگم براتون ک چقدر سخت بود خونه یه غریبه موندن هرچند اون غریبه شدهربود عین یه مادر برام انقدر ک در حقم خوبی کرد نمیتونم جبران کنم براش و باز من خیلی معذب بودمو هی تصمیم میگرفتم برگردم خونم و اجازه نمیداد میگفت تا زایمان کنی و اون بچه رو من نبینم نمیزارم بری جایی😆
چون دکترم گفته بود بعد ترخیص بیا پیشم شنبه ک ۲۵هفته میشدم رفتم پیشش و سنو کرد ببینه سرویکسم تغییر نکرده باشه ک دید با وجود پساری سرویکسم شده۱۰ و من دوباره باید برم بیمارستان بستری بشم اینبار به خاطر گرفتن بتا با همون آمپول ریه🫠🥲و نگم براتون ک چه چالش هایی شروع شد برام تو بیمارستان 😞

۶ پاسخ

تاپیکاتو خوندم عزیزم انشالله به حق این محرم وعلی اصغر امام حسین خودش شفای بچتو بده صحیح وسلامت بدون هیچ مشکلی برگردین خونه انشالله بزرگ شدن فارق التحصیلی ودامادیشو ببینی دعای من درحق بچم نگرفت انشالله درحق گل پسرت بگیره تاپیکاتو خوندم قشنگ میفهمم چی میگی انگار تمام خاطراتم دوراز جون خودت وگل پسرت اومد جلوچشمم زنده شد منم همین بلاهارو سرم آوردن خدا نگذره ازشون انگار رحم ندارن دلشون نسوخته جون مادر وبچه مردم براشون مهم نیست خیرسرشون قسم پزشکی خوردن روزی نیست که نفرینشون نکنم دکتر وانترم وپرستارای بی شرفی که این بلاهارو سرخودم وبچم آوردن انشالله تقاص بی مسولیتیشونو پس بدن دوساله توداغ پسرم میسوزم بلایی سرم آوردن دیگه جرات ندارم بچه بیارم

مامان آیکان لطفا دوستیمون قبول کن سوال دارم

چطور وقتی استراحت مطلق بوودی باز طول سرویکست شده بود۱۰؟؟؟
بعد طول سرویکستو با سونو شکمی بهت میگفت یا سونو واژینال؟؟؟

عزیزززم🥲

🤕🤕🤕🤕🤕

وای چه استرسی، خدا رحم کرده بهتون😮‍💨

سوال های مرتبط

مامان آیکان👶🏻💙🌙 مامان آیکان👶🏻💙🌙 ۱ ماهگی
خاطرات مامان استراحت مطلقی و زایمان زودرسی پارت پنجم:خیلی مقاومت کردم خیلی حتی به شوهرم زنگ زده بودنو گفته بودن مایبیبی بگیر و شوهرم بعدا تعریف میکرد ک چقدر استرس کشیدم و گفتم برای جنین۲۵هفته ای چه مایبیبی اخه .خلاصه مقاومت کردمو قبول نکردم گفتم هروقت ب دنیا اومد خودش میاد نمیخوام بکشمش دیدن ک کوتاه نمیام فرستادنم بخش و حتی وقتی فرستادنم گفتن ک برای بتا گرفتن نمیفرستیم میفرستیم ک شاید دردت شروع بشه و زایمان کنی😣من رفتم بخش و صبح شد و دکترا یکی یکی میومدن و خیلیاشون گفتن نیازی ب بتا نیس و بزارید هروقت زایمان کرد خودش میدونه .یه خانوم دکتری بود خداخیرش بده باهاش حرف ک زدم و گفتم تو بخش زایمان بهم میگفتن ختم بده بزار بچه رو دربیاریم عصبی شد و گفت به چه حقی همچین استرسی بهت وارد کردن کو اون خانوم دکتره گفت بتارو برام شروع کنن و بلاخره بعد این همه عذاب بتارو گرفتم و چون بتا حرکات بچه رو کم میکنه و قندو میبره بالا و چون قند من لب مرز بود دوباره بستریم کردنو من از شنبه تا چهارشنبه بستری بودم
ووقتی ک مرخص شدم دوباره برگشتم خونه ی مادرشوهر دخترخاله ام وادامه ی استراحتا و تکون نخوردنا ☹️خیلی سخت بود هرهقته باز میرفتم پیس دکترم و NSTمیگرفتو خونرسانی چک میکرو سرویکسمو ک فهمیدم خونرسانی یکم ضعیفه واسه همین بچه یکم وزنش کمه و امپول دور ناف شروع کردم و هفته ی بعد یعنی ۲۷هفته و ۶روز رفتم پیش دکترم و دوباره ان اس تی گرفت و یه درد یا همون انقباض افتاد رو کاغذ و گفت دوباره برو بیمارستانو بتا بگیر چون ک سرویکسمم اندازه گرفت و از ۱۰اومده بود روی ۷و با فشار دادن میشد۵😣و وااای ک دوباره بیمارستانو زایشگاه و دکترای بداخلاقش🫠
مامان آیکان👶🏻💙🌙 مامان آیکان👶🏻💙🌙 ۱ ماهگی
پارت۶ام خاطرات مامان استراحت مطلقی و زایمان زودرس:دوباره من ۲۷هفته و۶روز رفتم زایشگاه و اینبار بدون هیچ دردسری بتا و سولفات شروع کردن برام منم خوشحااااال که اخیش دردسر نکشیدم و چند روز میمونم و مرخص ولی هییی خبرنداشتم ک جلادم هنوز نیومده دوسه ساعت نشده بود ک یه دکتر بداخلاق تند خو اومد که پرپر ۳۵سالش بود اومدو پرونده رو نگا کرد و گفت امروز زایمان باید بکنی گفتم یعنی چی دارم بتا میگیرم گف لازم نیس و زایمانشو شروع کنید و من استرسام شروع شد گفتم ک نمیخوااام و دکترای دیگه گفتن بتا بگیرم گفت کارمارو سخت نکن و قبول کن زایمان کنی چیزی ب زایمانت نمونده گفتم بزار بتامو بگیرم دوروز دیگه باشه گفت نه همین الان گفت باید معایینه کنم گفتم پساری دارم گفت باید بدون پساری معایینه کنم ببینم بازه رحمت یا نه گفتم اگه درش بیارین زایمان میکنم تو رو خدا نه که قهر کردو صداشوبالابردو رفت به دکتر دیگه اومد و راضیم کرد با پساری معایینه رو قبول کنم و دکتر بداخلاقه اومد و با وحشیگری بزور پاهامو بازکرد و معاینیه کرد و چون من دردم میگرفت و ناخداگاه پاهامو سفت میکردم چنتا هم رو پاهام محکم زود و کارشو کرد😞و نمیدونم چجوری معاینیه کرد ک من دردام شروع شد😖و انقباضام نزدیک ب هم شدن و
مامان آیکان👶🏻💙🌙 مامان آیکان👶🏻💙🌙 ۱ ماهگی
خاطرات بارداری مامان استراحت مطلقی.پارت دوم:۱۹هفته ک بودم رفتم پیش دکتر خودم ک پیشش پرونده درست کنم
دکترم پرسید ازم ک لکه بینی نداشتی گفتم چرا بجز لکه ی لانه گزینی ۱۵هقته ک بودم توباغ یکم بپر بپر کردم و بعد دیدم شورتم خیسه و یکم خون آبکی اومده بود تبریز ک بودم رفتم دکتر گفت هیچص نیس و چند روز شیاف داد فقط و چون از اونجایی ک دکتر خودم تومطبش خودش سنو میکنه گفت ک محض احتیاط یه سنوی طول سرویکس بده مطمعن بشیم که طول سرویکست پایین نیومده وقتی سنو کرد با نگرانی نگام کردو گفت سرویکست شده ۲۹🫠(سرویکس زیر۳۰خطرناکه و هزچی پایینتر باشه ریسک زایمان زودرس بیشتر میشه)گفت ک استراحت کن و پله بالاپایین نکن و هفته دیگه بیا چک کنیم ک اگه اومده باشه پایینتر باید سرکلاژ کنی
من تا هفته ی ۲۳ام هرهفته و بعضن هفته ای دوبار سنو شدم و ثابت بودوفقط هفته ۲۳شده بود۲۸ ک گفتم دیگه پایین نمیاد و من نیازی ب سرکلاژ پیدا نمیکنم که هفته ۲۴یهو از ۲۸ اومده بود روی ۲۰🫠و دکترم ارژانسی فرستادم بیمارستان تا سرکلاژ بشم ولی ای دل غافل ک بیمارستان قبول نکردو گفت ۲۴هفته رو سرکلاژ نمیکنن ریسکش خیلیه و قبولم نکردن...
ادامه پارت بعد
مامان آیکان👶🏻💙🌙 مامان آیکان👶🏻💙🌙 ۱ ماهگی
خاطرات مامان استراحت مطلقی با زایمان زودرس پارت چهارم:منه۲۵هفته که با سرویکس ۱۰ رفتم بیمارستان تا بتا بگیرم و فرستادن زایشگاه و دوباره معایینه ها شروع شد هرچی میگفتم من فقط اومدم بتا بگیرم و نمیخوام معایینه دستی بشم قبول نکردنو گفتن شاید رحمت بازه و ما باید معایینه کنیم هرچی گفتم پساری دارم و معلوم نمیکنه گفتن باید معایینه بشی خلاصه سه چهار بار شایدم بیشتر معایینه کردن و من با معایینه ها دردم میگرف منی ک هیچ دردی تاحالا نداشتم و خیلی میترسیدم😔
و چنتا از ماماها گفتن نمیخواد بتا بگیری چیزی نمونده زایمان کنی و تافردا دردت شروع نشه تا هفته دیگه زایمان میکنی احتمال زیاد و آمپول ریه میخوای بزنی و بمونه ک چی بشه بچه نارس کلی دردسر داره معلومم نیس زنده بمونه وزن بچه هم کمه و نمونه بهتره بیا ختم بارداری بدیم و از خیر این بچه بگذر حتی بهم گفتن تو جوونی و میتونی یکی سالمشو داشته باشی😑گفتن ذفعه دیگه ک باردارشدی میتونی همون اول سرکلاژ کنی و به موقع و سالم ب دنیا بیاری و منی ک کلی اشک میریختم و از استرس از دست دادن بچه ای ک کلی بدیختی و سختی کشیدم به خاطر داشتنش داشتم میمردم و چقدر راحت داشتن در مورد بچه ای که نفس میکشید قلبش میزد لگد میزد تصمیم میگرفتن 💔و من مقاومت میکردم ورفقط میگفتم آمپولمو بزنید میخوام برم
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۱ ماهگی
#زایمان پارت سوم: زنگ زدن ب دکتر اومد بالا سرم باز شرح حال پرسید و بهش گفتم ک سرکلاژم و گفت اول باید سرکلاژت رو باز کنیم بعد بری سنو ببینیم بچت هنوز بریچه یا سفالیک چون بهشون گفتم بار اخری بریچ بود و من چقدر اون لحظه دعا کردم ک بچم بریچ باشه ک سزارین کنم خلاصه منو بردن سنو دادم از شانس گندم دوباره بچه سفالیک شده بود😭😭
منو اوردن ک سرکلاژم رو باز کنن وووای ک چقدر دردم گرفت بی مروت دستشو تا ته کرده بود اون تو و هی میچرخوند ک گره نخ رو پیدا کنه و قیچی هم تو دستش بود ک من هرلحظه امکان داشت بیهوش بشم از ترس و از درد ک دیدم گفت دستم ب نخ نمیرسه و اسم یه وسیله گفت ک برن براش بیارن ک با اون باز کنه 😖😖😖
تا پرستار بره دستگاه رو بیاره من کلی گریه کردم و التماس دکتر کردم ک منو سزارین کنن چون واقعا بزرگ ترین آرزوم این بود ک سزارین کنم 🥺🥺
اینو بگم اونجایی ک با امبولانس رفتم بیمارستان مادر شوهرم اومده بود بام و نزاشت شوهرم بیاد و شوهرم رفت دنبال مادرم ک باهم بیان.
دکتره ک انگار از خداش بود گفت چرا میخای سز کنی گفتم میترسم و کلی بدم میاد ک اونم بعد کلی با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن قبول کرد منو سز کنه😍😍😍😍
مامان آوا مامان آوا ۱ ماهگی
تجربه سزارین من رفتم بیمارستان بستری شدم بخاطر مشکل قلبی ک داشتم باید بیمارستان هزینه نمیدادم چون سزارین اختیاری نبودم دکتر من بستری کرد هفت تیر بیمارستاان قبول نکرد گفت ۲۵ تومن هزینه منم تمام کارام تا سوند انجام داده بودم دکترم اومد منو مرخص کرد در اومدم بعدش ۹ تیر دیروز بصورت اوراژنسی منو برد یه بیمارستان دیگه رفتم کارام در عرض دو دقیقه کردن رفتم بی حسی ک زدن یک درصددددد بب حس نشدم دیدم بهم چشمک انداختن منو بیهوش کردن و‌منم همه چی فهمیدم ک میخان بیهوش کنن چشمام بستم و بیدار شدم اما دکتر گفت بچت مدفوع کرده بود ۱۰ دقیقه دیر میشد خدایی نکرده بچم الان نبود🥲🥲اینم بگم سوند ک بیمارستان اول وصل کردن خیلی سوزش درد داشتم چون رفته بودم کامل تخلیه کردم ادرارمو و اینکه خودم سفت گرفتم ولی دومین بار چون گفتن وقت نداری تخلیه نرفتم و ب خودم روحیه دادم نفس عمیق ک گفتن بکش اصلاااااااا هبچ چیز نفتمیدم هیچی با اینک‌با دفعه قبل ک سوند در اورده بودم سوزش داشتم گفتم الان میمرم اما هیچی حس‌نکردم
مامان مهراد💙💙 مامان مهراد💙💙 روزهای ابتدایی تولد
من یکشنبه بود ک حس کردم حرکات بچم کم شده خلاصه هرکاری بگین کردم ولی بازم کم بود شب رفتم بیمارستان قسمت زایشگاه nstگرفتن گفتن مشکلی نداره و میتونی بری خونه ..بعد ی دکتر اومد گفت ن چون مشکل فشار داری باید بستری بشی ب احتمال زیاد فردا سز میشی مایعات سبک بخور من کلا شوکه شده بودم نمی‌دونستم چکارکنم فردا شب همون دکتره اومد گفت تورو ب شیفت بعد میسپارم ختم بارداری دادن گفتن روند زایمان طبیعی و شروع کنن من بازم تعجب کردم گفتم مگ قرار نبود منو سز کنید گفت نه فعلا طبیعی... خلاصه منم قبول کردم و گفتم مشکلی نیس..ساعت ۸٫۵اومدن معاینه کردن گفتن یه سانتی درصورتی ک خودم از هفته ۳۴ ی سانت بودم...برام نمی‌دونم شیاف بود یا قرص گذاشتن تو واژنمو و دردم شروع شد ...تا شد دوباره ساعت۱۲دکتر اومد معاینه کرد ب حدی فشار داد و چرخوند ک من جیغم دردومد و گریه کردم ..بعد دستکش رو دیدم ..دیدم خونی شده ..گفت دوسانتی فهمیدم ک بزور رحممو باز کرد...خلاصه تا شب ساعت ۱۰شب من داشتم درد می‌کشیدم و هر ی ساعتی یبار میومدن معاینه..و همچنان با وجود درد زیاد همون دو سانت بودم
ادامه پارت بعدی
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۲ ماهگی
مامان گل🌸 مامان گل🌸 روزهای ابتدایی تولد
سلام اومدم از تجربه زایمان طبیعی بگم سه شنبه ۳۱ تیرماه رفتم معاینه ۱ سانت بودم بعد از معاینه دردلگنم شروع شد تا صبح فردا انقباض با درد زیاد داشتم رفتم بیمارستان معاینه کردم ۲ سانت بودم باز برگشتم خونه تا ۷ غروب رفته رفته دردام بیشتر میشد ک نمیتونستم تحمل کنم رفتم بیمارستان ۳ سانت شده بود قرار بود بستریم نکنن ولی چون راهم دور بود بستریم کردن تو اتاق تنها بدون گدشی و همراه واقعا برام ترسناک بود تنهایی یک طرف دردام هم یکطرف هر یک ساعت ماما میومد معاینه میکرد تا ۱۰ شب ۳ سانت بود ولی باهر معاینه دردام بیشتر میشد تا ۱۲ شب شد ک معاینه کرد ۵ سانت شدم دردام ک افتضاح شده بود دوتا ماما اومدن بالاسرم کیسه ابمو پاره کردن اون لحظه واقها ترسناک بود از ترس میلرزیدم بعرش دکتر اومد اپیدورال تذریق کرد ک اصلا درد نداشت ماما میگفت اپیدورال تا ۷۰ درصد بی حس میکنه ولی من ۱۰۰ درصد بیحس شده بودم ک عالی بود بعد از این تا دوشب من فول شدم بدون هیچ دردی بعدش اپول فشار زدن زور زدنم شروع شد تا ۳ کله بچه گیر کرده بود ی جا نمیدونم دقیق برای چی پایین نمیومد ک دکتر اصلیم اومد با چند تا حرکت بچه رو در اورد بدون هییییییچ دردی و بخیه خوردم اینگونه بود ک دخترم ساعت ۳:۲۰صبح ۲ تیرماه ب دنیا اومد واقعا راضی بودم از طبیعی با اپیدول ب شماهم پیشنهاد میشه❤️بمارستان تخت جشمید کرج دکتر اکرم هاشمی
مامان جوجه مامان جوجه ۱ ماهگی
سلام مامانا خواستم از تجربه زایمانم براتون بگم
چند روزی بود درد داشتم زیر دلم کمرم پاهام و خوب نمیشد ۷ تیر رفتم بیمارستان بعد از معاینه گفت دهانه رحمت بستس و اصلا باز نشده و دردایی که داری ماه درده ، دکتر بخش اومد و به سونوهام نگاه کرد نزدیک یک ماه بود ک سونو نرفته بودم برام سونو نوشت و گفت ک همون روز حتما انجام بدم و ببرم بهش نشون بدم رفتم سونو رو انجام دادم و بردم بیمارستان دکتر گفت که رشد دور شکم بچه کمه و باید بستری شم ک فردا با آمپول فشار زایمان کنم ، ۷ تیر بستری شدم و گفتن باید بهت سونو سرویکال وصل کنیم که دهانه رحمت نرم شه ، قبل اینکه سوندو بهم وصل کنن اومدن دستگاه معاینه ک شبیه قیچیه رو گذاشتن و من با دردش مردم و زنده شدم و سوندو وصل کردن ، بعد دیگ انقد درد کشیدم نزاشتم بهم دست بزنن گفتم من میخام مرخص شم منو مرخص کنید ، بالاخره صبح شد و ب دکترم زنگ زدم گفتم تروخدا خودتو برسون من نمیتونم طبیعی زایمان کنم اونم گفت تا قبل ۱۲ قزوین باش بیمارستان مهرگان عملت میکنم ، خلاصه ب هر سختی ای بود ساعت ۹ و نیم از بیمارستان مرخص شدم و رفتیم قزوین ساعت ۱۱ و نیم رسیدیم بیمارستان و کارامو انجام دادن ساعت ۱۲ رفتم اتاق عمل و ۱۲ و رب بچم ب دنیا اومد
مامان نیلا🤍 مامان نیلا🤍 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
پارت ۳
بعد دکتر بیمارستان برام یه سونو نوشت من رفتم سونو و تو سونو هم همه چی نرمال بود ما رفتیم خونه خواهر شوهرم گف بیا اینجا برای شام ت حالت خوب نیس هواسمون باشه
خلاصه خونشون من اولش یکم دردام قابل تحمل بود ولی یکم گزشت ساعتای ۹ شب بود ک سرگیجه و تب داشتم خواهر شوهرم ترسید و گف بریم بیمارستان
ما این دفعه اومدیم یه بیمارستان دیگ اونجا هم گفتن جا نداریم باز مارو فرستادن بیمارستان امام رضا ک برای عفونت ادراریم بستری شم
منم رفتم و اونا هم ان اس تی گرفتن و گفتن انقباض داری باید معاینه شی
این دفعه گزاشتم معاینه کنن گفتم اگ دهانه رحمم باز شده باشه و من نفهمم چی
معاینه کرد و گفت بسته ای بعد منو بستری کردن. خیلی استرس داشتم من همیشه فک میکردم دردم میگیره و با درد میرم بیمارستان تازه میخواستم از ۳۶ هفته ورزش ها و پیاده روی رو شروع کنم
خلاصه لباس بهم دادن پوشیدم و منو بردن زایشگاه ک خیلی فضای سنیگینی داشت اونجا یه اتاق جدا دادن بهم و من رو تخت زایشگاه دراز کشیده بودم و اومدن بهم مسکن تزریق کردن ک خیلی خاب اور بود و منم ک خسته فقط خوابیدم بین خواب هی میومدن منو بیدار میکردن حالمو میپرسیدن و ضربان قلب بچه رو چک مکردن تبمو چک میکردن