ی چیز تعریف کنم
امشب مامانم گفت نگارو من نگه میدارم پاشید شما (منو شوهرم) برید هیئت یکم هواتون عوض شه
ماهم خدا خواسته قبول کردیم و رفتیم
یجا شوهرم جدا شد ازم رفتم سمت چندتا از آشناهاش ک باهاشون احوالپرسی کنه
بعد همینجوری نشسته بودم
دیدم ب گوشیم پیام اومد از طرف پسر داییم ک سالهاس ازدواج کرده و بچه داره
احوالپرسی کرد و خبر مامانمو ک عمش میشه و گرفت و منم خیلی عادی جواب دادم
بعد پرسید کجایی؟
گفتم هیئتم با شوهرم
بعد گفت التماس دعا برام دعا کن دلم آروم بگیره
بهش گفتم چشم محتاجیم ب دعا ، اتفاقی افتاده؟
نوشت چندساله ک ی حرفی توی دلمه و نتونستم بهت بگم
منم در جواب سریع گفتم بزار تو دلت بمونه بهتره
ممنونم ، فلانی ام سلام میرسونه(اسم شوهرم و بردم)
دیگه هیچی نگفت
ولی فکرم و درگیر کرداااااا

اتفاقا خیلیی خوب جواب دادی افرین
اینقدر پخته جواب دادی که کیف کردم
مطمعن باش اگه یه روز تو شرایط شما قرار بگیرم همین جواب رو میدم.
اونم منظور خوبی نداشته وگرنه حرفش رو راحت میزد اینجوری میخواسته توپ رو بندازه تو زمین تو که بعدا بگن تو تنت میخاریده

خوب میزاشتی بگه😅

به نظرم هالی جواب دادی .بعضی چیزا شنیدنش آدم و بهم میریزونه.همون بهتر که تو دلش موند .

ای بابا کنجکاومون کردی

بخدا کنجکاو شدم چی میخواست بگه😂

چرا اصن پسر خالت شمارتو داره😐