دیشب همه خونه مادرشوهرمم بودن نوه ها براخاب موندن اونجا بقیه رفتن
منو خواهرشو داخل اتاق بودیم پدرشوهرم نمی دونست من اونجا خاب بود بچها اذیت میکرد پدرشوهرم فقط اسم پسرم صدا زد گفت برو خونتون این اولیش
امروز ظهر از هیئت برگشتیم ناهار ابکوشت و قیمه بود ماها ابگوشت خوردیم بچها گفتن ما برنج میخوریم مادرشوهرم رفت گرم کرد داد ب بچها ب پسرم گفت بیا ابگوشت بخور گفت منم مثل بقیع بچها برنج میخام گفت غلط کردی بیا بخور برو خونتون هرچی داری بخور گفتم مامان غذا هست تو یخچال بیا بریم برات گرم کنم خواهرشوهرم از همه یکم کم کرد داد ب پسرم گفت بذار بخوره چ‌فرق میکنه
سفره جمع کردیم تموم شد رفت پسر کوچیکم داشت بازی میکرد همش میگفت د د مادرشوهرم میگفت درد ب خودت
شما جای من باشین چیکار میکنین؟؟؟
اینم بگم خونه منو مادرشوهرم کنارهمه حیاطشون یه اتاق هست اونجا زندگی میکنیم
میترسم یه چی بگم بکوبن تو سرم سرکوفتم بدن بگن تو چی داری ک ادعاتم میشه تا شرت و‌سوتینت هم مال ما داری میپوشی

۱۴ پاسخ

والا سرکوفت تو باید بزنی که با این شرایط پسرشون داری زندگی میکنی منتت هم باید بکشن

بلند شو برو تو همون اتاقی ک داری . بیرونم نیاااااااااا.
چقد بی ادبه مادرشوهرت . آخه بچه با بچه چه فرق میکنه .
اعصابم خورد شد برات 💔❤️‍🩹
توروقران نرو دیگه اونجا . برو بمون تو همون اتاق خودتون . همونجا رو پیک نیک هم شده آشپزی کن . بشینید بخورید . ولی اونجا نرو .

چطور دلش اومد ب بچه بگه درد اصلا بچه هم بهش گفته باشه درد
چرا سکوت میکنی چرا بازم میری اونجا؟
برادرشوهرم داری؟

عزيزم از اينترنت يه هنر ياد بگير.مثل قلاب بافي يا همچين چيزي.با اون سعي كن كسب درامد كني

چیزی نگو ولی سعی کن اصلا دیگه نه برای غذا نه برای خواب اونجا باشی اصلا کلا رفت و آمد تو کم کن شوهرتم هر جور میتونی راضی کن از اونجا برین چون زندگی با یک خانواده دیگه اینجور چیزا رو پیش میاره

دوتا نذر هست که خیلی حاجت میده بهت میگم اول نیت کن حالا برای سرکار رفتن شوهرت میخواد باشه یا هر چیزی خیلی سریع انشالله حاجت می گیری
اول ۴۰ بار سوره یس نذر کن روزی هر چقدر میتونی بخون تا این ۴۰ بار تموم بشه خیلی خوبه
دوم تو گوگل بزن زیارت عاشورا به روش آیت الله حق شناس انجام بده
انشالله که به حق این شب و روزها حاجت روا بشی

پست هاتو خوندم بچه ها رو بزار برا شوهرت خودت برو سرکار

خیلی ناراحت شدم برات عزیزم هیچکس شرایط شما رو نمیدونه آدم زمانی میتونه جواب بده که یه شوهر مثل کوه پشتش در بیاد حق داشتی جواب ندی بسپار به بالا سری خودش جواب دل شکستتو میده

ب بچت گفت درد ب خودت و تو چیزی نگفتی؟؟؟؟؟؟
عزیزم چیزی گفتن ک همش ب دعوا و بحث نیست
خیلی با احترام هم میتونی حرفتو بزنی ک کسی ناراحت نشه

چی بگم والا، خدا بچه هاتو حفظ کنه، ولی با این وضع چرا دومی رو اوردی؟ هرجور شده یه خونه چهل متری اجاره کن

حتما به شوهرت بگو
بگو به عنوان یه مادر دلم برای بچه هام شکست و نمیخوام ناراحتی بچه امو ببینم
والا جمع کنید از اونجا برید تو یه آلونک شرف داره تا بچه اذیت بشه

هیچی نگو ولی نرو دیگه عزیزم بشین تو همون اتاق خودت

واقعا بعضی مردا باعث‌میشن شان زن پایین بیاد و زبون کوتاه

چی بگم
گمون نکنم از این باشه که دوسش ندارن 😐

سوال های مرتبط

مامان گل پسرها و بانو مامان گل پسرها و بانو ۱۳ ماهگی
باز من امدم با یه دل پر از گله 🥲
عصر با همسرم قرار شد شب بیاییم بیرون حالمون بهتر شه😏 ساعت 6ونیم بیدارش کردم تا ۷تو جاش بود من تند تند یه بچها رسیدم گفتم واسم یه کاپوچینو درست کن یکم سرحال شم با هزار مکافات بلند شد گقتم. نمیخواد ولش دیرمیشه من بدم میاد ساعت 8به بعد برم بیرون ساعت 7ونیم بود گفت اوکی بریم من میخواستم کیفو بردارم دیدم رفت تو حموم🤐
اولش با شوخی و خند گفتم بیا بیرون امدیم میری دیروز حموم بودی حالا چند ساعت دیر تر برو طر عین ناباوریم رفت جفت بچها خودشون خراب کردن هم بهار هم شهریار 😮‍💨رسما عصبی شدم رفتم ابگرمکن و خاموش کردم برق حموم هم خاموش کردم رفتم تو اتاق رختخواب هارا پهن کردم بچهارا تمیز کردم گوجه گذاشتم واسعه املت خونه را جارو مردم امد بیرون کلی داد و بیداد کرد منم کم نیاوردم کلی با هم دعوا کردیم این وسط پسرم خیلی رو مخم بود و ابجیشو میزد مجبور شدم بزنمش و دکمه ی من از همینجا خاموش شد همسرم تو حال بود من تو اتاق خواب شهریار داشت گریه میکرد شدید و من نمیتونستم از جام بلند شم اونم فک میکرد بچه پیش منه شاید یه ربع این بچه یه نفس گریه کرد و نیومد نگاه نکرد واقعا با من یا تو تخت داره گریه میکنه خلاصه بچه 20روزه رو به کبودی بود تونستم بلند شم شالمو سرم کنم کلیدو برداشتم امدم از خونه بیرون فقط گفتم دیگه کم اوردم
بخدا کم اوردم
الان میایین میگین خودت خواستی باردار نمیشدی
من گ. و. ه خوردم واقعا حالم خوب نیست کم اوردم زیر این همه فشار پسرم 3سالشه روانیم کرد با کاراش دخترم یکسالشه همش بغل میخواد پسرم کوچیکم کولیک و رفلاکس شدید داره دارم به خودکشیوفکر میکنم ولی بچهامو چیکار کنم یه حموم رفتنش شد جرقع واسعه از هم پاشیدن من
مامان نی نی مامان نی نی ۱۳ ماهگی
شوهرم اومد خونه شروع کرد به داد و بیداد تا حالا صداش برام بالا نیاورده بود تو این ۳سال برگشت گفت شاهان هم یکی مثل امیر رضا گمشو برو خودم نگه میدار جفتشون.. بچمم جیغ میزد امیر رضا هم گریه میکرد منم گفتم کجا برم بچم شیر میخوره گفتم عادت داری پس بچه رو بی مادر بزرگ کنی گفت ساکت میشی یا دهنتو ببندم گفتم بچه داریم زشته باشه هفته ای دو بار سه بار امیر رضا هم مثل پسرم پیشم باشه برگشت گفت مگه تو باید بگی باشه یا نباشه اومد زد تو گوشم و دهنم
برگشت گفت انقد گدا گشنه ای که پدرت عرضه نداشت برای دخترش هزار تومان جهاز بخره فقط ترو داد ک نون خورش کم شه
هیچی نگفتم یکم گریه کردم بچمو شیر دادم
شوهرمم ساکت شد الانم غذا برای امیر رضا دادم اونم گفت نمی‌خورم شوهرم گفت بخور یعنی چی زحمت کشیده مامان
کاش منم خانوادم دوستم داشتن لااقل جا داشتم الان شوهرم بیرونم کنه ک پدرم راه نمی‌ده خونه
نمی‌دونم چیکار کنم یعنی تند رفتم شوهرم اینجوری کرد؟
الانم همش ترس دارم نکنه روش باهام باز شدن ازین به بعد کتکم بزنه؟
کاری هم نمیتونم بکنم ازش بچه یکساله دارم کجا برم
مامان هنرمند🤗🤗 مامان هنرمند🤗🤗 ۱۴ ماهگی
سلام خیلیاتون میدونید که مااومدیم شاهین شهر و تصادف کردیم ماشین تاالان سرتعمیره سه چهارروز یا بیشتر درست میشه ما ب اجبار خونه خاله های شوهرم موندیم اونم ب اصرار خودشون.امشب خواستیم شام درست کنیم پسرم سوسیس ها رو برداشت چون خیلی گرسنش بود اینم بگم خاله شوهرم خیلی تنبله از وقتی که اومدم همش خودم اشپزی میکنم الانم ساعت ۱۱بود و بچه هام گشنه بودن.بعد پسرم سوسیس ها رو برداشت خاله رفت ازش بگیره پسرم گریه کرد بعد یه ظرف کوچیکی پیشش بود پرت کرد سمت خاله ولی دومتر باهاش فاصله داشت یه دفه دیدم خاله شوهرم حمله کرد سمت پسرم که پسرم بزنه اصلا شوکه شدیم هم خودم هم شوهرم.شانس همون لحظه هم مادرشوهرم داشت باشوهرم حرف میزد صداخواهرش که شنیدقطع کرد زنگ زد خواهرش بحث کرد باهاش.خیلی ناراحت شدم دید که من و شوهرم ناراحتیم گفت من مثل بچم میدونمش حالاکه ناراحتید معذرت میخوام منم گفتم حتی بچتم باشه رفتارت خوب نبود از شام هم یذره خوردم ناراحت نشه ب شوهرم گفتم دیگه اینجانمیمونم.فردابااتوبوس میرم خونه بابام.حالااگه شماباشید چکارمیکنید میمونیدماشین درست شه یافردابرمیگردین؟
مامان yara🧡 مامان yara🧡 ۱۵ ماهگی
مامانا میخام از تجربه مریضی دخترم بگم
دخترم من چند روز پیش تب کرد من بردمش بیمارستان آزمایش خون گرفتم ازش و ادرار گفتن احتمالا عفونت ادراریه آخه اصلا ادرار نداشت ماز آزمایش دادم اومدیم خونه ک از بیمارستان زنگ زدن گفتن دخترت آپاندیس داره سریع بیارینش دیگ شوهرم گفت این بیمارستان دولتیه بدرد نمیخوره یچی برا خودش میگه بیا ببرمش خصوصی آخه بچم اصلا درد نداشت فقط وقتی می‌خواست مدفوع کنه خیلی ب خودش می‌پیچید بردیمش بیمارستان خصوصی دیگ ک اونجا دو ساعت بچه منو سوراخ سوراخ کردن یه رگ پیدا نکردن ک سرم وصل کنم ب بچه من دیگ گفتن فعلا برید عکس بگیرید عکس ک گرفتیم گفتن پیچ خوردگیه رودس علائمش مدعوف خونیو خلطی تب و اینکه مدفوعم ک می‌خاست بکنه خیلی درد داشت ادارام بچم اصلا نداشت دیگ بچو بردن از مقعدش یه لوله کردن تو رودهاش یه سیصد سیسی ای یه مایع مخصوص زدن تو رودهاش ک رودها از هم باز بشه
بجا سرمم اومدن از بینیش لوله کردن تو معدش ک نشد در میومد بعد لوله از دهانش کردن تو معدش خلاصه دکتر ک اومد گفت دخترم تنبلی روده داره واسه همین رودهاش پیچ خورده الان درست شده ولی داروهارو مصرف کن بعد عید حتما بیار تا درمان بشه
و من دخترمو ک می‌بردم پیش دکتر خودش چون خون تو مدفوعش بود می‌گفت حساسیت ب پروتئینه گاویه و هر دفعه شیر دختر منو عوض میکرد بجا اینکه یه درصد فک کنه بچه من این مشکلو داشته باشه
دکتر گفت اصلا ربطی ب حساسیت نداره همش بخاطر همین رودهااشه
دختر خیلی نفخ میکرد و رفلاکس داشت و همه اینا بخاطر رودهاش بوده....
مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱۴ ماهگی
یادم امد که وقتی اخرای زایمانم بود و ۴۰ هفته بودم.منتظر درد زایمان،خاله شوهرم اونجایی که میخواستم زایمان کنم خدماتی بود،من ماما همراه داشتم،این هی میومد به مادرشوهرم میگفت ماما همراهش خوب نیست،دکتر شیف خوب نیست،هی ایراد میگرفت و مادرشوهرمم بهم میگفت من استرس میگرفتم.چه روزایی که زهرمارم کردن.
بعدش یه روز ماما همراهم گفت بیا بیمارستان بستریت کنیم و ۴۰ هفته شدی،دکتر هم میشناسم خوبه و دوستمه.مادرشوهرم به خاله همسرم گفت،اونم زنگم‌زد که نریاااا صبر کن دردت بگیره،این ماما همراهت خوب نیست تازه کاره،دکتر انکال خوب نیست،کای حرف که نری بستری شیا.منم استرس گرفتم و کل وجودم میلرزید،فقط یه جا پیدا کردم نشستم،شوهرم امد خونه بهش گفتم.اونم عصبی شد و رفت پایین مادرشوهرم تو حیاط بود🥴ساعت ۲ ظهر داد و بیداد که به شما چه!به خواهرت چه ربطی داره،سر زنم و بچم بلایی بیاد روزگارتونو سیاه میکنم،استرس گرفت و اصلا نمیتونه بشینه،انقدر نفهم نباشین.مادرشوهرم هی میگفت نه خاله چیزی نگفت که.بعدش بهم پیام داد که خاله چیزی نگفت دشمنت نیست که،اون میشناسه میدونه،منم همه پیاما رو به شوهرم نشون دادم.فرداش حرکات بچم‌کم شد،رفتم ان اس تی گفتن برو سونو بیوفیزیکال،بعد از ظهر رفتم سونو.گفت برو بیمارستان حتما دکتر ببینه